printlogo


میزبان مسافری از هند
آن دانای عشق و سرور، آن سرآمد شعر و شعور، دارای بسی کتاب قطور، آن پخته سوخته، آن‌عاشق مسلک افروخته، آن رند، آن پدیدآورنده «مسافری از هند»، گردآورنده چندین مجموعه، آفریننده «میوه ممنوعه»، سازنده «خوش‌رکاب»، خورنده کتاب، ترانه‌سرای در هر باب، که با خواندن ابیاتش از هر کوی و برزن برآید آهی، حضرت فرهیخته، استاد افشین یداللهی؛ که خدایش بیامرزاد. در‌خصوص وی جز خوبی نگفته‌اند و چه اشک‌ها که در پی خوانش آثارش‌نسفته‌اند.

آورده‌اند که در عالم ترانه و شعر، روزگاری شد و افشین نامی برآمد که از فرط لطافت و کرامات، انگشت خلق بر دهان فرو می‌ماند و عقل منتقدان در نقد آثارش پاره‌سنگ بر‌می‌داشت. وی از همان کودکی شروع به بزرگ شدن همی کرد و به شعر و غزل و ترانه هم علاقه وافر داشت. لذا طبق قواعد نانوشته تاریخ، هم وارد رشته تجربی شد تا پزشکی بخواند و هم در کنارش شعر و ترانه و این مسخره‌باز‌ی‌ها (البته از دید اکابر و بزرگ‌ترهای فامیل) را دنبال کند.چنانچه در صندوقچه ذهن و درک خویش جست‌وجویی هرچند کوچک کنیم، بی‌شک از مرقومات وی آثار زیادی پیش چشم‌مان نقش خواهد بست. خاصه موسیقی‌هایی که همراه با طوماری که در پایان سریال‌ها و فیلم‌ها از اسامی دست‌اندرکاران ثبت می‌گردد، می‌آید و سنت‌شکنان روزگار و خارجی‌زبانان آن‌را تیتراژ می‌گویند. از خوش‌رکاب گرفته تا غریبانه و از شب دهم تا میوه ممنوعه.اصلا از چه روی راه دراز کرده و مسأله را پیچیده کنیم. کافی است این چند خط را با صدای خدایگان صوت و آواز، سالار موسیقی ایران از انتها تا آغاز، جناب عقیلی با من زمزمه کنید:« ایران، فدای اشک و خنده تو، دل پر و تپنده تو، فدای حسرت و امیدت، رهایی رمنده تو، رهایی‌رمنده تو...»
   
در پیدار شدن بیت‌الاشعار یا همان «خانه ترانه»
القصه آورده‌اند که در سنه 1380 هجری خورشیدی، وی که سرش در حوزه ترانه باد همی‌داشت، با چند نفر از هم‌کیشان قصد راه‌اندازی محفلی کرد که در آن شمعی باشد و پروانه‌هایی و وزش نسیمی و شرشر آبی و خلاصه فضایی داشته باشد بس مرموز تا ترانه‌هایی در آنجا خوانده شود دل‌افروز و جانسوز!
این بود که علاوه بر خانه خودشان و مدرسه که متاسفانه خانه دوم همه ماست؛ خانه سومی فراهم کرد و اسمش را  گذاشتند «خانه ترانه». اکابر موسیقی و اعاظم ترانه و مشایخ ادب، جملگی در آن محفل رخ می‌نمودند و از‌جمله آنها می‌شود به بابک بیات و داریوش تقی‌پور اشارتی کرد و البته بدانید که بسی بیش از اینها بودند. 
روزی از افشین پرسیدند که چه شد که این شد؟
وی گفت: چه چیز چه شد که این شد؟
گفتند: همین خانه. 
گفت:«هیچ‌گاه ترانه جدی گرفته نشده، نقد و بررسی انجام داده نشده، ما می‌خواستیم بچه‌های علاقه‌مند و ترانه‌سراها دور هم جمع شوند، ترانه‌ها را بشنوند و از تجربیات دیگران استفاده کنند و در واقع به گردهمایی برای تبادل‌نظر بین ترانه‌سرایان تبدیل شود و خوانندگان و آهنگسازان بتوانند بدون واسطه از خود شخص ترانه‌سرا، ترانه‌ای را که علاقه‌مند هستند، بگیرند.»
مرحوم نمی‌دانست که قرار است روزی تذکره‌اش به رشته‌تحریر در‌آید و از همین‌رو زبان بیانش هیچ‌مناسباتی با ادبیات تذکره‌نویسی حقیر نداشته است، لکن به جان عزیزانم که حرف وی است. 
   
​​​​​​​اندر احوالات شاعرانگی وی
وی در اشعار خویش سخن‌هایی را که در یک قالب نمی‌گنجد‌، می‌گنجاند. برخی معتقدند از وی بر اثر ترانه‌هایش حرف‌هایی باقی مانده که تا پیش از او هیچ‌کسی بر زبان نرانده بود و پس از وی نیز کسی جرأت بیان‌شان را نخواهد داشت. اگر تردید بر ذهن‌تان خطور کرده است همین چند‌خط را با صدای خواجه خوانندگان ایران‌زمین، آن‌که هرگز پای ننهاد کج؛ فرزند خواننده مشهور «ایرج»، یعنی جناب خواجه‌امیری زمزمه کنید:
میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده
تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده
بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره
70 سال عبادت یک شب به باد می‌ره
وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره
ترسیده بودم از عشق عاشق‌تر از همیشه
هر چی محال می‌شد با عشق داره میشه
عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س
از لحظه‌های حوا، حوا می‌مونه و بس
نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه
وی جزو معدود ترانه‌سرایانی بود که با موسیقی و نت‌های آن به‌خوبی آشنایی داشت؛ لذا بسی جای تاسف و تأثر است که بیشتر اشعار وی به مکتوبه‌ای تبدیل نشده است. لذا از دوستانی که از راه‌های دور و نزدیک برای عرض تسلیت آمده‌اند تقاضا می‌شود برای آرامش روح آن عزیز درگذشته فاتحه‌ای قرائت کنند.  گفتنی است دکتر‌شاعر افشین یداللهی در بامداد روز چهارشنبه مورخ 25 اسفند سال 1395 طی یک حادثه رانندگی جان خود را از دست داد. روحش قرین رحمت!