printlogo


نقش‌هایم را از مردم می‌گیرم
شخصیت‌جهان در سریال «زیر هشت»، با آن گریم خاصی که داشت، هنوز هم در‌خاطر بسیاری از مخاطبان مانده. درست مثل کاراکتر ذوقی در «هشت‌پا» که هنوز هم نمی‌توان با اطمینان گفت سیاه بود یا خاکستری. علیرضا مهران بازیگری است که تاکنون کاراکترهای متفاوتی را روی آنتن برده. ذوقی و جهان تنها دو نمونه از آن شخصیت‌های خاصی است که این بازیگر به آنها روح داده.

مهران در کارنامه خود تلاش کرده به تکرار نیفتد وشخصیت‌های شبیه به هم را به‌شیوه‌ای متفاوت بازی کند. از او کاراکترهایی مثل نوید59 درسریال حکم رشد، فرشید‌زن بابا درسریال دیوار، افلاطون درسریال مدینه،مسعود در فیلم جان‌دار و...درخاطر مخاطبان مانده است. علیرضا مهران در گفت‌وگویی که در تحریریه روزنامه جام‌جم داشت، از جزئیات این نقش‌ها و تلاش برای عمق‌دادن به آنها گفته است. 

شما تاکنون کاراکترهای متنوعی را برای تلویزیون و دیگر مدیوم‌ها بازی کرد‌ه‌اید که اغلب در‌خاطر مخاطب مانده اما در سریال «روز خون» یک سکانس بازی می‌کنید و سریع کاراکتر حذف می‌شود. چه شد که در این سریال بازی کردید؟ 
من در سریال روز خون به‌صورت افتخاری همکاری کردم. به‌خاطر دوستان مشترک زیادی که در این پروژه داشتم، از من خواهش کردند که حضور داشته باشم و من هم پذیرفتم. قصه در مورد شخصیت ناصر است و تمام اتفاقاتی که در این سریال می‌افتد، رکن اصلی‌اش ناصر است؛ ولی مخاطب او را به جز سکانس شروع، نمی‌بیند. به‌همین خاطر، یک حضور افتخاری بود که با مجموعه همکاری داشتم و همکاری جذابی هم بود. 

​​​​​​​در‌واقع ناصر همان ردی است که از دست می‌رود ... 
بله دقیقا. ناصر از همان ابتدا، تبدیل به کلیدواژه‌ای می‌شود که مأموران دنبالش می‌گردند تا بدانند این فرد که بوده و چه‌کار می‌کرده و در‌نهایت چطور به این اتفاق وصل شده است. هر‌کدام از گره‌ها، به ناصر ختم می‌شود اما ما دیگر خود این فرد را نمی‌بینیم. قصه ناصر در طول این سریال، توسط کاراکترهای دیگر دنبال می‌شود.

روز خون به ماجرای حادثه تروریستی شاه‌چراغ پرداخته. پرسش اینجاست که به‌طور کلی چقدر برای‌تان این واقعی‌بودن قصه اهمیت دارد و اساسا در انتخاب‌های‌تان چقدر کیفیت فیلمنامه، در پذیرش پروژه تاثیرگذار است؟
من معتقدم اتفاقاتی که در این سه‌چهار دهه افتاده، اتفاقات خیلی تلخی در جامعه ما بوده است. یک‌سری کارها بوده که نپذیرفتم؛ به‌خاطر این‌که موقعی که فیلمنامه را می‌خواندم، می‌دیدم واقعیت را نشان نمی‌دهد و بخش اعظمش چیزهایی است که از بیرون در متن اعمال می‌شود. در واقع تلاش می‌شود مدل دیگری نشان داده شود که این من را اذیت می‌کند؛ چه کارهای پلیسی و چه امنیتی  اما روزی که روزخون به من پیشنهاد شد،گفتند یک سکانس شروع است که به ماجرای تروریستی شاهچراغ برمی‌گردد. من پاسخ دادم طول و عرض برایم مهم نیست و درخواست کردم که کل فیلمنامه را بخوانم. وقتی کل فیلمنامه را خواندم، با توجه به اتفاقی که در آن دوره افتاده بود، چیزهایی می‌دانستم و اطلاعاتی داشتم که باعث شد احساس کنم فیلمنامه به حادثه وفادار است و با جزئیات به آن نگاه کرده است. این جزئیات خیلی برایم ارزشمند بود و فکر می‌کردم به واقعه‌ای که در شیراز رخ داده، خیلی نزدیک است. به‌همین دلیل پذیرفتم که این حضور کوتاه را در این مجموعه داشته باشم. 

