printlogo


تبلور کربن
حتی نوشتن املای کلمه «ریسک» برای من که پایان غمگین کتاب‌ها افسرده‌ام می‌کند، اگر بخواهم سریال ببینم، از قسمت آخرش شروع می‌کنم تا از پایان ماجـرا مطلع باشم و در کل، همیشه آن چیزی را انتخاب می‌کنم که کمترین درصد شکست را داشته باشد؛ البته آن هم سخت است!

انگار به دنیا آمده‌ام تا همه چیز را طبق برنامه‌های از پیش تعیین شده پیش ببرم و خودم را در مقابل اتفاقات یک باره‌ای، حفظ کنم. اما با وجود تمام این چهارچوب‌بندی‌ها و محافظه‌کاری‌ها، در طول زندگی تصمیماتی گرفته‌ام که بارها مرا پشیمان کرده است. بارها سرم را زیر بالش پنهان کرده‌ام و گریه‌کنان از خدا خواسته‌ام زمان را به عقب برگرداند. بارها میان فکر کردن‌های گاه‌وبی‌گاه از خودم پرسیده‌ام اگر آن روز فلان کار را نمی‌کردم الان اوضاعم بهتر بود.وقتی به عقب بر می‌گردم و زندگی‌ام را مرور می‌کنم، با وجود تمام پایان‌های نافرجام و تلخی که تجربه کرده‌ام، لحظاتی وجود دارد که تک‌تک ثانیه‌هایش را زندگی کردم، بلند خندیدم و در یک کلام، خوشحال بودم! بعد از آن سرانجام تلخ هم، درسی یاد گرفته‌ام که درهیچ کتابی مکتوب نشده. مثل یک کربن که در شرایط سخت، در واکنش و تقسیم‌های متعدد متبلور می‌شود و الماس را پدید می‌آورد، انسان هم در شرایط سخت است که زندگی کردن را یاد می‌گیرد.ریسک، حتی اگر ارزشش را نداشته باشد هم، زندگی کردن را یاد آدم می‌دهد و آیا زندگی چیزی جز مجموعه شادی‌ها و غم‌هاست؟

زهرا سعیدی - اصفهان