printlogo


گفت‌و‌گو با زنی که به اتهام قاچاق موادمخدر دستگیر شده است
زندگی با شوهران خلافکار مراسابقه‌دار کرد
زن میانسال که به جرم حمل موادمخدر و اعتیاد دستگیر شده، فکرش را هم نمی‌کرد که روزی سر از بازداشتگاه و زندان درآورد. از زمانی به یاد دارد زندگی آرامی داشته و بدون دردسرزندگی کرده اماروزگار و شرایط زندگی طوری برایش رقم خورد که گرفتارشده و باید چند سال ازعمرش را در گوشه بازداشتگاه و زندان سپری کند. این هفته رو‌در‌روی او نشستیم تا سرگذشتش را برای‌ ما تعریف ‌کند.

خودت را معرفی کن.
سمیه هستم و 52 سال دارم.
 
معتادی؟
بله اما اعتیادم زیاد نیست.
 
چندمین بار است که دستگیر می‌شوی؟
اولین بار است که حتما آخرین بار هم خواهد بود.
 
متاهلی؟
بله. تا به حال ‌سه بار ازدواج کرده‌ام.
 
سه بار! چه شد که سه ‌بار ازدواج کردی؟
اولین بار 20 ساله بودم که ازدواج کردم. پنج خواهر و سه برادر داشتم و چون پدرم از عهده مخارج‌مان برنمی‌آمد پسرها باید سرکار می‌رفتند و دخترها باید زود ازدواج می‌کردند. من هم که زیبایی داشتم خواستگاران زیادی برایم می‌آمد و پدرم مرا به یکی از آنها که سنش کمی بالا بود و وضع مالی نسبتا خوبی داشت، داد. اوایل راضی به ازدواج نبودم اما در دوران نامزدی چون برایم خوب خرج می‌کرد با رضایت با او ازدواج کردم. یک سال از ازدواج‌مان می‌گذشت که قاسم مسأله بچه‌دارشدن را پیش کشید و گفت بهتر است برای بچه‌دارشدن اقدام کنیم. من هم که بدم نمی‌آمد، برای دوام زندگی‌ام از این موضوع استقبال کردم. اما بعد از چند ماه متوجه شدیم نمی‌توانیم بچه‌دار شویم. به پزشک مراجعه کردیم و درنهایت فهمیدیم مشکل از من است و نمی‌توانم بچه‌دار شوم. قاسم ابتدا خیلی به روی خودش نمی‌آورد اما با دخالت خانواده‌اش کار به جایی رسید که تصمیم گرفتیم در ازای دریافت مهریه از هم جدا شویم. چون مادرش تصمیم داشت برایش زن دوم بگیرد و من اصلا نمی‌توانستم آن شرایط را تحمل کنم. وقتی از قاسم جدا شدم چون پدرم دوست نداشت به خانه او برگردم، با پول مهریه‌ام، خانه کوچکی اجاره و زندگی مستقلم را شروع کردم. بعد از مدتی چون خواستگار داشتم و تنهایی آزارم می‌داد تصمیم گرفتم دوباره ازدواج کنم. با حسن که همسایه‌ام بود و مدت‌ها بود از من خواستگاری می‌کرد، زندگی جدیدی را شروع کردم. 
 
همسر دومت می‌دانست که بچه‌دار نمی‌شوی؟
بله. وقتی فهمید استقبال کرد و گفت اتفاقا خودش هم تمایلی به بچه‌دارشدن ندارد. اعتقادش به این بود که وقتی خودمان در شرایط مطلوبی نیستیم چرا بچه‌ای به‌ دنیا بیاوریم و بدبختش کنیم که بعدا در زندگی با او فهمیدم چرا این حرف را می‌زد.
 
چرا؟
چون در کار خلاف بود و دزدی و کلاهبرداری و خلاصه هرخلافی که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد.
 
قبل از ازدواج این موضوع را نمی‌دانستی؟
نه چون من و حسن تازه به آن محل رفته بودیم و کسی ما را نمی‌شناخت تا بتوانیم از هم تحقیق کنیم.
 
بقیه ماجرا را تعریف کن.
حسن آدم خوبی بود و همان‌طور که گفتم تنها مشکل کار خلاف بود و کمی هم اعتیاد داشت. اوایل کمی با این مسائل مشکل داشتم اما کم‌کم عادت کردم. اواعتیاد داشت؛ البته هر موادی نمی‌کشید تاهم قیافه‌اش تابلو نشودوهم از نظرجسمی صدمه نبیند.وقتی مواد می‌کشید بوی خوبی در خانه می‌پیچیدو ازآن بو خوشم می‌آمدوبه همین دلیل کم‌کم با او شروع به کشیدن موادکردم. البته خیلی مصرف نمی‌کردم چون نمی‌خواستم معتاد شوم. تا این‌که حسن یک روز به جرم حمل موادمخدر دستگیر و به 20سال زندان محکوم شد. چند ماه ازاین موضوع گذشت و یکبار که به ملاقاتش رفتم گفت اگر می‌خواهی طلاق بگیر و پای من ننشین. حقیقتا دلم نمی‌خواست این کار را انجام دهم چون آدم خوبی بود اما وقتی چند ماه گذشت از تنهایی خسته شدم و به فکر طلاق افتادم و ازحسن جدا شدم. یکی ازدوستان صمیمی حسن که از ابتدای ازدواج‌مان اورامی‌شناختم وقتی فهمید از حسن جدا شده‌ام گاهی به من سر می‌زد و در کارها کمکم می‌کرد تا این که کم‌کم به هم علاقه‌مند شدیم و به من پیشنهاد ازدواج داد و با هم ازدواج کردیم. او کمی اعتیاد داشت و در کار خلاف هم بود و مواد جابه‌جا می‌کرد. بعد از ازدواج از من خواست در حمل مواد به او کمک کنم تا خرج زندگی را درآوریم و راحت‌تر زندگی کنیم. ابتدا خیلی می‌ترسیدم اما کم‌کم عادت کردم و همراه هاشم مواد جابه‌جا می‌کردیم و به دست مشتری می‌رساندیم.
 
چطور دستگیر شدی؟
یک روز درهمین رفت و آمدها، ماشین گشت پلیس به ما مشکوک شد. هاشم فرار کرد و من گیر افتادم.
 
او را لو ندادی؟
جایش را لو ندادم‌. فکر کردم بعد از آزادی تکلیف زندگی‌ام را با او مشخص کنم. مردی که غیرت نداشته باشد و در شرایط سخت آدم را تنها بگذارد به درد زندگی کردن نمی‌خورد.

مژده مظهری - تپش