یکی از ویژگی‌های کار شما، این است که کاراکترهای به‌ظاهر شبیه به هم را بازی می‌کنید که عمق آن فراتر از یک شباهت است و انگار آنها را بخشی از خود قرار داده و چیزی به آن می‌افزایید. این را بگوییم که چه می‌شود نقش‌های به ظاهر شبیه به هم، برای شما تکراری نمی‌شود و به‌نوعی منحصر به‌فرد است؟
من در دو دهه‌ای که بیشتر در تلویزیون فعالیت می‌کنم، جزو آن دسته از بازیگرانی هستم که نقش‌های منفی و خاکستری‌ام، بیشتر از نقش‌های مثبتم بوده. همیشه هم برای بازیگر در مدیوم تلویزیون، این اتفاق خطرناک است. به‌خاطر این که به تکرار کشیده می‌شود و از جایی به بعد، دیگر نمی‌تواند کار کند. در دهه‌های قبل، بازیگران خیلی خوب و توانمندی داشتیم و بعد از مدت کوتاهی که نقش‌های منفی بازی می‌کردند، دیگر هیچ انتخابی به آنها داده نمی‌شد یا در هر دفتری که می‌رفتند، پیشنهادهای مشابه تکرار می‌شد. این قضیه همیشه مرا اذیت می‌کرد و شاید سال‌های اولی که چند کار در تلویزیون با آقای سیروس مقدم پشت سر هم داشتم، این را می‌شنیدم که می‌گفتند مراقب باش به سمت کلیشه نروی چون ممکن است به مرور از تو فاصله بگیرند. تجربیاتی که سال‌ها در تئاتر داشتم - که بیش از دو دهه بود – خیلی به من کمک کرد و از دانشی که آنجا با خودم آوردم، استفاده می‌کنم. تلاشم این است که برای هر‌کدام از نقش‌های منفی و خاکستری که بازی می‌کنم، شناسنامه و تعریفی داشته باشم تا ویژه باشد و به تکرار نرسد. خدا را شاکر هستم که هنوز این اتفاق برایم پیش نیامده که به کلیشه یا تکرار بیافتم. البته در یکی‌دو کار، این اتفاق برایم افتاد، ولی چاره‌‌ای نبود. چون نقشی را می‌پذیرفتم که دو‌سه قسمت از یک سریال 20 قسمتی نوشته شده بود. یک تعریف کلی می‌دادند اما وقتی به دل سریال می‌رفتیم، کاراکتر شبیه به نقش‌های قبلی من می‌شد و این کار من را سخت می‌کرد. به‌طور کلی، در تمام انتخاب‌ها سعی کردم رنگ‌های این کاراکترهای منفی، با هم فرق داشته باشد. بخش اعظمش برمی‌گردد به تجربه زیادی که از تئاتر با خودم آوردم. جاهایی هم بوده که خودم احساس کردم فلان‌نقش به نقش‌های قبلی نزدیک است. باز‌هم تلاش می‌کنم آن را تفکیک کنم تا این شباهت اندک باشد.تاحالا این اتفاق نیفتاده که تکراری شود و توانستم با آرامش، کارم را انجام دهم، هیچ ترسی هم از این اتفاق ندارم. چون بازیگران همیشه این دل‌نگرانی را دارندکه در قالبی شروع به کار کنند و به دلیل علاقه مخاطب، دیگر نتوانند از آن بیرون بیایند، به نظرم این غلط است. امسال دو سه تجربه، جدا از تجربه نقش‌های منفی داشتم که برایم جذاب بود و سعی کردم ساختارشکنی را بعد از یکی دو دهه داشته باشم. 

البته ساختارشکنی به طور کلی در پرونده شما دیده می‌شود، کما این‌که هم نقش ذوقی را بازی کردید هم نقش دو روحانی از جمله رهبر معظم و آیت‌ا... قاضی. این‌که بعد از آن، نقش منفی بازی کنید، برای‌تان سخت نبود؟ واکنش‌ها چطور بود؟ 
این نقش‌ها شرایط خاص خود را داشت.من دوباردرسریال‌های معمای شاه ورازهای ناتمام، نقش مقام معظم رهبری رابازی کردم و در سریال جلال، نقش آیت‌ا...قاضی طباطبایی راایفا کردم. واکنش‌ها به این نقش‌ها تند بودوهجمه‌های زیادی به سمتم آمد. 

چه واکنشی؟ 
وحشتناک بود. حساس‌ترین نقش ممکن را در سیمای کشور بازی کردم و به جای این که با آرامش کارم را انجام دهم، بیش از دو سال نتوانستم فعالیت کنم. 

