برای «بوی پیراهن تو» به روایت «سیده دعا زلزلی»
با «دعا» زندگی کردم
با صدای لرزان و مضطرب جواب دادم: میخوام از سیدعلی جدا بشم. مثل اسپند روی آتش از جا پرید و به تندی فریاد زد: چرا؟ مگه چی کار کردی؟... هرچه سعی کردم جلوی گریهام را بگیرم، نشد
ــ هیچ کاری نکردم؛ ولی سیدعلی خودش این راه رو انتخاب کرده.
مادر، دست دراز کرد و گفت: گوشیات رو بده، میخوام بهش زنگ بزنم... . شروع کرد به شمارهگرفتن. تا صدای سیدعلی از پشت خط آمد، داد و بیداد راه انداخت: چرا؟ چرا میخوای از دخترم جدا بشی؟
روزی که کتاب «بوی پیراهن تو» را از نمایشگاه کتاب امسال هدیه گرفتم، فکر نمیکردم «شهید علی زنجانی» و «قمرسیدعلی» همسفر کربلای من میشوند. نمیدانستم قرار است روبهروی ناودان طلای حرم امامعلی(ع) بنشینم و مهمان جلسه خواستگاری سیدعلی از «دعا» باشم. یا اینکه در بینالحرمین، همقدم با«دعا»لحظه شنیدن خبر شهادت همسرش ولحظههای فراق از«سیدعلی»رازندگی کنم.شاید عجیب باشد،ولی یکی ازبهترین تجربههای سفرم به عتبات بود که همراه«سیدعلی ودعا»متفاوت گذشت.انتظار روایت جذابتری در مورد زندگی «شهید سیدعلی زنجانی» داشتم. ولی بعد از خواندن سخن نویسنده، سعی کردم منصفانهتر کتاب را بخوانم. هرچند به نظر من بیشتر روایت زندگی «سیدهدعا زلزلی» بود و اززبان اوکمی شهیدزنجانی راشناختم.یکی ازنقاط قوت کتاب صفحهآرایی و نقاشی چهره شهید بود که باید به بچههای کارگاه طراحی خط مقدم تبریک و خداقوت گفت. این کتاب را میتوانید از انتشارات خط مقدم تهیه کنید و مطمئنم ارزش یک بار مطالعه را دارد.
سیدهمریم حسینیشکیب - فعال حوزه کتاب