printlogo


برای بررسی کتاب «لبخند ماه» با «محسن نجفی» به گفت‌وگو نشستیم
هزاران قهرمان داریم‌‌؛ یکی الیاس چگینی

مواجهه خانواده شهید با کتاب چگونه بود؟
روایت فتح روالی دارد و اثر باید حتما به تأیید خانواده برسد. دو، سه نفر مطلع و درگیر با کتاب که از راویان هستند باید برای تأیید بیایند. معمولا خانواده می‌آیند و ما دراین خصوص با خانواده دو جلسه گفت‌وگوی مفصل داشتیم. آنها نظراتی داشتند و می‌خواستند مواردی حذف شود و در کتاب نیاید.به برخی از خاطرات نقد می‌شد. ازجمله موارد مخالفت خانواده خاطراتی بود که به شخصیت شوخ و شیطنت‌های شهید الیاس اشاره کرده بود. این ویژگی در شخصیت شهید پررنگ بود و با هر کسی صحبت می‌کردیم آن خصوصیت شهید برایش برجسته بود. وقتی برای مصاحبه با دوستان شهید صحبت کردیم هر کدام‌شان اول خندیدند و بعد گفتند که چه چیزی می‌خواهید بدانید؟ ما نمی‌توانیم چیزی بگوییم! ما را بی‌خیال شوید! من چیزی که در کتاب قابل ثبت باشد ندارم‌‌؛ به شما چه بگویم!به همین دلیل به خاطر رضایت خانواده یکی، دو خاطره را حذف کردم. موارد دیگری هم بود؛ از جمله این‌که برادر بزرگ شهید، مدیر مدرسه روستا بود که شهید و دوستانش در آن مدرسه درس می‌خواندند و خاطراتی را که دوستان شهید از او داشتند، حذف کردیم، چون می‌گفت شاگردانش را تنبیه نکرده و کسانی که خاطره تنبیه‌شدن توسط او را نقل می‌کنند از خودشان روایت کرده‌اند. به هرحال فضای روستا بود، ولی باید رضایت خانواده جلب می‌شد، به همین دلیل آن قسمت‌ها از کتاب حذف شدند. 
   
نتوانسته‌ایم شخصیت شهدا را بپرورانیم
یکی از مشکلات ما این است که نویسندگان از این آدم‌ها اسطوره‌ها و قهرمان‌هایی دست‌نیافتنی می‌سازند. در صورتی که آن‌طرفی‌ها در داستان‌هایشان برای ما شخصیت‌هایی خیالی می‌سازند که اتفاقا بسیار واقعی به نظر می‌رسد. یکی از ارکان مهم داستان‌نویسی، شخصیت‌پردازی است که اگردچار نقص باشد،داستان کلا روی هواست.ما نتوانسته‌ایم شخصیت شهدارا بپرورانیم. رویکرد روتین‌‌؛ ایجاد تجسمی الهی، روحانی ومحجوب بوده، گویی آسمان سوراخ شده و این آدم‌ها پا به زمین گذاشته‌اند، در حالی که شهدا انسان‌هایی عادی بودند که در سیری رشد یافته و به این مراتب رسیده‌اند.من در مورد برخی از موارد کوتاه نیامدم و این موارد در کتاب آمد.آقا الیاس تنها شهید آن روستاست.دردفاع مقدس با این‌که 150نفر ازجمعیت 1000 نفری آن روستا اعزام می‌شوند، اما هیچ رزمنده‌ای شهید نشده بود. شهدایی منسوب به آن روستا وجود دارد، ولی مثل آقا الیاس در روستا زندگی نکرده‌اند و نسب‌شان به آن منطقه می‌رسد. آن زمان از این وضعیت طنز‌هایی ساخته بودند، مثلا گفته می‌شد «ما با صدام فامیلیم»! همین مساله باعث شد در روز تشییع شهید، مردم روستا سنگ تمام گذاشتند. پیر و جوان، زن و مرد در مراسم تشییع شرکت کردند. 

