با «محدثه دلنواز» که در اولین تجربه رماننویسی، سوژه سختی را انتخاب کرده، گفتوگو کردیم
هر وقت دلم همراهی کند، مینویسم
اشاره: کتاب را به جای ناشر، نویسنده برایم فرستاد! چند روزی طول کشید سراغش بروم و مشغول خواندنش شوم. صفحه به صفحه هرچه پیش میرفتم ذوق و تعجب، توأمان همراهم بود؛ ذوق از خواندن یک رمان درست و درمان و تعجب از این که جوانی همچون خانم دلنواز، چگونه از عهده این کار سخت، برآمده است. فردایش با پرسوجو، تلفن نویسنده «فصل شکوفههای نخل» را پیدا کرده و مقدمات یک گفتوگوی رسانهای را فراهم کردم. آنچه در ادامه میخوانید، همان گفتوگوست.
جز نوع برخورد ناشر با کتاب، نمیتوان ایرادی به کتاب «فصل شکوفههای نخل» گرفت تا جایی که باید از روی ذوقزدگی و تعجب پرسید آیا خودتان کتاب را نوشتهاید؟! آیا برای خودتان هم این احساس ایجاد شده است؟
وقتی کتاب را شروع کردم یادم بود که استاد سیدمهدی شجاعی درباره کتاب «کشتی پهلو گرفته» گفته بودند: «بعد از چاپ فکر کردم، من این اثر را نوشتهام؟!» دلم میخواست درباره من هم اینطور باشد. نیتم با خدا و امام سجاد این بود که در انتها به این برسم که آیا این کلمات را من نوشتهام؟! نمیخواهم تعریف کنم ولی احساس میکنم کار من نیست و دست امام سجاد(ع) و امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) در این کار دخیل بوده است. این کتاب اولین کارمن در حوزه رمان است؛«خدای17ساله» اولین کتاب من بود که قبل از ورودم به دنیای داستاننویسی منتشر شد.
چرا نگاه شما برای نوشتن در این فضا معطوف به امام سجاد شد؟
جرقه این کار در هیأت به من خورد. اگرچه سخنران واژه خوبی به کار نبرد و گفت وقتی حضرت سجاد پیکر امام حسین را دیدند قالب تهی کردند و استفاده ازعبارت «قالب تهیکردن» برای امام معصوم درست نبود امامن را تحت تأثیر قرار داد.من در فضای رماننویسی آیینی و نویسندگی شاگرد استاد علی شجاعی بودم. با ایشان صحبت میکردم که از این واژهها استفاده کردم و ایشان هم تاکیدداشتندکه استفاده ازاین عبارت برای امام معصوم مناسب نیست.دربسیاری ازمحافل امام سجاد بهعنوان زینالعابدین بیمار معرفی میشود و همچنین از عدم همراهی ایشان با قیامهای پس از عاشورا صحبت میشد. من دوست داشتم هم خودم به جواب برسم و هم پاسخ را به مخاطب منتقل کنم. به همین دلیل از ابتدا تصمیم گرفتم درباره امام سجاد بنویسم و نظرم بر نگارش دوران زندگی امام چهارم شیعیان بود.
رمان اولتان، اثرخوبی است و همین کار شما را برای ادامهدادن این راه سخت میکند. امروز از نظر کاری در چه وضعیتی قرار دارید؟
یک مجموعه مینیمال عاشقانه نوشتهام که درانتشارات نیستان خوانده میشودتا نظربدهند. همزمان مشغول کارهای تحقیقاتی رمان امام صادق(ع) هستم که فکر میکنم سختتر از کار امام سجاد(ع) است، چون هم منابع زیاد است و هم در آن دوران حکومت از بنیامیه به بنیعباس تغییر میکند. تمام این موارد، هم میتواند به زیبا شدن کار کمک کند و هم کار را برای من سختتر کند.هم بالا بودن و هم کم بودن منابع، کار را سخت میکند. احادیث زیادی از امام صادق وجود دارد که برای شخصیتپردازی به نویسنده فضای کافی میدهد. فعلا در مرحله تحقیق هستم و بعد از این مرحله، طرح را مینویسم. این کار هم با انگیزه خودم شروع شد.منابع تحقیق اولیه من13مورد بود، ولی زمان تالیف متوجه شدم منابع قبلی برخی معلومات را به من نداده است به همین دلیل به 54 منبع رسیدم که برخی کتاب و برخی مقاله هستند. همچنین به این نتیجه رسیدم که در مورد اسارت میتوانم در مقاتل جستوجو کنم و آنها را خواندم.
