printlogo


از آخرش برام بگو
وقتی می‌خواهیم از اتفاقات بزرگ تاریخی با نتایج عجیب حرف بزنیم، ناخودآگاه ذهن‌مان کشیده می‌شود به سمت جنگ و خونریزی. از طرفی کمتر پیش می‌آید که کسی به بُعد‌های متفاوتی از جنگ‌ها بپردازد و عبث بودن بعضی اتفاقات را به رخ بکشد. اما از آنجا که ذهن ما در نوجوانه‌ این شماره درگیر فرآیند-نتیجه بود و برایتان از این مهم حرف زده‌ایم، در صفحه قطب‌نما هم سراغ اتفاقاتی رفتیم که نه تنها خودشان عجیب هستند  بلکه نتایج‌شان هم جالب توجه است.

آهای شتر‌مرغ!
جنگ جهانی اول به پایان رسیده است و اوضاع کشاورزی استرالیا خوب نبست. دولت تصمیم گرفته با یک تیر دو نشان بزند و همزمان که از سربازان زنده بیرون آمده از جنگ جهانی قدردانی می‌کند، اوضاع کشاورزی را هم بهبود ببخشد. پس زمین‌هایی در غرب استرالیا را برای کشاورزی به سربازان می‌بخشد. دولت به سربازان قول می‌دهد برای بهتر شدن وضعیت کشت گندم اقداماتی بکند، اما کشاورزان که بخشی از آنها همان سربازان دیروزی هستند، ناراضی و شاکی شده‌اند و چیزی نمانده که طاقت‌شان طاق شود. البته کار به همین‌جا ختم نشد؛ یک روز صبح که کشاورزها بار و بندیل جمع می‌کردند تا به زمین‌های خود سر بزنند، خبر رسید که شترمرغ‌ها حمله کرده‌اند.این دیگر نهایت بداقبالی بود. شترمرغ‌های استرالیایی هنگام مهاجرت به سمت سواحل غربی، سری هم به زمین کشاورزان زده بودند و تا جایی که می‌شد غارت کرده بودند.سربازان هم که دست به تفنگ‌شان خوب بود، تصمیم گرفتند با شترمرغ‌ها بجنگند. حتی ارتش با مسلسل‌های لوئیس به جنگ با شترمرغ‌ها آمد، اما نتیجه حیرت‌آور و خنده‌آور بود. این حیوانات چون به صورت نامنظم می‌دوند و بسیار زیرک‌اند، سربازان را برای تیراندازی گیج می‌کردند. پس جز تعداد محدودی از شتر‌مرغ‌ها، باقی زنده ماندند و پیروز جنگ شدند و این کهنه سربازان جنگ جهانی اول بودند که باید تسلیم می‌شدند و عقب‌نشینی می‌کردند.

سطل منو پس بده
اگر به شما بگویند همسایه سطل آب داخل پارکینگ را دزدیده و در رفته، شما تمام همسایه‌های ساختمان را جمع می‌کنید تا با هم به جنگ با همسایه بروید یا نهایتا می‌گویید: «به دردسرش نمی‌ارزد» و یک سطل آب جدید می‌خرید؟احتمالا تصمیم شما مورد دوم است، اما می‌خواهم برای شما ازجنگی بگویم که بر سر یک سطل آب با جنس بلوطی آغاز شد و چند صد کشته و زخمی به جای گذاشت.در دهه 14میلادی، در کشور ایتالیا دو شهر دائما در تنش و کشمکش بودند. شهر‌های مودنا و بولونیا در طی سال‌ها دعواهای اساسی داشتند، اما یک‌بار، مضحک‌ترین جنگ تاریخ را رقم زدند. روزی از روزها، چند نفر از شهر مودنا به صورت پنهانی وارد بولونیا شدند و لابد از خودشان پرسیدند «چه کنیم و چه نکنیم؟» که چشم‌هایشان می‌خورد به سطل آب بلوطی که پای چاهی در شهر مانده بود. آنها هم برای رو کم کنی، سطل را می‌دزدند و به شهر خود برمی‌گردند. مردم بولونیا که به رگ غیرت‌شان برخورده بود، اعلان جنگ کردند تا سطل آب را برگردانند. بولونیا ارتشی چند هزار نفره راهی کرد و در مقابل مودنا قرار گرفت. ارتش مودنا کمتر بود و کارشان سخت‌تر، به‌خصوص که مودنا در شروع جنگ هم تقصیرکار بود و کینه‌‌ بولونیا نسبت به آنها سنگین‌تر، پس تصمیم گرفتند پراکنده بجنگند و با محاصره کردن، پیروز جنگ باشند. شاید تا اینجا گمان کنید که بولونیا با ارتش عظیمی که داشته برنده شده است، اما این‌طور نیست!شانس با سطل دزدان جور بود و نه‌تنها مودنا بر بولونیا غالب شد، بلکه جنگ را تا شهر بولونیا هم کشاندند و در آخر، برای این‌که دشمن حسابی احساس حقارت کند، یک سطل آب دیگر هم دزدیدند و با خود بردند!

