فرق بین بزرگی و بزرگواری چیست؟
فرض کنیم شخصی یک عالم بزرگ باشد و فضیلت دیگری غیر از علم نداشته باشد، یعنی کسی باشد که فقط میخواهد یک کشف یا تحقیق جدید کند. این یک فکر، اندیشه، اراده و یک همت بزرگ در راه علم است.
آن دیگری یک افزونطلب بزرگ است که همیشه دنبال ثروت میرود و ثروت برای او هدف است،دیگری یک شهوت، حرص و یک رقابت بزرگ است، حتی یک کینهتوزی بزرگ است، میتوان بر آن یک حسادت و یک جاهطلبی بزرگ نام نهاد. تمام اینها خودپرستیهای بزرگ هستند. هیچیک از اینها را نمیشود بزرگواری دانست؛ بزرگی هست ولی بزرگواری نیست.بزرگواری مسألهای است که از جنبه روانی و فلسفی بسیار قابلتوجه است و آن اینکه انسان در ضمیر و روان خودش و به تعبیر قرآن در فطرت خویش غیر از این گونه بزرگیها- که بازگشتش به خودپرستیهای بزرگ است- یک نوع احساس بزرگی دیگری در وجود خود میکند که از این نوعها نیست؛ آن را باید گفت انسانیت بزرگ. من هنوز نتوانستهام بفهمم که این آقایان مادیگراها، متریالیستها، اینها را چگونه میتوانند توجیه کنند؟ آخر این چه احساسی است دربشر یا لااقل دربعضی از افراد(البته در عموم افراد بشر هست، ولی در بعضی این چراغ یا خاموش است یاخیلی ضعیف و دربعضی دیگر کاملا روشن است) که گاهی در روح خودش احساس شرافت میکند یعنی بزرگی را به صورت شرافت احساس میکند؟
این یک انسان بزرگ است نه یک خودپرست بزرگ، بالاتر از خودپرستی است. بهخاطر احساس یک شرافت و بزرگواری پا روی خودپرستی میگذارد، چطور؟ این آدم میخواهد بزرگ باشد اما دنبال این نیست که بزرگتر از فلان آدم باشم؛ فلان آدم فلان مقدار ثروت دارد من از او بیشتر داشته باشم، فلان آدم فقط محکوم حکم من باشد، من امر کنم و او اطاعت کند، من باید آمر باشم و او مطیع. در مقابل پلیدیها، برای نفس و روح خودش احساس بزرگی میکند. مثلا انسانی اساسا روحش به او اجازه نمیدهد که دروغ بگوید، اصلا دروغ را پستی میداند، در روح خودش احساس علو میکند.آن بزرگی در مقابل کوچکی و کمی است. این بزرگی که به آن «بزرگواری» میگوییم در مقابل دنائت و پستی است. انسان در روح خود احساس بزرگواری میکند، یعنی شرافتی را در خودش درک میکند که به موجب آن از دنائتها احتراز دارد. آن آدم جاهپرست برای جاهپرستی آنقدر اهمیت قائل است که میگوید زندگی اگر هست این است که آدم مثل شیر زندگی کند نه مثل گوسفند، یعنی بدرد نه اینکه دیگری او را بدرد. موسولینی، دیکتاتور معروف ایتالیا، به یکی از دوستانش گفته بود من ترجیح میدهم که یک سال شیر زندگی کنم تا اینکه صد سال گوسفند زندگی کنم؛ اینکه یک سال شیر باشم، دیگران را بخورم و طعمه خودم کنم بهتر از این است که صد سال گوسفند باشم و آماده خورده شدن در کام یک شیر باشم. این را گفت و مرتب به دوستش یک پولی میداد و میگفت خواهش میکنم که این جمله را تا من زنده هستم در جایی نقل نکن، چرا؟ چون من با این شرط میتوانم شیر باشم که مردم گوسفند باشند، اما اگر مردم این جمله را بفهمند آنها هم میخواهند مثل موسولینی شیر باشند. اگر آنها هم بخواهند مثل من شیر باشند، دیگر من نمیتوانم شیر باشم. آنها باید گوسفند باشند که من شیر باشم. در این شخص، بزرگی هست، اما بزرگواری نیست. اما بزرگوار چگونه است؟ بزرگوار میخواهد همه مردم شیر باشند، یعنی گوسفندی نباشد که دیگری طعمهاش کند. اصلا میخواهد درندگی در دنیا وجود نداشته باشد. این معنایش احساس بزرگواری است، احساس انسانیت است، به تعبیر قرآن احساس عزت است، احساس کرامت نفس است. کلمه «کرامت» در آثار اسلامی زیاد آمده و همان مفهوم بزرگواری را دارد.
برگرفته از کتاب آزادی معنوی - استاد شهید مرتضی مطهری