یعنی ناخواسته و به خاطر فشار این هجمه‌ها بود؟ 
ببینید روزی که در سریال معمای شاه گفتند باید چنین نقشی بازی کنم، گفتم من بازیگرم و باید بازیگر هر نقشی را تجربه کند. در سریال معمای شاه شخصیت‌های تاریخی معاصرمان از مقام معظم رهبری گرفته تا آیت‌ا... رفسنجانی، شهید باهنر، حضرت امام و غیره بودند. نمی‌دانم چرا این حساسیت برای چنین نقشی به وجود آمد. البته دو دلیل داشت؛ یک دلیل فنی‌اش این بود که برخی می‌گفتند فردی که سال‌های سال در تلویزیون نقش‌های منفی بازی کرده، چرا باید چنین نقشی بازی کند؟ چه استدلال عجیب و غریبی است! دو سال بعد از آن اتفاق، طوری شده بود که به دفاتری که می‌رفتم و صحبت می‌کردم، یک سری از دفاتر می‌‌گفتند چون این نقش را بازی کردید، نمی‌توانید هیچ نقش دیگری بازی کنید و یک سری از دفاتر وقیحانه می‌گفتند چون این نقش را بازی کردید، دیگر نمی‌توانید بازی کنید! تکلیفم مشخص نبود و این برایم عجیب بود. باز هم صبوری کردم و گفتم بگذار زمان بگذرد و بعد از دو سال که دوباره رازهای ناتمام به من پیشنهاد شد، پذیرفتم. در سریال معمای شاه، برش کوتاهی از زندگی مقام معظم رهبری را داشتیم و در سریال رازهای ناتمام، خیلی گسترده به این قضیه پرداخته شد و تصور کردم می‌تواند خیلی جذاب باشد. خیلی‌ها باز هم به من نقد کردند اما من برایم مهم نبود و کارم را انجام دادم.

البته که شماحرفه‌ای رفتارکردیدولی ریسک بزرگی کردید. وقتی بااین همه‌هجمه مواجه شدید،چرادوباره همان نقش‌را پذیرفتید؟
بله، پذیرفتم و گفتم کار می‌کنم. برای اطرافیانم هم جالب بودوبعد از آن، جلال به من پیشنهاد شد که نقش آیت‌ا... قاضی طباطبایی بود، پذیرفتم و گفتم کار می‌کنم. یک سری نقش‌ها هستند که خیلی ویژه، خاص و جذاب‌اند و بازیگر را به چالش می‌کشند، خیلی کم برای بازیگر این فرصت پیش می‌آید. در آن مقطع زمانی، این نقش را بازی کردم. این که چقدر با مخاطب ارتباط برقرار کرده باشد یا خیر، به عهده مخاطب است. ولی برای من به عنوان بازیگر، چه سریال معمای شاه، چه سریال رازهای ناتمام و چه سریال جلال، جذاب بود.  البته آسیب‌های بازی در این نقش‌ها را دیدم. چه در صنف خودمان و چه در جای دیگر. روزنامه‌هایی بودند که مسیر فکری‌شان مشخص بود. در آن مقطع می‌گفتند چرا فلانی باید فلان نقش خاص را بازی کند؟ تجزیه و تحلیل‌هایی می‌کردند که هیچ ربطی به هنر نداشت، نمی‌توانستیم جوابی بدهیم و فقط باید نگاه می‌کردیم. موقعی که نقش رهبری یا نقش قاضی‌طباطبایی را بازی می‌کردم از بالا این پیام را رسانده بودند که فلانی خیلی خوب و درست بازی می‌کند. یعنی اصل کاری مشکل نداشت و دور و بری‌ها مشکل داشتند!

در واقع یک سیستم نا پیدا و پرخطر شکل گرفته که به علیرضا مهران برای بازی در نقش رهبری هجمه وارد می‌شود اما به بن‌افلک برای بازی در آرگو اسکار می‌دهند...
دقیقا همین‌طور است. چیدمان غلطی است که سالیان سال بوده و همه در آن مقصرند. چرا مثلا من به عنوان بازیگر نباید اینها را تجربه کنم و اصلا چرا نباید پرداخته شود؟ در مجموع باید این‌طور بگویم که برای هر بازیگری می‌تواند خیلی جذاب باشد که نقش‌های مختلف را تجربه کند. در تئاتر محدود نبودم، تجربیات مختلفی داشتم و نقش‌های زیادی با رنگ‌های گوناگون بازی کردم. در تلویزیون و سینما باز هم این شانس را داشتم و حضورهایی داشتم که برایم جذاب بوده. من نقش‌های متنوعی داشتم؛ نقش آیت‌ا... طباطبایی در سریال «جلال» را داشتم، قبلش سریال «رازهای ناتمام» و «معمای شاه» را داشتم که نقش رهبری بود. در کنارش افلاطون در سریال «مدینه» آقای سیروس مقدم، فرشید زن‌بابا در دیوار آقای سیروس مقدم، جهان سریال زیر هشت و نوید 59 در سریال حکم رشد. همه این نقش‌ها پر از رنگ هستند. در کل سعی کردم این دنیای نقش‌ها، مدام تغییر کند و این رنگ‌ها برای هر بازیگری می‌تواند جذاب باشد. در غیر این صورت، از جایی به بعد به ورطه تکرار کشیده می‌شود. سریال رخنه آقای مهدی شفیعی، جزو نقش‌های خاص و عجیب و غریب بود؛ چون پیش از آن، نقش آیت‌ا... قاضی طباطبایی که یک روحانی است را بازی کرده بودم و در رخنه، نقش اسحاق را داشتم که سردسته موساد بود و با زبان عبری بازی می‌کرد. اینها دو دنیای متفاوت بود.  این رنگ‌ها برای هر بازیگری جذاب و چالش‌برانگیز است و مدام می‌تواند خودش را به‌روز کند، دست و پا بزند و جریان داشته باشد. این جریان داشتن که به سکوت و رخوت نرسند، برای بازیگر جذاب است. قدری وقفه انداختم تا نقشی که بازی می‌کنم، تکرار نشود. الان سریالی را برای نمایش خانگی بازی می‌کنم که بسیار متفاوت است. در مجموع، این کلنجار رفتن هنوز برایم جذاب است و فکر می‌کنم این جذابیت همچنان برایم ادامه‌دار خواهد بود. سعی کردم در این سال‌ها خودم را ارزان به کار نفروشم و هر کاری که می‌کنم، پشت سرش بتوانم حرف بزنم و حتی اگر خود کار در کلیت ایرادهایی داشته باشد، نقش من برجسته باشد. سعی می‌کنم انتخاب‌هایم انتخاب‌های درستی باشد. 

