printlogo


بره نماهای درنده
منافقان همیشه در طول تاریخ بوده‌اند و همچنان هم هستند فقط مانند قانون پایستگی انرژی از شکلی به شکل دیگر در می‌آیند ولی هرگز از بین نمی‌روند. گاهی می‌شوند منافقان صدر اسلام در1400سال پیش، گاهی شمشیر برنده شمر در قتلگاه، گاهی به قالب سازمانی با نام مجاهدین خلق در می‌آیند و می‌شوند خون‌های ریخته‌شده در قصر شیرین و گاهی هم با پوسته ظاهری جذاب و فریبنده غرب جور می‌شوند.

اما همه‌شان خصلت‌های مشترکی دارند. امیرالمومنین راجع‌به این آدم‌ها می‌فرمایند: (آنها خود را اصلاح‌طلب می‌خوانند در حالی‌که مفسدان واقعی هستند. خود را عاقل وهوشیار و دیگران را نادان و ابله می‌دانند. در‌حالی که واقعا ابلهانی شیطان صفت‌اند. آنها شریک دزد و دوست قافله هستند. رفیق مردم و عامل بیگانه، غم‌خوار کشور و عامل استعمارند.) از این تعریف جامع‌تر و کامل‌تر در وصف این انسان‌های بره‌نمای گرگ‌صفت، از عهده کسی جز شخص امیرالمومنین بر نمی‌آمد.شخصی که آن‌قدر منافق در زمان او می‌زیستند که نماز ظهر را پشت سر امام اقامه می‌کردند و ناهار را در خانه معاویه تناول می‌کردند. در قطب‌نمای این هفته راجع‌به این دسته از آدم‌ها که خداوند آنها را از مشرک هم بدتر می‌داند، نوشته‌ایم.

چهره نفاق اول: احد
جمعه ظهر بود. آفتاب بی‌دریغ و سوزاننده می‌تابید. پیامبر اسلام و اصحاب در مسجد گرد‌هم نشسته بودند. پیامبر همیشه برای هر تصمیمی با اصحاب و یارانش مشورت می‌کردند، خبر را بازگو کردند، خبر از این قرار بود که کافران برای انتقام از جنگ بدر با سپاهی عظیم درحال آمدن به مدینه بودند. همهمه بین یاران و اصحاب بالا گرفت.هرکس نظری داشت و حرفی می‌زد. بزرگان مهاجر و انصار نظرشان بر این بود که در شهر بمانند. می‌گفتند درکوچه‌پس‌کوچه‌های کم‌عرض مدینه راحت‌تر می‌توان آنها را شکست داد و زنان و ناتوان‌ها هم از بالای بام خانه‌ها کمک می‌کنند اما عده‌ای از جوان‌ترها نظرشان بر خروج از شهر و جنگیدن بیرون از شهر بود چون معتقد بودند در شهر جنگیدن آنها را اقناع نمی‌کند. نظر دوم بالاتر گرفت و پیامبر همان‌طور که همیشه نظر اکثریت را ارجح می‌دانست، طبق نظر آنها رفتن را بر ماندن ترجیح داد. مدتی بعد همه لباس رزم بر تن کرده، آرایش نظامی گرفته و در مسیر کوه احد در بیابان درحرکت بودند. درمسیرعبدا...‌بن ‌ابی که سرکرده منافقان صدر اسلام بود به بهانه این‌که چرا پیامبر خدا به نظرجوان‌تر‌ها بها داده و از شهر خارج شده ازسپاه مسلمانان خارج شدو همراه او ۳۰۰نفر از لشکر پیامبر کاسته شد. مسلمانان در جنگ احد شکست خوردندوبعدازآن هم منافقین، مسلمانان راشماتت می‌کردندکه اگر به حرف ما گوش می‌کردند شکست نمی‌خوردند...

چهره نفاق دوم: عاشورا
نماز ظهر عاشورا را امام اقامه کرد.عده‌ای دور تا‌ دور نمازگزاران را احاطه کرده بودند تا تیرهایی که از سمت دشمن پرتاب می‌شود به امام برخورد نکند. امام، ظهر عاشورا نماز خوف خواندند، نماز خوف نمازی‌ است که بر اثر ترس، شکسته می‌شود و مثل نماز مسافران دو رکعتی خوانده می‌شود اما کمی آن‌ طرف‌تر سمت لشکر عمرسعد هم، سپاه بزرگی درحال اقامه نماز بود. بله، درست خواندید. لشکر یزیدیان که آب را برخانواده پیغمبر بسته بودندوبا زبان عطشان جگرگوشه پیغمبر را کشتند، مسلمان بودند و نماز می‌خواندند و حتی بالاتر  از آن درراه رضای خدا آنها را مثله کرده وشنیع‌ترین و فجیع‌ترین اعمال بشری را نسبت به آنها روا داشتند. شمربن ذی‌الجوشن حافظ قرآن بود. در جنگ صفین و نهروان در کنار امیرالمومنین شمشیر زده بود و حالا در عصر عاشورا وارد قتلگاه می‌شود و روی سینه پاره‌تن پیامبر و امیرالمومنین می‌نشیند و کار را یکسره می‌کند. از روی اسب درجنگ صفین تا روی سینه امام در کرب و بلا مگر چه شد که کار شمر به اینجا رسید. تک‌تک لشکریان یزید سال‌ها قبل، کنار پیامبر خدا اشهد خوانده بودند، اسلام آورده بودند و حالا با نام اسلام، سر اسلام را می‌برند.