بین قزوینی‌بودن شما و انتخاب این شهید چه نسبتی وجود دارد؟
انتخاب این شهید به ‌خاطر ذهنیتی بود که من برای خودم ساختم. به خودم گفتم اگر می‌خواهی برای شهدا قلم بزنی، کاری بکن و طوری حرکت کن که کارَت ماندگار باشد.به خودم گفتم در شأن، مقام و مناسب جایگاه شهدا کار کن. این آدم‌ها وقتی زنده بودند و زندگی می‌کردند، انسان‌های معمولی بودند، ولی امروز جایگاهی ویژه دارند. طوری کار کن که جایگاه و ‌شأن آنها حفظ شود و خودشان به تو کمک کنند.تصمیم گرفتم کار برای هر شهید را به یکی از حضرات 14معصوم تقدیم کنم. اولین کار «مصطفای خوبی‌ها» در مورد شهید مصطفی حق‌شناس از شهدای شاخص ترور قزوین است که بعد از شهید قدرت‌ا... چگینی اولین کار مستقل من بود. تحقیق برای کتاب «خیابان تبریز» درباره شهید قدرت‌ا...چگینی باعث شد من وارد نویسندگی شوم. من کتاب مصطفای خوبی‌ها را به‌دلیل شباهت اسمی، به ساحت پیامبر(ص) تقدیم کردم.سپس تصمیم گرفتم در مورد شهدای جاویدالاثر کار کنم. روح‌ا... شریفی در بنیاد حفظ آثار به من گفت اگر چنین فکری داری، برای دو شهید به نام «زکریا شیری» و «الیاس چگینی» کار کن. سال1397 بود و هنوز پیکر زکریا برنگشته بود. آقارسول ملاحسنی «یادت باشد» را نوشته بود و دیده شده بود و می‌خواست این دو کار را شروع کند. قرار شد ایشان زکریا و من الیاس را کار کنم. در پایان آن تماس آقا رسول گفت: «فلانی خوب کار کنی‌ها، برایش مایه بگذار...»
   
همسر شهید فشار زیادی را تحمل می‌کند
تابستان1397 ارتباطی با خانواده گرفتم و مصاحبه‌های مقدماتی اولیه را ثبت کردم. نکته غم‌انگیزی که فقط به همسر شهید گفته‌ام این بود که وقتی وارد خانه شدم، گویی خانه روی سر من خراب شد. مردم نمی‌دانند پس از این اتفاق چقدر به خانواده‌های شهدا سخت می‌گذرد. اگر میلیاردها تومان پول به این خانواده‌هابدهند،آن داغ و آن شرایط بغرنج روحی را جبران نمی‌کند.خانواده شهید به ویژه همسر شهید فشار زیادی را تحمل می‌کند. سختی‌هایی که می‌کشند، زخم‌زبان‌هایی که می‌شنوند، حرف‌هایی که به گوش‌شان می‌رسد، همه این‌ها مضاعف بر داغ از دست دادن عزیز است. به ویژه این‌که محیط روستا برای زنی که شوهر از دست داده شرایط سخت و بدی به وجود می‌آورد. 
   
«آقا» نسبت به ادبیات داستانی تأکید ویژه‌ای دارند
مصاحبه‌ها یک سال طول کشید و کار خوبی جمع شده بود وقتی تمام شد شب نیمه شعبان شروع به نوشتن کردم. در این مدت چند کار از جمله «دلتنگ نباش» خانم مولایی را که واقعا قشنگ بودخواندم. می‌خواستم ایده بگیرم و ببینیم چطور باید داستانی پیش بروم. حرف‌های آقا را هم خواندم واحساس کردم «آقا» نسبت به ادبیات داستانی تأکید ویژه‌ای دارند. به ویژه صحبت ایشان در دیدار با اعضای دفتر مقاومت حوزه هنری که اساتیدی مثل آقایان سرهنگی، بهبودی و مختومی برای دیدار رفته بودند نکات خوبی برای من داشت وتصمیم گرفتم کارم داستانی باشد.به شهید آوینی علاقه داشتم ومی‌خواستم این کارحرفه‌ای باشدودر روایت فتح منتشر شود. آنها هم استقبال کردند و کارمورد پشتیبانی قرار گرفت. نیمه شعبان سال 99 نوشتن را شروع کردم. 