با وجود سنوسال شما، دایره بالای لغات در داستان باعث تعجب من شد بهویژه استفاده از لغات خاصی که باید برای پیداکردن معنی آنها جستوجو کرد و لغاتی که معنی آنها را میدانیم و شما بهخوبی از آنها استفاده کردهاید. آیا این وضعیت در بازنویسی شکل گرفت؟
هم ابتدای راه نوشتن کتاب و هم در بازنویسی اضافه شدند، چون من فکر میکردم کار باید به زبان عرب نزدیک باشد و از نظر آهنگین بودن به زبان عرب شباهت پیدا کند؛ مثل به کار بردن افعال در ابتدای جمله و همچنین با به کار بردن کلمات عربی که آنها را از لغتنامهها پیدا میکردم. زمانی طولانی صرف گشتن و خواندن لغتنامههای مختلف میکردم.مثلا نوشته بودم چاه آب و در بازنویسی عبارت «رکیه آب» (چاه) جایگزین شد. به این ترتیب به دایره لغات من هم اضافه میشد، چون من هم اینها را نمیدانستم. ابتدا نوشته بودم نظامی که بعد متوجه شدم در آن زمان نظامی وجود نداشت و واژههای دیگری جایگزین شدند. برخی از تغییرات در بازنویسی اعمال میشد و برخی از ابتدا به همان صورت نوشته شده بود.من تلاش میکردم لحن تاریخی کار برجسته شود و استاد شجاعی در این مسیر به من کمک زیادی کردند. برخی از منابع مثل تاریخ طبری، تاریخ کامل یا مقتل ابومِخنَف در ادبیات دوره قدیم نگاشته شده است. من برخی از واژهها را در این کتابها دیدم. تاریخ کامل از ضربالمثلهای عرب استفاده کرده بود و به من کمک میکرد.علاوه بر اینها من تاریخ بیهقی را بارها و بارها خواندهام. گلستان سعدی را میخوانم. چهار اثر سهروردی و مثنویمعنوی را میخوانم. در دوران تحقیق و تالیف، همچنین متونی را میخواندم و هم به طور صوتی گوش میکردم. این کار به من کمک میکرد، البته این روش مدل درسی استاد شجاعی بود که من بهعنوان شاگرد آن را اجرا میکردم.
ما در دورههای آموزشی به هنرجویانمان میگوییم وقتی مشغول نوشتن کاری هستید و لحن کار دستتان آمده و پیش میروید، ترجیحا نه چیزی بخوانید و نه چیزی بنویسید و تمرکزتان بر کار اصلی باشد. ولی شما برای قویشدن لحن همچنان در زمان نوشتن، متون کهن را میخوانید.
ما چه موقع تحقیق، چه موقع تالیف و چه زمانی که میخواهیم کار را ادامه بدهیم همچنان متون کهن میخوانیم. ولی محدودیتی که وجود داشت، اینکه نباید کتابهای داستانی مرتبط با موضوع امام سجاد را میخواندم. مثل کتاب «بکه» که آن را نخواندم تا کارم از منظر خط داستانی نزدیک به آن اثر نباشد.استاد سیدمهدی شجاعی هم یک مجموعه چهار جلدی درباره امام سجاد دارند که سه جلدش چاپ شده و ایشان هم همزمان با این کار تحقیق میکردند. روز اول که به آقای علی شجاعی گفتم میخواهم درباره امام سجاد بنویسم و کار داستانی خوبی در مورد حضرت به من معرفی کنید، گفتند پدرم درحال نوشتن کتابی با این موضوع است. من دلسرد شدم و فکر کردم بهتر است ننویسم. کار ایشان تحقیقی بود و من نمیدانستم. استاد شجاعی با من حرف زدند و گفتند این اقیانوس آنقدر بزرگ است که هر کسی میتواند قطرهای بردارد و اگر شما نمیخواهید این کار را ادامه بدهید در حقیقت خودتان را محروم میکنید... و من ادامه دادم.