برگردیم به بخش‌های فنی بازیگری. شما استاد دیالوگ‌های ریتمیک هستید و مخاطب با آن ارتباط برقرار می‌کند. آیا در این دیالوگ‌ها خودتان هم با نویسنده یا کارگردان همفکری می‌کنید که چطور باشد و آن را به چه سمتی ببرید؟ چه می‌شود که دیالوگ مال خودتان می‌شود؟ 
در کارهایی که کردم، با نویسنده‌ها همراه بودم. در عین‌حال برخی‌شان من را می‌شناسند و می‌دانند که چطور برایم دیالوگ بنویسند؛ یعنی وقتی دیالوگی می‌نویسند، نمی‌توانم یک واو اضافه یا کم کنم؛ چون کاملا ادبیات، بازی، لحن و فیزیکال مرا می‌شناسند و براساس ویژگی‌هایم می‌نویسند. در کاراکتر ذوقی سریال هشت‌پا، باید بگویم احمد معظمی دست بازیگر را باز می‌گذارد تا اگر چیزی لازم است به دیالوگ افزوده شود.  البته در باورپذیر شدن دیالوگ کاراکترهایی مثل ذوقی، این هم تأثیرگذار است که من جنس آدم‌های شبیه به کاراکتر را دیده و شناخته‌ام. در واقع از نزدیک آنها را دیده‌ام. در سال‌هایی که تئاتر کار می‌کردم، نقش‌های خیلی عجیب و غریبی بازی کردم؛ مثل معتاد یا خلافکار. به‌خاطر نقش‌هایم، خیلی به این افراد نزدیک می‌شدم و در دل این آدم‌ها زندگی می‌کردم. بافت محل سکونت من در گذشته هم در درک این مسأله کمک‌کننده بود. سال‌ها پیش نمایشی به نام «دور از دسترس اطفال نگهداری شود» کار می‌‌کردیم که من و خانم حدیث میر‌امینی و توماج دانش‌بهزادی بودیم. روزها و شب‌ها به میدان شوش می‌رفتیم. گریم می‌کردیم که ما را نشناسند. بعد در دل این افراد می‌رفتیم و با آنها نشست و برخاست می‌کردیم. این مسأله کمک زیادی به پرورش نقش‌هایم کرد. یعنی در سریال زیر هشت، دیوار، مدینه و هشت‌پا، مابه‌ازای همه این آدم‌ها را در شهر خودمان دیدم و آنها را لمس کردم؛ با آنها حرف زدم و چه بسا در یک مقطع زمانی، با آنها زندگی کردم. اینها چیزهایی بوده که به من کمک کرد تا به نقش برسم. گاهی در مناطقی اگر خوب نگاه کنی، ده‌ها مدل ذوقی را می‌توانی ببینی. 

