printlogo


چند خط برای کتاب «خاکسپاری دوم بانوی مرگ» نوشته نیما اکبرخانی
کار نیکو کردن از پر کردن است
من بعد خواندن کتاب «خاکسپاری دوم بانوی مرگ» به این جمله «کار نیکو کردن از پر کردن است» اعتقاد جدی‌تری پیدا کردم. دلیلش کتاب بدی به نام «عزرائیل» است.

اگر اشتباه نکنم، دومین رمان «نیما اکبرخانی» که مورد توجه جوایز بزرگ کشور هم قرار گرفت. آدم ژانرخوانی نیستم ولی تعریف و تمجیدهای کتابخوان معتمدی مجابم کرد بروم سراغ عزرائیل. داستانی که نویسنده قرار بود تعریف کند به‌شدت هیجان‌انگیز و خواندنی بود اما قلم نویسنده در توصیف صحنه‌ها وسیر اتفاقات به قدری بد بود که حتی نتوانستم یک‌سوم کتاب را بخوانم و عهد کردم دیگر چیزی از نیما اکبرخانی نخوانم.اکبرخانی هرچقدر درنوشتن بد باشد در پیدا کردن ایده جذاب دستش جلو است. به همین خاطر وقتی از کلیت داستان «زلزله 10ریشتری» خبردار شدم، نتوانستم جلوی کنجکاوی‌ام را بگیرم و کتاب را شروع کردم. اکبرخانی در زلزله دست روی یک موضوع شاید بسیار جذاب گذاشته است. یک آینده احتمالی برای ایران و خاورمیانه. چیزی که همه ما ایرانی‌ها یک‌بار به آن فکر کرده‌ایم و با خودمان بالا و پایین کرده‌ایم که بعدش چه می‌شود. چیزی که اکبرخانی از جنگ و قحطی ترسیم کرده به قدری جذاب بود که یک نفس کتاب را تا نیمه خواندم ولی به طرز شگفتی حرف‌های اصلی نویسنده همان وسط‌ها ته می‌کشد و افت ریتم، داستان را به‌شدت ملال‌انگیزمی‌کند.متاسفانه نتوانستم کتاب را ادامه بدهم و پریدم به صفحات پایانی و رفتم تا فقط از پایان ماجرا بی‌خبر نمانم.بعد یک اتفاق تکرارنشدنی رقم خورد. کاری انجام دادم که از خودم بعیدمی‌دانستم. پس ازدو تجربه ناموفق ازیک نویسنده برای بار سوم سراغ کتاب جدیدش رفتم. دلیل اصلی این بود که نیما اکبرخانی را درنمایشگاه امسال زیارت کردم. دیدم هرچقدر با کتاب‌هایش مشکل داشته باشم با خودش نمی‌شود مشکلی داشت.بس که مردمتواضع ودوست‌داشتنی‌ای بود. برخلاف دیگر نویسنده‌هایی که با کتاب‌های‌شان کلی کیف کردم ولی خودشان چنگی به دل نزدند. پس کتاب سوم رامرام و معرفتی شروع کردم. البته دو دلیل دیگر هم داشتم. اول این‌که اکبرخانی هوشمندانه دوباره دست گذاشته بود روی یک مسأله روز جامعه. دوم این‌که طرح جلد کتاب خیلی خوشگل است و واقعا نشر انقلاب اسلامی برای اولین رمانش گل کاشته.
رمان در مورد تقابل دو افسر کارکشته امنیتی ایران و اسرائیل در سال‌های جنگ سوریه است. اطلاعات خوب نویسنده در مورد اوضاع و احوال منطقه، نشان می‌دهد نویسنده آدم‌های امنیتی را می‌شناسد و از سر و سرّشان بی‌خبر نیست. کتاب را که شروع کردم، شگفت‌زده شدم. پیشرفت‌های فنی و ادبی نویسنده نسبت به آثار پیشینش کاملا مشهود بود.اکبرخانی مسلما مزد پرکاری و پرخوانی‌اش را گرفته و مشخص است چم و خم قصه‌گویی دارد دستش می‌آید.بااین حال هنوزدو نکته اساسی رارعایت نمی‌کند. اصل طلایی «نگو نشان بده»رامراعات نمی‌کند.همین قضیه باعث‌شده شخصیت‌هایش باورپذیرنباشدوبعضی دیالوگ‌ها بوی شعاربگیرد.مشکل دیگراین‌که نویسنده به هوش خواننده‌اش اعتماد ندارد. اکبرخانی دررمانی که باید تاحد ممکن دردادن اطلاعات خست به خرج دهد، پیش‌دستانه اصل ماجرا را لو می‌دهد ولذت کشف را ازمخاطبش سلب می‌کند.دوربین درهردوسمت جبهه هست.هم باراشل هرتزوگ همراه هستیم وهم مجتبی میثمی.درحالی‌که اگر تنها ازیک منظرروایت شده بود،می‌توانست بسیار رازآلودتروجذاب‌تر پیش برود.باتمام این اوصاف، مهم تمام کردن کتاب بود که انجام شد. روی کتاب درج شده«رمان نوجوان» ولی به دلیل خشونت فراوان به نظرم برای خوانندگان 16سال به بالامناسب است. در این روزگاری که برخی آدم‌ها رمان را دستاویزی قرار داده‌اند برای شعار دادن و سخنرانی کردن، دم نیما اکبرخانی گرم که می‌فهمد رمان تا لذت نبخشد از آگاهی خبری نیست.

محمد عربی - داستان‌نویس