به نظر من در لحن بسیار خوب عمل کردهاید؛ هم لحن کار حفظ شده و هم در گفتوگوها همهچیز اندازه است و موجب دلزدگی از فرم کلاسیک و تاریخی اثر نمیشود. کار حدوسط را حفظ کرده؛ نه دمدستی است و نه تاریخی و سنگین. قرار نبود تاریخ طبری بنویسید و کتابتان را برای جوان امروز نوشتهاید. آیا گفتوگوهای میان شخصیتها پایه تاریخی دارد؟ یا لو ندادن شخصیت اصلی داستان در فصول اول و همچنین روی جلد هدفمند بود؟
هدفمند بود و میخواستم همانطور که خود من با داستان همراه شدهام و سؤالات زیادی در مورد امام سجاد داشتم و قدم به قدم پیش رفته بودم، خواننده هم با من همراه شود و با هم اتفاقاتی که برای آن حضرت افتاده را ببینیم.میخواستم مخاطب با تردیدهای راوی داستان همراه باشد. چنین شخصیتی در آن زمان میتوانست تردیدهایی داشته باشد و میخواستم راوی با شخصیت اسد همراه شود.همه شخصیتها در این قصه بهجز امام سجاد، اهلبیت و اصحاب نزدیک امام، خیالی هستند. دایره دور معصوم دست نخورده است مگر اینکه در روایات؛ مکان معرفی نشده باشد در این صورت من مکان را به خانه امام سجاد منتقل میکردم و در دایره دور حضرت تخیل نداشتم ولی باقی داستان تخیل است. فضاسازیها، اتفاقاتی که رخ داده، شخصیتها و عملکرد آنها همه تخیل است.از طریق تاریخ میدانیم که مردم شام برخلاف اهالی کوفه به خلیفه ارادت داشتند. داستاننویسی من مهندسی شده بود. تا طرح و شخصیتپردازی را تحویل استاد نمیدادم اجازه تالیف نداشتم. ابتدا پیرنگی کلی ارائه میدادم و بعد باید فصل به فصل سیناپس مینوشتم و بعد از تایید استاد، شروع به نوشتن میکردم که این نظم به ذهن من کمک زیادی میکرد.تحقیق من قبل از عاشورا تمام شد، دوست داشتم روز عاشورا کار را شروع کنم و فصل اول را روز عاشورا نوشتم. وقتی ایشان تأیید کردند گفتند تا آخر با همین فرمان برو، من هم ادامه دادم.
کار اولیه با کتابی که چاپ شده چقدر فرق دارد؟
زبان اثر بسیار متفاوت بود. خیلی سخت نوشته بودم. بازنویسی کار شش تا هفت ماه طول کشید. چند بار بازنویسی کردم و وسواس زیادی به خرج دادم؛ میتوانم بگویم از نظر توجه، کلمه به کلمه نوشتهام.من در رمان اجتماعی برای خودم برنامه و زمان نوشتن دارم ولی در کار آیینی اینطور عمل نمیکنم وهرموقع دلم همراه است، مینویسم. چون در غیر این صورت آنچه نوشته میشود باب میل نخواهد بود و دوبارهکاری میشود.به همین دلیل بین کار چند بار فاصلههای بزرگی افتاد. از تحقیق تا تالیف این کار دو سالونیم طول کشید. در این فاصله چند بار فاصلههایی طولانی و چند ماهه داشتم.
بهجز آقای شجاعی و شما کس دیگری کار را قبل از چاپ مطالعه کرده بود؟
نه فقط استاد علی شجاعی خوانده بودند و سختگیریهایی که داشتند باعث شد کتاب جلوه خوبی داشته باشد؛ بعد از ایشان استاد سیدمهدی شجاعی هم کتاب را خواندند و نظر دادند. ایشان گفتند همه چیز خوب است، ولی در یک جای داستان به نکتهای اشاره کردند که جالب بود.یکی از شخصیتهای داستان ابنشهاب زهری است که یکی از شخصیتهای واقعی داستان است. امام نامهای به او مینویسد و از وی میخواهد از حکومت خارج شود، ولی زهری این کار را نمیکند. من با شخصیت او طوری راه رفته بودم که گویی شخصیتی خنثی دارد و نه این طرفی است و نه آن طرفی.در منابع به چیزی نرسیده بودم که بتوانم شخصیتش را دستکاری کنم. پرداخت منابع به او مثل پرداخت به شخصیت مختار بود. برخی از منابع کاملا مخالفش بودند و برخی بسیار موافقش بودند. استاد سیدمهدی شجاعی گفتند وضعیت این شخصیت بعد از ماجرای آن نامه مشخص است و باید این را نشان بدهید.با اینکه دل او همراه امام بود ولی از حکومت دست برنمیدارد. مثلی هست که میگویند «سر سفره معاویه مینشیند و پشتسر علی نماز میخواند.» دقیقا چنین چیزی بود و استاد گفتند تکلیف را با این شخصیت مشخص کنم.