ما‌به‌ازای این افراد زیاد است و شما اشاره کردید ذوقی‌های زیادی می‌توان دید. اما چطور تصمیم می‌گیرید کدام را انتخاب کنید و چطور آن را انتخاب می‌کنید که باورپذیر باشد؟ 
بخشی از این اتفاق، مربوط به لحن کاملا تکنیکالی است که تجربه آن را دارم و آهنگ صدای من هم کمک می‌کند. مثلا روز اولی که می‌خواستم نقش ذوقی را بازی کنم و دیالوگش را خواندم، احمد معظمی به من نگاه کرد و گفت چقدر رپ‌گونه دیالوگ‌هایت را می‌گویی! گفتم چطور است که این را زیر متن این نقش بیاورم و مدل بیانم را گفتم. او هم قبول کرد. چند بچه‌سکانس از کاراکتر ذوقی داشتیم که به‌خاطر محدودیت‌ها حذف شد؛ مثلا سکانسی که با من و آقای رضا اکبرپور شروع می‌شود، پشت پنجره‌ای هستم و یک شعر ریتمیک رپ می‌خوانم. در نهایت در تمرین‌های اولیه، به این دیالوگ‌ها آهنگی دادم که آقای معظمی گفت چقدر خوب است. در سریال دیوار هم کاراکتر فرشید زن‌بابا را بازی می‌کردم که یک تیک داشت و مختص یک‌سری آدم بود که آنها را در محیط زندگی‌ام دیده بودم. نقش جهان قصه سریال زیر هشت، یک آدم واقعی بود که الان دیگر زنده نیست؛ یعنی فردی بود که ‌می‌شناختم و اعتیاد به مواد مخدر او را نابود کرده بود. با این‌که چهره‌اش شبیه من نبود، اگر او را کنار من می‌گذاشتید و با او حرف می‌زدید، همان جهان، ادبیات و لحن را داشت. آن‌را آوردم و به آن رنگ و لعاب دادم.  در سریال مدینه خیلی برایم سخت بود؛ با این‌که یک حضور کوتاه بود و کاراکتری به نام افلاطون را داشتم که دیالوگ نداشت و برخی مشکلات جسمی داشت؛ وقتی اولین‌بار جلوی دوربین رفتیم، کارگردان گفت می‌خواهی چه کار با نقش کنی؟ گفتم چند دقیقه صبر کن. گریمی را که آقای مجید اسکندری کرد، روی صورتم دیدم. گریم خیلی عجیب‌و‌غریبی شده بود و جلوی آینه رفتم. با خودم تمرین میمیک می‌کردم و یک لحظه تصویر ماهی قرمزهای کوچک به ذهنم آمد. لبم را شبیه آنها کردم و دیدم چقدر خوب است. به آقای نعمت‌ا... گفتم می‌شود دیالوگ را کلا از این نزول‌خور بگیریم؟ گفت مشکلی نیست اما می‌خواهی چکار کنی؟ گفتم این فرد حرف نمی‌زند. مغزش عین ماهی است و میمیک صورتش هم همین‌طور است. در آخر سریال هم، وقتی کامیون به ته دره می‌رفت، وقتی می‌خواستند او را نجات دهند فقط یک کلمه می‌گفت: خدا. به نظرم همین یک کلمه کل این کاراکتر را تعریف می‌کرد. 

چنین نقش‌های بدون دیالوگی نیاز به صبوری برای پختگی دارد. شاید اگر بازیگر حرفه‌ای نبودید، حتی موافق حذف دیالوگ نمی‌شدید. انگار خودزنی کردید‌. 
اتفاقا وقتی این پیشنهاد را مطرح کردم، خیلی‌ها گفتند دیوانه‌ای؟ این همه دیالوگ برایت نوشتند. گفتم اصلا و ابدا روی این شخصیت نمی‌نشیند. در همان پروسه هم، افلاطون شکل گرفت و آقای نعمت‌ا... گفت چقدر خوب شد که دیالوگ‌ها حذف شد. این حضورم، حضور جذابی شد. هر نقشی باید برای خودش شناسنامه، رنگ و پیشینه‌ای داشته باشد که صرفا خود بازیگر نمی‌تواند به آن برسد. مثلثی به نام «بازیگر، نویسنده و کارگردان» وجود دارد که در هر کاری با همدیگر همفکری می‌کنند و به خروجی می‌رسند. مثلا اگر ذوقی یا اسحاق سریال رخنه، خوب درآمده آن مثلث کمک کرده. برای من این مثلث اغلب درست درآمده و با افرادی با‌دانش و فهمیده کار کرده‌ام. 

قطعا انعطاف نویسنده و کارگردان به خروجی مطلوب‌تر کمک می‌کند.
بله، خیلی کمک می‌کند. 

چون گاهی ممکن است این انعطاف نباشد و بگویند همان کاراکتری را که طراحی شده، بازی کنند؛ درحالی‌که بازیگر می‌تواند بهتر چم‌و‌خم آن را درک کند. 
البته در گذشته پیش آمده کاری انجام دهم که یک کلمه را جابه‌جا نکردم. من در سریال سلمان‌فارسی آقای میرباقری بازی کردم. دو سال با تیم سلمان کار کردم و لذت بردم. سلمان به‌گونه‌ای نوشته شده بود که اگر یک کلمه را حذف می‌کردیم، دیالوگ به‌کلی به‌هم می‌ریخت. خیلی کم پیش آمده با کارگردانی کار کنم که بخواهد این قدر سختگیر باشد و با بازیگر همراه نباشد. 

