printlogo


گفت‌و‌گو با سارقی که مدعی طراحی برنامه طلایاب شده
سرقت در خون من است
می گوید سرقت درخونش است وخودش را نابـغه می‌داند و در سرقت‌هایی که طراحی کرده بود هیچ‌ردی از خودش برجا نمی‌گذاشت، اما نمی‌دانست وقتی سهم یکی از همدستانش را کم می‌دهد، او به پلیس راز سرقت‌ها را می‌گوید و لو می‌رود. در ادامه گفت‌وگو با این دزد حرفه‌ای و نابغه را می‌خوانید.

خودت را معرفی کن
شاهین ۳۶ ساله هستم. 
 
سابقه‌دار هستی؟
بله. چند باری به خاطر سرقت از خانه‌ها دستگیر شدم. سرقت در خون من است و نمی‌توانم ترکش کنم. شاید ژنتیکی دزد هستم و در این کار بسیار حرفه‌ای‌ام.
 
چطور به خانه‌ها دستبرد می‌زدی؟
قبل از آخرین بار مثل همه دزدان، خانه‌های خالی راشناسایی می‌کردم وبا تخریب قفل وارد شده و اموال باارزش را سرقت می‌کردم. 
 
و الان شگردت چه تغییری کرده؟
آخرین بار در زندان تصمیم گرفتم یک باند حرفه‌ای تشکیل بدهم. به خاطر این‌که به فضای مجازی و برنامه‌نویسی علاقه داشتم به فکرم رسید که برنامه‌ای بنویسم تا با آن بتوانیم محل‌های طلا را پیدا کنیم. این‌قدر که کنجکاو بودم همه چیز را زود یاد می‌گرفتم، حتی چند سایت را هک کردم و حساب پدرم را هم خالی می‌کردم. وقتی آزاد شدم با هوش مصنوعی شروع به کار کردم و توانستم برنامه‌ای را طراحی کنم که با نصب آن روی گوشی، محل‌های مخفی‌کردن طلاها را شناسایی کنم. تا اینجای کار را خوب پیش رفتم و باید باندی تشکیل می‌دادم. این کار تنهایی خطرناک بود.
 
چطور با اعضای باند آشنا شدی؟
اغلب آنها هم‌بندی من در زندان بودند. نقشه‌ام را برایشان تعریف کردم‌. اول باورشان نمی‌شد، اما وقتی دیدند چنین برنامه‌ای طراحی کردم، قبول کردند با من همکاری کنند. هوا که تاریک می‌شد کار خود را شروع می‌کردیم. خانه‌هایی که چراغ‌شان خاموش بود را شناسایی کرده و زنگ می‌زدیم‌‌. اگر کسی جواب نمی‌داد، با دیلم در را باز کرده و وارد آنجا می‌شدیم و سرقت را انجام می‌دادیم. 
 
نمی‌ترسیدید دستگیر شوید؟
خیر. ما دستکش. نقاب وکلاه داشتیم و فقط چشمان‌مان معلوم بود و پلیس با یک چشم نمی‌تواند دزد بگیرد. سابقه این سال‌ها زندان باعث شده بود محتاط و با برنامه عمل کنم تا از خودم ردی باقی نگذارم.
 
چقدر از سرقت‌ها گیرت آمد؟
خیلی بود. چون من سر همدستانم هم با هک کردن تلفن‌هایشان کلاه گذاشتم و طلای بیشتری در سرقت‌ها بر می‌داشتم. من این برنامه را نوشته و بلد بودم چه‌کار کنم تا قطع شود. در بعضی خانه‌ها که مطمئن بودم طلا زیاد است، سیستم آنها را قطع می‌کردم و بعد خودم طلاها را بر می‌داشتم. آنها هم فکر می‌کردند طلایی نبوده که نتوانستند پیدا کنند.
 
چه شد گیر افتادی؟
من خودم مالخر طلا داشتم، اما چون با همدستانم آشنا بود ترسیدم بگوید طلای بیشتری فروختم و رازم لو برود. به حمید دوستم گفتم که برایم طلافروش پیدا کند و مقداری سهم به او بدهم. بعد پشیمان شدم‌. چند وقت پیش گوشی دوست دختر حمید را برایش هک کردم که دوست دخترش را کنترل کند‌. گفتم معرفی طلافروش به جای آن کاری که برایت کردم، اما او با پلیس تماس گرفت و رازم را لو داد و دستگیر شدم. 
 
به چند خانه دستبرد زدی؟
هفت سرقت ازخانه‌های شمال شهر داشتیم و اگر لو نمی‌رفتیم با این روش باز هم می‌توانستیم سرقت‌های بیشتری کنیم، اما طمع من همه را لو داد و دستگیر شدیم. 
 
مردم طلاها را کجا مخفی می‌کردند؟
شاید باورتان نشود در گونی برنج، زیر تخت و لا‌به‌لای رختخواب‌ها بود و وقتی نزدیک می‌شدیم گوشی صدا می‌داد‌. در خانه‌ای در کمد دیواری صدای گوشی بلند شد، شاید باورتان نشود طلاها را داخل آستر یک کت قدیمی گذاشته و بعد آن را دوباره دوخته بودند.
 
این بار آزاد شوی باز هم سراغ سرقت می‌روی؟
نه خسته شدم. عاقبتی ندارد.هرچی بدزدی یک روز گیرمی‌افتی و بایدردمال کنی تاآزاد شوی‌. اوایلش برای هیجان این کاررا می‌کنی، اما بعد دیگر فایده‌ای ندارد و معتاد می‌شوی و لذتی هم نمی‌بری. برایت عادت می‌شود. 

مجید غمخوار- تپش