جنگ به صرف شیرینی
مکزیک تازه به استقلال رسیده و اوضاع در این کشور، قمر در عقرب است. آشوب‌ها زیاد است و مکزیکی و غیرمکزیکی آسایش ندارد. در همین گیر و دار‌ها و در حین کودتای نظامی، جمعیتی از مردم بخش زیادی از مکزیکوسیتی را غارت می‌کنند. در این بین مردمی که در این کشور مهاجرند، نمی‌توانند حق خود را در این آشوب‌ها بگیرند و مجبورند شکایت خود را برای دولت کشور خود ببرند. در همین کودتا و درگیری‌‌ها، مغازه قنادی مردی به نام ریمونتل از بین می‌رود و خسارت زیادی برای او به جا می‌گذارد. از آنجا که این مرد فرانسوی است و قبل‌تر به مکزیک مهاجرت کرده است، هرچه برای دریافت غرامت به دولت مکزیک پیغام می‌فرستد نتیجه‌ای دریافت نمی‌کند. پس تصمیم می‌گیرد شکایتش را پیش حاکم خودشان، یعنی پادشاه فرانسه ببرد. 10سال طول می‌کشد، اما کسی به این مرد و خسارتش توجهی نمی‌کند، حتی فرانسه هم برای جبران آسیب‌ها اقداماتی نمی‌کند، ولی بعد از 10سال، وقتی که دیگر لویی فیلیپ پادشاه شده ، این مرد قناد و مغازه‌‌اش مورد توجه قرار می‌گیرد. پادشاه فرانسه از دولت مکزیک ۶۰۰ هزار پزو غرامت می‌خواهد، اما دولت مکزیک اعتنایی نمی‌کند تا این‌که اتفاق عجیبی رخ می‌دهد، اتفاقی که در مخیله هیچ‌کس حتی مرد قناد هم نمی‌گنجد. فرانسه که از قبل با مکزیک درچالش وجدل بوده است،همین موضوع را بهانه می‌کند و جنگی راعلیه مکزیک راه می‌اندازد. این‌که این جنگ چطور پیش می‌رود و چه‌ها می‌شود، بماند. جالب اینجاست که در نهایت آن ۶۰۰هزار پزو را به مرد قناد دادند و حق به حق‌دار رسید!

شوت آتشین
فرض کنید قرار است با بچه‌های محله فوتبال بازی کنید، اتفاقی می‌افتد و این فوتبال به چالش می‌خورد یا اصلا روال طبیعی‌اش را طی می‌کند و یک تیم برنده و تیم دیگر بازنده اعلام می‌شود، آیا منطقی است که شما با تیم مقابل قرار دعوا بگذارید؟ یا بچه‌های محل را جمع کنید که به تیم مقابل حمله کنند؟مطمئنا شما هم با من هم نظر هستید که این راه درست نیست اما بگذارید برای شما از جنگی بگویم که نامش «جنگ فوتبال» است از آن اتفاقاتی که هم خودش عجیب است و هم فرآیندش.در اواخر سال ۱۹۶۰ میلادی، وقتی در آمریکای لاتین آشوب‌ها برپا بود، مسابقات فوتبال برای مردم فوتبال‌دوست این منطقه آغاز شد و دست بر قضا، دو تیم ال‌سالوادور و هندوراس روبه‌روی هم قرار گرفتند. دو تیم از دو شهر که از قبل در مواردی تنش‌هایی سیاسی داشتند و یک‌جورهایی همیشه رقیب فوتبالی هم حساب می‌شدند. جانم برای‌تان بگوید که در یکی از مسابقات فوتبال، درگیری بالا گرفت و همان شروع یک جنگ چهارروزه بود که تلفات زیادی در پی داشت. شاید فکر کنید موضوع همان‌جا به پایان رسید اما آن فوتبال و آن جنگ ۱۰۰ ساعته، آتش زیر خاکستر مشکلات این دو شهر بود!

مریم شاه‌پسندی - دبیر تحریریه