به سلمان فارسی اشاره کردید. قدری از نقش خودتان در این سریال بگویید. در کدام فصل از این سریال بازی کردید؟
 نقشم در سلمان، یکی از جذاب‌ترین کارهایی است که انجام داده‌ام و چه بسا شاید بعد از این هم انجام ندهم. در تئاتر همیشه افتخار این راداشتم که بگویم با استاد سمندریان کارکرده‌ام واین اتفاق،یک باردرزندگی هر آدمی می‌افتد وشایدهزاران نفر دوست داشته باشند روی صحنه ایشان رفته باشند که این قسمت من شد. در سینما و تلویزیون هم همین است. شاید هزاران نفر دوست داشته باشند در یک سکانس سریال میرباقری بازی کنند. از خوشبختی من بود که سر این کار رفتم. دو سال بازی در این سریال، برایم مثل دانشگاه بود؛ همان طور که در تئاتر دهه 80 زمانی که در ملاقات بانوی سالخورده استاد سمندریان به عنوان بازیگر و دستیار ایشان بودم، تجربیات عجیب و غریبی کسب کردم و بزرگ‌ترین کمک در تئاتر به من شد. هر چه دارم از این مرد بزرگ است. در تلویزیون هم دو برش زمانی مشخص دارم که هر دو برش، برایم مانند دانشگاه بود. یکی مقطعی است که در سریال سلمان میرباقری بازی کردم و دیگری، دوره‌ای که با سیروس مقدم کار کردم. در کارهایی که با مقدم کار کردم، برایم در آن مقطع سنی دانشگاه بود. کار کردن با میرباقری خیلی لذت‌بخش است. به خصوص وقتی در یک کار حرفه‌ای هستی که همه چیز سر جایش است. شاید در 23-22 سال فعالیتم کاری برایم پیش نیامده که همه چیزش سر جای خودش باشد. وقتی می‌گویم همه چیز، یعنی حتی کوچک‌ترین چیزها در یک پروژه؛ مثل تدارکات، صحنه، لباس، موسیقی، آفیش، برنامه‌ریزی، بازیگری، به موقع آمدن و رفتن، عوامل حرفه‌ای، لیدر و... .ایشان سال‌هاست درگیر پروژه سلمان هستند و دو سال با آنها بودم. وقتی در پروژه‌ای فعالیت می‌کنید پنج روز اول، همه کار را جدی می‌گیرند اما چند ماه که از پروژه می‌گذرد، بازیگران دیر می‌آیند و کارگردانان را عوض می‌کنند یا اتفاقات دیگری می‌افتد. اما روز اول سر سریال سلمان فارسی، رأس فلان ساعت آفیش شدم و روز آخر بعد از دو سال هم، همان آفیش، همان ساعت و همان نظم و ترتیب بود. نمی‌شود آدم لذت نبرد و دانشگاه نباشد. نظمی که در این پروژه وجود دارد، خیلی به بازیگر کمک می‌کند. البته این نظم را سال‌ها درتئاتر داشتم و شاید اگر یک بازیگر تجربه نداشته باشد، کمی برایش سخت باشد و نتواند همراه شود.

می‌توانید اشاره‌ای به کلیت نقش داشته باشید؟ 
در همین حد بگویم که مربوط به فصل بیزانس است. سلمان از مبدأ شروع به حرکت می‌کند تا به مقصد برسد. در مسیر، با آدم‌های مختلفی برخورد می‌کند. نقش من مربوط به قسمت دریایی‌هاست که باید گفت یکی از سخت‌ترین قسمت‌های سریال است که داخل کشتی اتفاق می‌افتد. سلمان با یک سری آدم در این بخش برخورد می‌کند. من نقش معاون ناخدای کشتی را بازی می‌کنم که نقش ناخدا را هم، آقای داریوش فرهنگ ایفا کردند. نقش من خاکستری نیست، شیرین است. در واقع جزو کاراکترهایی است که می‌گویند عجیب است. این نقش، یک سری شیطنت‌ها دارد و کارهای خلاف عرف می‌کند اما دلش پاک است. معاون ناخدا سال‌ها در کشتی بوده و حال خوبی دارد. این نقش برایم جزو نقش‌های ویژه است و گریم عجیب و غریبی دارد. تا حالا این مدلی گریم نداشتم و وقتی زمانش برسد، از آن رونمایی می‌کنند. 

برگردیم به بحث نقش‌هایی که تاکنون بازی کردید. شما عاشق کارتان هستید که نقش‌ها برایتان جذاب است، چون به طور کلی نقش‌هایی را ایفا کرده‌اید که پیچیدگی خاصی دارد. کما این‌که ذوقی هم دست سعید را می‌گیرد و به خیلی جاها می‌برد، ولی آخرش وا می‌دهد و تسلیم می‌شود. اگر این پیچیدگی را بازی نکرده بودید، این اتفاق نمی‌افتاد. خودتان این جزئیات را به صورت خاص در نقش ذوقی چطور می‌بینید؟ 
من کاراکتر ذوقی در سریال هشت‌پا را منفی نمی‌بینم. معتقدم روزگار باعث شده به خانه‌ای بیاید و چند ضبط و نوار کاست دزدی را دور هم جمع کند و پولی دربیاورد. البته خیلی ریز به آن اشاره کردیم. حتی این را بدون این‌که در سریال مطرح شود در شناسنامه کاراکتر قرار دادم که عاشق دختری به نام «یه‌دونه» بوده و پدر دختر، ذوقی را بی‌کس‌وکار دانسته و دختر به او نداده. در نهایت، شرایط باعث شده در این محیط زندگی کند و فردی به نام سعید به پستش می‌خورد و مثل برادرش است و همه جوره دوستش دارد. در واقع تا تهش پای سعید می‌ایستد و در مسیری که می‌رود ناخواسته به مأمور راهنمایی رانندگی چاقو می‌زند. تهش با تعجب می‌پرسد سعید (این خطا را) گردن گرفته؟ حتی در سکانس زیرپل که عده‌ای که می‌خواهند به سعید تزریق کنند، فریاد می‌زند و می‌گوید من به خاطر تو همه کار کردم و داشتم در آن سگ‌دانی زندگی می‌کردم، کاری نمی‌کردم و تو مرا در این بازی انداختی. ذوقی، سیاه نیست. یک آدم بدبخت است که شرایط باعث شده در این موقعیت قرار بگیرد. خیلی جذاب است که در سکانس پایانی فیلم، موقعی که افسر پلیس می‌آید او را بگیرد، با او حرف می‌زند. می‌گوید یک بار در زندگی یک نفر اسم واقعی مرا صدا زد و به من گفت جمشید. در واقع شرایط و روزگار باعث شده اشتباهاتی کند و تاوان اشتباهاتش را مثل خیلی از آدم‌های دیگر بدهد. مثل جهان زیر هشت و فرشید زن بابای دیوار نیست؛ آنها کاملا سیاهند و ته‌شان مشخص است که اعدام می‌شوند. اما ته ذوقی این است که او را به آگاهی ببرند و دو سال حبس بخورد. 

