چشمان نیمهباز بیرون از ماسک!
روزهای نخستین بعد از کرونا بود. تازه گفته بودند باید با رعایت پروتکلها به مدرسه برویم. این یعنی مجبور بودیم ساعتها ماسک بزنیم و دوستانی که یکسالونیم از پشت تلفن و فقط با یک صفحه مجازی شناخته بودیم حالا با چشمان بیرون مانده از ماسکشان ببینیم.
برگشتن به آن فضای قدیمی سخت بود.سخت بود چند ساعت قبل از شروع کلاسها از خواب بلند شوی و با لباس مدرسه پشت نیمکت بنشینی.خیلی وقت بود از آن اول صبح قبل از شروع مدرسه دور بودیم. از سرمای صبحگاهی پاییز و پتوی گرم گرفته تا نان داغ صبحانه، استرس ونگرانی امتحان که مدتها درگیرشان نبودیم وجایشان رابه چیزهای جدیدی داده بودند.سخت بودبه اجتماع برگردیم.اما بازگشت به مدرسه با تمام سختیهایش میارزید؛ میارزید به نشستن پشت نیمکتهایی که اصلا با کمرآدمی قصددوستی ندارند و سر زنگ ریاضی بدون خوابیدن، تمام وقت جزوه نوشتن.قبول که دروس مدرسه چنگی به دل نمیزنند یا معلمان آموزش و پرورش گاه از زیر کار در میروند یا شاید سخت باشد رفتار برخی ناظمان راتاب آوردن، اما آنجا چیزی دارد که هیچ کجای دیگر پیدا نمیشود.طعم تند و شیرین یادگرفتن چیزی نیست که جای دیگری پیدا کنی.آدمی از بدو ورود به جهان در حال آموختن است و به لطف خدا کنجکاوی فراوانی نسبت به محیطش دارد. آنقدرهم چیزهای شگفتانگیز گوشه و کنار خلقت پیدا میشود که میل بشر را به دانستن وفهمیدن سیر کند.به نظرم به همین واسطه مدرسه ودانشگاه داریم. چه دلیلی از این قانعکنندهتر که کسی یا کسانی میخواهند که ما بیاموزیم؟
و هیچ چیز شبیه لذت اولینباری نیست که کودکی یاد میگیرد نامش را بنویسد یا دانشجویی، اصلی را در علوم پایه شرح میدهد. این جنس از داشتنهایی که تمام نمیشود دلیل خوبی است که منتظر مدرسه باشی. منتظر بمانی جایی منسجم و مرتب درهای جدیدی از دنیا را به رویت باز کند. این لابهلا دوستانی راهم ملاقات خواهی کرد که اگر زیادهروی نکنیم؛ دستکم روی همان مقطع تحصیلی که در آن درس میخوانی تاثیر زیادی خواهند داشت، گاهی هم روی تمام زندگیات.
فاطمه علیپور - تهران