برای دیده شدن کتاب چه کار‌هایی انجام داده‌اید؟
هر اتفاقی که می‌افتد فقط عنایت خود شهید است. در قزوین دست تنهاهستم. در بنیاد حفظ آثار کار می‌کنم و کار‌های دیگری هم انجام می‌دهم. احتیاج به تیمی دارم که 24 ساعته کتاب را تبلیغ کند و اثر رابرای فروش بازاریابی و عرضه کند. بسیاری به دنبال کتاب هستند، ولی دسترسی ندارند.کتاب تبلیغ و نشست تبیینی می‌خواهد. مجموعه روایت فتح در تهران در این حوزه فعال است به خصوص در مورد نمایشگاه دوستان خوبی چون شما فعالیت داشتید.صدا وسیما نیز کار را پوشش داده است. من در مورد فضای قزوین نیاز بیشتری می‌بینیم. متأسفانه از مجموعه استان گله‌مند هستم. چون شهید الیاس چگینی در قزوین شهید خاصی است و در مورد او کم کاری کرده‌اند. حتی در بازگشت پیکر نیز هیچ اشاره‌ای به این اثر نشد و گفته نشد این مجموعه در مورد شهید است. من را هیچ کجا نخواستند درحالی که پیکر به تمام شهر‌ها می‌رفت تا مردم زیارت کنند، ولی دریغ از معرفی شهید! من این موضوع را به مسئولان سپاه گفتم. 
   
سپاس از سردار رفیعی فرمانده سپاه استان قزوین
زمانی شهیدی گمنام که نمی‌دانیم کیست به شهر‌ها می‌رود، ولی این شهید هویت دارد و مشخص است که کیست و اسم و فامیلش چیست؟ وقتی در محافل مختلف در مسجد و هیأت برای او شب وداع می‌گیرید چرا او رامعرفی نمی‌کنید؟ بازگشت پیکر پیوست رسانه‌ای فرهنگی نداشت. شهید یک بار شهید شده و شما بار دیگر او را شهید می‌کنید.متأسفانه بوئین زهرا که زادگاه شهید است با این کتاب بیگانه است. گله‌مندم که هیچ استقبالی نشده است. الیاس چگینی شهید شاخص بوئین‌زهرا است. خلبان حسین لشکری فرزند ضیاء‌آباد تاکستان است ودرباره‌اش خوب کار شده است.تنها کسی که جدی و فعال پای کاربود، سردار رفیعی فرمانده سپاه استان بود که اهل مطالعه است. ایشان در جلسه‌ای از کیفیت اثر واعتبار انتشاراتش تعریف کرده بود. ایشان حتی چندین نسخه از کتاب را خرید و پخش کرد.ما برای چه این کتاب‌ها را می‌نویسیم؟ برای این‌که شهدا الگو هستند. استان قزوین یک میلیون و 300 هزار نفر جمعیت دارد. حداقل 50 هزار نفر از این جمعیت باید این کتاب را بخوانند تا با شخصیت شهید آشنا شوند. الیاس چگینی باید هزار تا بشود. این شخصیت باید در واقعیت نشر پیدا کند. هالیوود با خلق قهرمان‌های غیرواقعی برای بچه‌های ما الگوسازی می‌کند. ولی قهرمانانی که باید در ذهن کودکان ما ماندگار شوند، شهدایی هستند که داستان‌شان در این کتاب‌ها ثبت می‌شود. ما نیازی به خلق قهرمان نداریم ما هزاران قهرمان داریم ولی با انجام کار هنری خوب و عرضه درست جامعه را با زندگی آنها درگیر نمی‌کنیم. 