شخصیت ذوقی انگار در یک طیف، در نوسان است. یک طرف سفیدی و یک طرف سیاهی، ذوقی بین آنها در حرکت است. حتی سکانسی که ماشین دوستش را می‌دزدد، مادر دوستش آویزان از ماشین کشیده می‌شود. 
دقیقا. البته در آن سکانس هم ترسیده و چه بسا اگر ترس نبود این‌طور نمی‌شد. اصلا به این خانواده کاری نداشته، ولی شرایط باعث شده به این سمت برود. این جور آدم‌ها هم زیاد هستند که یک‌باره درگیر اتفاقی می‌شوند. چیزی که در مورد نقش‌های این مدلی وجود دارد این است که کاری کنم مخاطب از من بدش نیاید.  

مردم شما را با کدام‌یک از کاراکترهایی که بازی کردید می‌شناسند؟ 
بستگی دارد. هرکاری که پخش می‌شود، اما برایم عجیب است که فیلم کوتاه «بچه‌خور»را دیده بودند ومن رابا آن می‌شناختند. درعین‌حال یکی از سریال‌هایی که در 3 ــ 2 سال اخیر درذهن مخاطب مانده،«حکم رشد» است که من نقش نوید59 را در آن بازی کردم. اسحاق سریال «رخنه» با آن زبان عبری یاد مخاطب مانده. ذوقی را هم به واسطه ادبیات طنزی که داشت یادشان مانده است. 

چقدر این بین مردم بودن برایتان مهم است وتلاش می‌کنید مابه‌ازای نقش‌هایتان را از طریق دیدن و تماشای مردم کسب کنید؟ 
بچه‌های هنر همیشه این خرده را به من می‌گیرند که مثل مردم هستم و در این شهر زندگی می‌کنم. گاهی با ماشینم و گاهی با مترو رفت‌وآمد می‌کنم. گاهی در خیابان راه می‌روم و دوست دارم در اغذیه‌فروشی‌های میدان شوش ساندویچ بخورم یا به رستوران‌های زعفرانیه بروم. این کارها را می‌کنم و اصلا وارد فضایی نمی‌شوم که خودم را تفکیک کنم یا جدای از مردم بدانم. البته به بازیگران حق می‌دهم، چون در شرایطی قرار می‌گیرند که اذیت می‌شوند و دوست دارند تمرکز و آرامش داشته باشند؛ مثلا به بیمارستان می‌روی و اتفاقی برایت افتاده و دم در کسی از تو می‌خواهد با او عکس بگیری. آن فرد تو را درک نکرده که چه اتفاقی برایت افتاده و فقط ذوقی را دیده و دوست دارد با تو عکس بگیرد. عده‌ای از دوستان و همکاران نمی‌توانند این قضیه را هضم کنند و کاملا به آنها احترام می‌گذارم؛ اما من این مدلی نیستم. زندگی روزمره‌ام را در طول شهر دارم و با آرامش می‌آیم و می‌روم. حالم با مردم خیلی خوب است و به خاطر انرژی‌ای که به آنها می‌دهم، آنها هم این انرژی را به من منتقل می‌کنند. ما برای مردم کار می‌کنیم. توده مردم شخصیت ذوقی را دوست دارند و با او ارتباط برقرار می‌کنند و خودم هم دوست دارم بین مردم باشم. 

این مابه‌ازای کاراکترها را چطور پیدا می‌کنید؟ با آنها گپ می‌زنید؟ 
در دوره‌ای که در تئاتر فعالیت می‌کردم، زیاد با مردم در تعامل بودم. الان شرایطم محدودتر و سخت‌تر است؛ یعنی در جاهایی سر سریالی می‌خواهم فلان نقش را بازی کنم و می‌گویم بروم و مابه‌ازا را ببینم که بدانم چه کسی و چه‌کاره است. درنهایت گاهی ماسک و عینک می‌زنم اما بازهم بین مردم می‌روم تا آن شخصیت را پیدا کنم. این چیزها را سخت نمی‌گیرم. 

به‌طورکلی برون‌داد بازیگری هم از همین ارتباطاتی است که دارد... . 
بله، در محله و منطقه خودمان خیلی برایم جذاب است. با این‌که شماره سوپرمارکتی، نانوایی و خشکشویی را دارم و نانوا با من دوست است، اما حضوری می‌روم و از تعامل با آنها لذت می‌برم. زندگی باید جریان داشته باشد.

برخی بازیگران به مرزمیان بازیگری درتئاتر،تلویزیون وسینما مقیدهستند و دوست ندارندبه سمت یک مدیوم دیگربروند. شما تئاتری‌هستیدامادرتلویزیون خوش‌درخشیدید.چقدربه این مرزقائل هستیدوچقدردیده‌شدن خودتان رابه‌واسطه تلویزیون می‌دانید؟ 
طبعا تلویزیون مخاطب گسترده‌تری دارد و تئاتر در نهایت اجراهایش محدود است. من در تئاترکارمی‌کنم و یک ماه روی صحنه می‌روم و 2000 نفر تئاتر مرا می‌بینند که هزار نفرشان تماشاگران ثابت تئاترند و هزار نفر توده مردمند. در طول یک دهه مثلا 10 اثر کار می‌کنم و ته مخاطبانی که مرا می‌بینند 20 ــ 10هزارنفر می‌شود، ولی یک سریال در تلویزیون پخش می‌شود و 4 ــ 3 میلیون بیننده دارد. پس باید بپذیرم که تلویزیون باعث دیده‌شدنم شده و تجربیات تئاتر به من کمک می‌کند که جلوی دوربین نقشم را درست ایفا کنم تا مخاطب میلیونی مرا دوست داشته باشد. من به‌عنوان بازیگر کاملا می‌پذیرم تلویزیون و سینما جایی است که بازیگر دیده می‌شود. این‌طور نیست که می‌‌گویند عده‌ای از بازیگران در تئاتر بیشتر دیده می‌شوند.

پس معتقد هستید هنوز هم مخاطبان تلویزیون بیشتر است؟ 
صددرصد. الان قدری شرایط تئاتر ما تغییر کرده و اوضاعش خیلی خراب و پیچیده است. 3 ــ 2 سال است که در تئاتر فعالیت نمی‌کنم. سالن‌های خصوصی که آمده تئاتر ما را به قهقرا برده. من جزو کسانی هستم که هم با اهالی تئاتر و هم با اهالی سینما کار کردم. الان به جایی رسیده که تئاتر شوخی شده است. زمانی هرکسی اجازه نداشت وارد حریم تئاترشهر شود و کسانی که می‌خواستند تجربه کسب کنند با آکادمیک درس‌خواندن یا آموزشگاه‌ها و جشنواره‌های کوچک و بعد جشنواره‌های بزرگ کم‌کم وارد می‌شدند.  اما الان انگار این در بازتر و همه چیز درهم شده؛ یعنی هرکسی بخواهد می‌آید و هیچ نظارتی نیست. در دهه 80 که تئاتر کار می‌کردیم نظارت‌های هنری درست بود و افراد کارشناسی هنری می‌کردند و کارها را هنری می‌دیدند و بازخوان‌ها و بازبین‌ها آدم‌های ویژه‌ای بودند که اجازه نمی‌دادند هر کاری روی صحنه برود. به وضعیتی رسیده‌ایم که عده‌ای در سالن‌های دولتی دست‌وپا می‌زنند و عده‌ای از سرمایه‌داران به سالن‌های خصوصی آمدند.عده‌ای هم این‌قدر پول دارند که می‌توانند در استادیوم آزادی اجرای تئاتر بروند و این‌قدر فاجعه است که نمی‌شوددرباره تئاترمان حرف زد. با رفتن استاد سمندریان و افرادی مثل پری صابری، آتیلا پسیانی و بسیاری از این بزرگان، حفره عجیب‌وغریبی در تئاتر ما شکل‌گرفت و این حفره دیگر پر و درست نمی‌شود؛ چون دیگر نه پیشکسوت‌های ما دلسوزی می‌کنند و نه برای نسل جدید مهم است. 

این تنوع ژانر تلویزیون که در چند سال گذشته آغاز شده را چطور می‌بینید؟
به نظرم بهتر از قبل شده و اگر مسیر رادرست بروندمثل کارهایی که اخیرا انجام می‌شود می‌تواند خوب باشد. پلتفرم با تلویزیون فرقی نمی‌کند و پلتفرم، تلویزیون، سینما و تئاتر همگی یک سیستم است. بسیاری از کسانی که معروف و محبوب شدند از تلویزیون بودند و در یک زمان و شرایط خاصی، به این نتیجه رسیدند که فعالیت نکنند و به گفته خودشان زمان و شرایط تمام شده و با این‌که مسأله‌شان حل نشده، ولی بازهم بازگشتند و کار می‌کنند.

سپیده اشرفی - گروه رسانه