printlogo


آرمانی‌ترین تصویر یک سلبریتی
بوی قهوه از بخاری که می‌کند می‌پیچد توی دماغم. آسفالت کنارکافه را ترکانده‌اند و سمفونی بیل و کلنگ راه انداخته‌اند و نمی‌گذارند تمرکز کنم یک سرمقاله مکش مرگ ما برای این شماره بنویسم.

نمی‌دانم باید بگویم یانه اما معمولا وقتی شروع می‌کنم کلمات سرمقاله را کنار هم بچینم بی‌ علت و بی‌هوا بغضم می‌گیرد و چه برسد به اینکه اینبار روضه می‌خواهم بخوانم.آدمیزاد وقتی توی بحران جسمی یا روحی گیر بی‌افتد، معده‌اش مدام تیر بکشد تا دردش بدود توی بدنش یا انگشت کوچک پایش محکم بخورد به لبه مبل، یا مثلا توی پیچ یک خیابان یک آشنای قدیمی دوست داشتنی ببیند یا حافظه بویاییش توی راهرو یک جای ناشناس پرتش کند به یک خاطره شیرین و تلخ، احتمالا در تمام این موقعیت‌ها و اتفاقات مشابه یا گوش‌هایش کر می‌شود و چشم‌هایش کور و نمی‌فهمد چطور این صدم‌های ثانیه دارند طی می‌شوند یا اتفاقا همه چیز را بلند تر می‌شنود و درشت تر می‌بیند و بیشتر به نظرش می‌آید. من ازدسته دومم. حالا بوی قهوه و صدای بیل مکانیکی و مته را در برخورد با آسفالت و بوی خاک بلند شده را بیش از حد معمول درکش می‌کنم و دارد پدرم را در می‌آورد. حتی از دور می‌توانم صورت زنی که روی صندلی روبه رو نشسته و مرد مقابلش کمی از چهره‌اش را ماسکه کرده است را دقیق تحلیل کنم. نمی‌دانم او آن صدم‌ ثانیه‌ها بعد از انفجارهمه چیز برایش متوقف شده یا گل درشت ترولی اگر من بودم احتمالا هیچ فکرش را نمی‌کردم پرستیژم را حفظ کنم و بنشینم روی مبل و چوب دستم بگیرم که تا لحظه آخر باخت نداده باشم منتهی اوشیرمرد خان یونس است و مثل من با یک بیل مکانیکی آسمان در مغزش به زمین دوخته نمی‌شود و‌میگرنش عود نمی‌کند، او عادت دارد.عادت دارد که از خودش در لحظه آخر یک ابر سلبریتی می‌سازد. سلبریتی در معنای گوگلی‌اش یعنی چهره، چهره هنری، ورزشی، جنگی و خوبیت ندارد که سنوار را یک سلبریتیِ حالا دو چندان محبوب شده ندانیمش.از این‌هایی که حالا همه افتاده‌اند دنبال اینکه چشم‌های پوشانده‌ شده‌اش را چاپ کنند روی لباسشان یا عکسش را بک گراند گوشی‌شان کنند.شیفته شدن هم آدم‌ به آدم فرق دارد. یک آدم‌هایی هستند که نمی‌شود شیفته‌شان نشد. مثل آدم‌هایی که می‌دانند آمده‌اند چهره مفاهیمی مثل سلبریتی را تغییر دهند.همان‌هایی که می‌دانند آمده‌اند چه هنری را خرجش کنند و بروند. همان‌ها که انتخاب می‌کنند ازبین چهره‌های مشهور معمولی وشات‌های پشت سرهم و‌براق دوربین‌های عکاسی یک ابرسلبریتی باشند و با یک سناریوی کارگردانی شده دقیق و تراژیک و در قامت یک بازیگر نقش یک حرفه‌ای جان بدهند.

زهرا قربانی - دبیر نوجوانه