داستان اسم کتاب چیست؟
«لبخند» کنایه از شوخ طبعی و خوش‌خلقی شهید است. ماه هم کنایه از این است که او اولین و تنها شهید آن روستاست. در کتاب فضاسازی درباره شب عملیات دارم که شهید به ماه نگاه می‌کند و ماه به او می‌خندد.تنها کسی که لحظه شهادت الیاس را دیده فرمانده گردان او بوده است. او روایت می‌کند که بچه‌ها زیر دیوار نیمه آوار دو در دو بودند که پشت آن زمینی 400 یا 500 متری بوده است. اگر نیروها این زمین را رد می‌کردند و به ساختمان‌های مشرف به زمین که تکفیری‌ها آنجا بودند می‌رسیدند و آنها را دور می‌زدند می‌توانستند محیط را کامل پاکسازی کنند و به تپه‌های ایکاردو و بعد به جاده برسند.تکفیری‌ها می‌دانستند ممکن است چنین اتفاقی بیفتد، پهپاد‌های آمریکایی و اسرائیلی آنها را حمایت می‌کرد به همین دلیل تله‌های انفجاری عظیمی کار گذاشته بودند. درآن عملیات پای شهید به تله‌گیر کرده وبلافاصله دیوارمنفجر می‌شود.براثر انفجار زکریا شیری درجا شهید می‌شود. چند نفر به شدت مجروح می‌شوند. فرمانده‌‌اش می‌گفت در آن لحظه حجم عظیمی از دود وخاک و آتش به سمت من آمد. طوری که تمام لباس من بر اثر انفجار پاره شد.آن غبارروی ماه رامی‌گیردوماه دیگر شهید رانمی‌بیند.حجم آتشی که تکفیری‌ها روی بچه‌ها می‌ریختند بسیار سنگین بوده و نمی‌توانند پیکر بچه‌ها رابرگردانند.بعد‌ها بچه‌های حزب‌ا...لبنان چندبارتلاش می‌کنند. فرمانده تیپ، سردارهاشم آذربایجانی بود.برای پیداکردن موقعیت بچه‌ها اقدام می‌کنند.خانه به خانه می‌آیند ولی تکفیری‌ها حواس‌شان بوده و این‌ها برمی‌گردند و موفق به بازگرداندن پیکر نمی‌شوند. 
   
هشت‌سال روی زمین بود!

پیکر شهید به مدت هشت سال روی زمین باقی مانده بود و تنها بقایایی از استخوان‌های نیم‌تنه به بالای بدنش مشاهده می‌شد. این اتفاق در داخل روستا رخ داد، ولی پیکر را در کنار تپه‌های ایکاردو رها کرده بودند و پیکر کل هشت سال روی زمین بود. پس از کشف پیکر، هویت شهید به‌سختی و با آزمایش ژنتیک در دانشگاه علوم پزشکی بقیه‌ا... تشخیص داده شده بود. مردم آن منطقه جنگ‌زده و فقیر هستند. روستا مدتی در دست تکفیری‌ها بود و تا آزاد شود و مردم سوریه مستقر شوند هشت سالی طول کشید. بچه‌های تفحص به مردم منطقه کمک می‌کنند و به آنها پول و لباس و غذا می‌دهند تا در پیداکردن پیکر شهدا به آنها کمک کنند. پیکر شهید توسط پسربچه‌ای چوپان در نزدیکی تپه ایکاردو کشف شده بود. اگر بچه‌ها آنجا را گرفته بودند می‌توانستند به جاده برسند و کار برایشان راحت می‌شد، ولی مقابل‌شان تکفیری‌هایی قرار داشتند که برای زمین می‌جنگیدند، لذا سفت و سخت ایستاده بودند.خانواده شهید کاملا از بازگشت پیکر ناامید شده و تقریبا با ماجرا کنار آمده بودند. این خانواده شرایط بغرنج روحی را پشت‌سر گذاشته بود، ولی با اتفاقی که افتاد و با بازگشت پیکر، مجددا داغ تازه شد و همسر، فرزندان و خواهر شهید از نظر روحی به‌هم‌ریخته‌بودند. انگار شهادت دوباره اتفاق افتاده است. دختر شهید در زمان اعزام پدر هشت ساله بود، ولی پسر شهید ذهنیتی از پدر ندارد.شهید در آذرماه گذشته برگشت. این اتفاق 10روز قبل از شهادت حضرت‌زهرا(س) افتاد. قرار بود سالگرد شهادت شهید در دوم آذرماه برگزار شود. این مراسم عقب‌افتاد و کسی خبر نداشت که پیکر شهید برگشته است. مراسم به هشتم آذر موکول شد و خبر می‌رسد که پیکر پیدا شده است. مراسم سالگرد به‌هم می‌خورد و برای مراسم تشییع برنامه‌ریزی می‌شود. خانواده شهید به مشهد می‌روند و ساعت 8صبح فیلم معروفی که از به‌آغوش‌کشیده‌شدن تابوت پدر توسط دختر در فضای مجازی بولد شده ثبت می‌شود؛ 8 صبح 8 آذر و محضر امام‌هشتم(ع) و رواق دارالحجه، این شهید یک شهید امام‌رضایی است. 