چهره نفاق سوم: فروغ جاویدان
نقشه روی میز چوبی وسط اتاق پهن شده، چراغ بالای میز سو‌سو می‌کند، 10تن مرد با لباس‌های نظامی دور تا دورمیز ایستاده‌اند و با چهره‌هایی جدی و با صلابت به نقشه غرب ایران چشم دوخته‌اند.مردی که به‌نظر می‌رسد فرمانده است(شهید صیاد شیرازی)سرش را بالا می‌آورد و می‌گوید: «خب همون‌طور که می‌دونید دوروز پیش منافقین عملیات خودشون رو به نام عملیات«فروغ جاویدان» آغاز کردن،اونها از مرز قصر شیرین وارد شدن و الان حدودا نزدیک باختران شدن...) نفردوم که سمت راست فرمانده ایستاده، فکر شده و شمرده ادامه می‌دهد: «ما تا الان چون تو جبهه جنوب درگیر بعث بودیم خوب مقاومت نکردیم، الان جبهه غرب خیلی تلفات دیده، برای همین احتمالا ما فقط نباید زمینی بهشون حمله کنیم...» فرمانده سر تکان می‌دهد و در تایید می‌گوید: « درسته؛ ما با نیروی هوایی ارتش صحبت کردیم، قرار بر اینه که ستون زرهی مجاهدین رو هوایی بمباران کنند اما باقیش کار ماست، باید تو کرند غرب محاصرشون کنیم و کار رو تمام کنیم...»فرمانده سرش را از نقشه بالامی‌آورد،صدایش ازآن صلابت می‌افتدو با آرامش بیشتری ادامه می‌دهد: «بچه‌ها تا الان مردم غیور ما خیلی مقاومت کردن،اینها بچه‌های مارو بمبارون شیمیایی کردن...(به اینجای جمله که می‌رسد چیزی در گلویش تکان می‌خورد و برق اشک چشمان بچه‌ها به وضوح دیده می‌شود.)دیگه کافیه، حالا نوبت ماست...» فرمانده دستش رادرازمی‌کندوبلند«یاعلی» می‌گوید،دست‌ها یک‌به‌یک روی دست‌فرمانده جاخوش‌می‌کنندوصدای«یاعلی»دیوارهای اتاق را می‌لرزاند.

چهره نفاق چهارم: اوپنهایمر
(رئیس‌جمهور،هری ترومن می‌خواهند شما را ببینند جناب اوپنهایمر.) اوپنهایمر سرش را بالا می‌آورد، دست از جویدن ناخن‌هایش برمی‌دارد. در دوماه گذشته شاید روزی چند ساعت خوابیده و تمام فکر و ذکرش پیش آن صبح لعنتی و خورشید سومی که روی هیروشیما انداخته، مانده است.  شب و روز کابوس می‌بیند و زندگی برایش زهرمار شده است. به آدم‌های بی‌گناهی فکر می‌‌کند که شب قبل برای فردای‌شان برنامه ریخته بودند، به مادرهایی که برای بچه‌هایشان قصه خوانده بودند و هرگز طلوع آفتاب بعدی را ندیده بودند. نگرانی دیگری که به افکار درهمش افزوده شده بود، نگرانی از این بود که روس‌ها هم بتوانند فرمول کشفش را به‌دست آورند و.... .کتش را مرتب می‌کند و با تقه‌ای به در، وارد اتاق بیضی‌شکل رئیس‌جمهور وقت آمریکا در کاخ سفید می‌شود. ترومن دستانش را می‌فشارد و به او لبخند می‌زند. ازنگرانی‌اش برای ترومن می‌گوید و او نگرانی‌های اوپنهایمر را بی‌مورد می‌داند. اوپنهایمر که زندگی برایش جهنم شده و حالا رئیس‌جمهور با‌خونسردی تمام نگرانی‌هایش را بی‌مورد می‌داند، فریاد می‌زند:(آقای رئیس‌جمهور حس می‌کنم دستم به خون آلوده شده..!)ترومن هم برافروخته بلند می‌شود و ملاقات را پایان می‌دهد. هری ترومن چندماه بعد می‌نویسد: (اوپنهایمر یک نازک‌نارنجی است. او به دفترم آمد، بیشتر وقتش را صرف فشردن دست‌هایش کرد و گفت حس می‌کند، دستش به خون آلوده شده در حالی‌که نصف من هم به خون آلوده نیست..!)

ریحانه اوسطی - نوجوانه