printlogo


سوت دقیقه‌ نود
گاهی در عالم خیال به لحظه پایانم فکر می‌کنم؛ سوت دقیقه‌ نود، همانی که هیچ وقت اضافه و استراحت بین دو نیمه‌ای ندارد.

تصور می‌کنم که مرگ چگونه می‌تواند باشد:
یعنی مثل پریدن از یک مانع بلند هیجان‌انگیز است؟
یا این‌که مانند درآوردن لباس‌های خیس، حس آزادی‌می‌دهد؟
یا شاید هم به سادگی رفتن از یک واگن مترو، به واگن دیگر باشد؟
فقط می‌دانم که هنگام روبه‌رو شدن با آن، هیچ تجربه‌ مشابهی میان آدمیان وجود ندارد؛ کسی که با آسودگی و لبخند چشم از جهان فرو می‌بندد؛ با دیگری که به هر ریسمان و طنابی برای چند ثانیه‌ بیشتر، چنگ می‌زند، یکی نیست.
نه به بی‌خیالی یک چرت عصرگاهی ونه به آشفتگی عصیان‌گونه؛چنین پایانی رابهترین بند برای خط آخرکتاب زندگی‌ام می‌دانم.
پایانی که در آن حسرت کار انجام نشده و عذاب وجدان کاری انجام داده‌، بر دوشم سنگینی نکند.آرزو دارم روز وداعم از زمین خاکی، به افتخار در آغوش کشیدنم توسط خاک، آسمان اشک شوق و غم توأمان روانه‌ پیکرم کند.
در آخر می‌خواهم این شعر را بر سنگ مزارم حک کنند:
دیدی که سخت نیست تنها بدون من
دیدی که صبح می‌شود شب‌ها بدون من
این نبض زندگی بی‌وقفه می‌زند
فرقی نمی‌کند، با من، بدون من
دیروز گرچه سخت، امروز هم گذشت
طوری نمی‌شود، فردا بدون من…

فاطمه مهرابی - تهران