آیا دوست دارید این کتاب را بعد از پیداشدن پیکر بنویسید یا بازنویسی کنید؟

من این موضوع را با دوستان «روایت فتح» مطرح کردم و آنها نپذیرفتند. گفتند به این می‌ماند که ساختمانی ساخته شده و شما به یکباره چیز دیگری روی آن بگذارید، که جالب نخواهد بود. این ایده که برگشت پیکر را در چاپ بعدی اضافه کنم وجود دارد. من معتقدم روایت‌ها باید ثبت شود و ثبت‌شدن بهتر از ثبت‌نشدن است اگرچه برخی مسائل به نظر بسیار ساده بیایند ولی باید ثبت شود. من ابتدای کتاب را با بحث ظهور امام‌زمان(عج) شروع کردم،همسر شهید دعای آل‌یاسین می‌خواند و بحث انتظار و موضوع جمکران مطرح است. پایان کتاب را با دعای فرج خاتمه دادم وسعی کردم مساله انتظار در ابتدا و انتهای اثر گنجانده شود. ایده من این است که روایت پیکر هم اضافه شود، ولی این روایت را باز با انتظار همراه خواهم کرد. انتظار خانواده برای بازگشت پیکر تمام شد. پسر به مادر می‌گوید بیا زیر باران دعا کنیم تا پدربا امام‌زمان(عج) برگردد. رسم خانواده این است که هربار می‌خواهند دعا کنند. زیر باران دعا می‌خوانند. حالا بابا برگشته است، ولی امام‌زمان(عج)هنوز نیامده است. انتظار جامعه شیعه برای بحث ظهور تمام نشده. من می‌خواهم بازهم درکتاب به این انتظار بپردازم به‌رغم این‌که با این نگاه ماجرای بازگشت پیکر ثبت و ضبط و ماندگار شده است. ولی با روحیه امروز خانواده، شاید فعلا زمان مناسبی نباشد. 

الیاس چگینی را واسطه قرار دادم
یک دوره خود من شرایط جسمی و روحی خوبی نداشتم و وارد فضایی شدم که فراموش کردم چنین کاری را انجام می‌دهم. عید سال 1398 توفیقی شد و به مشهد رفتیم. یک شب به رواق دارالحجه رفتم. به امام‌رضا(ع) متوسل شدم و بی‌اختیار گفتم من شهید الیاس چگینی راواسطه قرار می‌دهم، به احترام ایشان حال ما راخوب کن. دربازگشت به واسطه یکی ازدوستان که در طب اسلامی حاذق بود حالم بهتر شد وتوانستم مصاحبه‌ها را ادامه دهم.دریکی ازمصاحبه‌ها همسر شهید برای من تعریف کردکه شهید در خواب گفته هرکسی با من کاردارد به رواق دارالحجه بیاید.این مسائل برای آدم‌های امروز قابل درک نیست،ولی همان‌طورکه خدا گفته شهدا زنده‌اند، آنها واقعا زنده هستند و می‌شودحیات‌شان رادرک کرد.به خودم گفتم با این اتفاق معلوم است که او در حق تو لطف بزرگی کرده است و ازاین شرایط نجاتت می‌دهد.حق وانصاف حکم می‌کند کار خوبی برایش انجام دهی. 

میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب