عکس ماه، بر چالههای جاده زندگی
طبق قرار هر هفته، موضوعی که میبایست قلم بزنیم در گروه گذاشته شد، من مثل همیشه حرفی برای گفتن داشتم و خوشحال وارد گروه شدم، البته این خوشحالی طولی نکشید که موضوع را دیدم. موضوع آسانی نبود، (ریسکی که ارزشش را نداشته باشد!)
میان خاطرات مبهم جاده پر از چاله زندگیام کنکاش کردم. من اشتباهات فاجعهآفرین زیادی در زندگی مرتکب شده بودم، از انتخاب ناصحیح بعضیاز انسانهای اطرافم گرفته تا ضربههای مهلک روحی که خود همچون شکنجهگری بر پیکر نحیفم تازیانه میزدم و تصمیمهای بچهگانهای که مسیر آیندهام را از خطی صاف به منحنی قوسدار تبدیل کرد.من پشیمان بودم، احساس پشیمانی قلبم را تکهتکه میکرد و امید جایش را به ترس داد و آزادی جایش را به اسارت. اما آیا میتوانستم به زبان بیاورم که این خطرها ارزشش را نداشت؟شخصی که میتواند درمورد خطر عدم شناخت در موضوع انتخاب همسر بنویسد و من و تو را آگاه از خطرهای این امر کند، آیا خواهد گفت که ارزشش را نداشت؟
سرکرده ملتی که با اعلان جنگ هزاران نفر از مردم کشورش را از دست میدهد و میلیونها نفر را آواره میکند، چطور؟ شاید در پایان جنگ روی ویرانهها برای ملتش زاری کند و بگوید ارزشش را نداشت ولی آیا اگر تسلیم قدرت بیگانه میشد و ملت را زنده و سالم به اسارت دیگری درمیآورد، گویی گورش را با دستان خود کنده باشد میگفت ارزشش را داشت؟
مادری که در اوج جوانی تصمیم گرفت جنین معلول خود را حفظ و لحظات ارزشمند حیاتش را وقف بالندگی فرزندش کند، آیا به فرزندش تشر خواهد زد که ارزشش را نداشت؟
گمان میبرم در چالههای جاده زندگیام که پا میگذارم، اگر چشمانم را باز نگه دارم عکس زیبای ماه بر چاله نمایان میشود، گمان میبرم آن منحنی قوسدار جاده زندگیام باعث شده اینگونه آزادانه قلم بزنم و بدون ترس از قضاوت، تجربیات تلخم را درمیان بگذارم و به دیگران آرامش تزریق کنم. گمان میبرم آن مادر وقتی به شکوفایی استعدادهای فرزندش نگاه میکند، روزی، نفسی از سر آسودگی خواهد کشید و خواهد گفت که ارزشش را داشت!
گمان میبرم نحوه استفاده از تجربیات خطرآفرین زندگی، ارزش واقعی آنها را مشخص میکند.
تو چه گمان میبری؟
مطهره شفقتی - مشهد