یکی از پاشنههای آشیل کار آیینی، تاریخ است؛ آیا این کار ناظر تاریخی هم داشت؟
من فقط منابع را خوانده بودم و هر جایی که سؤالی داشتم از آقای شجاعی میپرسیدم. ایشان درخصوص منابع تاریخی به من کمک کردند.
فکر میکنید در کتاب اجتماعیتان که احتمالا بهروزتر است هم به همین اندازه قوی باشید؟
سیناپس را به استاد شجاعی تحویل دادهام تا نظرشان را بدانم، ولی هنوز نگرفتهام. رمانی اجتماعی است و نمیدانم نظرشان چیست. ذوقی که در نوشتن رمان آیینی هست در رمان اجتماعی نیست. با اینکه من کارهای اجتماعی را بسیار دوست دارم و با رشتهام مرتبط بود و در این رابطه گفتوگوهای زیادی داشتم و در اجتماع بودهام، ولی ذوقی که در کار آیینی داشتم اینجا ندارم با اینکه کار آیینی سختتر است، ولی شیرینی آن بیشتر است.من صفر تا صد کار اجتماعی را در عرض سه ماه نوشتم با اینکه در این بین جای خالی و فرصت اضافی داشتم، ولی در مورد رمان آیینی هر روز درگیر بودم و بیش از دو سال طول کشید. سختی کار بالا بود، ولی نتیجه برای من شیرین بود.البته من یک رمان اجتماعی دیگر نیز در مرحله سیناپس دارم که ارتباط با ترس از مرگ بوده که کاری مرتبط با روانشناسی اجتماعی است. البته رشته من در این مرحله به من کمک زیادی میکند.
«محدثه دلنواز»؛ قبل و بعد از نوشتن این کتاب
به چیزهایی رسیدهام از جمله فکر کردن؛ تفکر برای من مهم شد. اگر حجاب را میپذیرم چرا این کار را میکنم؟ برای چه کسی این کار را انجام میدهم؟ خواندن منابع اصلی برای من مهم شد تا ببینم کاری که میکنم درست است یا نه؟ آیا این همان چیزی است که خدا از من میخواهد یا نه؟
نمیخواهم بگویم من امروز خیلی عالی و متدین هستم، ولی من را به تفکر وا داشته است تا به کارهایریزی که انجام میدهم، فکر کنم. آخر هر شب حتما محاسبه دارم و این چیزی بود که قبلا نداشتم.از جنبه دیگر نگاه من به دعا عوض شد. دعا را برای ثوابش نمیخوانم، بلکه میخوانم تا ببینم چه چیزی به من القا میکند؛ چون امام سجاد در دعا آموزش داده است.اتفاق بعدی این بود که بدانم کجا حرف بزنم و کجا سکوت کنم. تمرین سکوت خیلی سخت است. من در مقاطعی موفق نبودم مثلا عصبی میشدم و نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، ولی این ماجرا به من کمک کرد تا گاهی بایستم و سکوت کنم.من روانشناسی بالینی خواندم و رشتهام را خیلی دوست داشتم. استاد شجاعی به من گفتند یک راه را انتخاب کن یا روانشناسی یا نویسندگی! گفتند به نویسندگی بهعنوان یک شغل نگاه کن که باید به طور روزانه با آن درگیر باشی. انتخاب میان این دو برای من بسیار سخت بود.رسیدن به قطعیت در اخذ این تصمیم برای من یک سال طول کشید. ایشان گفتند ترجیح این است که یک راه را انتخاب کنید. من شاخه به شاخه نویسندگی در رادیو و تلویزیون را هم انجام میدادم ولی ایشان به من گفتند یک شاخه را دنبالکن. متوجه شدم حرف درستی میزنند. کار تحقیقی است و از نظر زمانی که برای کار میگذاریم واقعا یک شغل است. من در کار امام سجاد تا آخرین روز تالیف به کتابهای تحقیقی مراجعه میکردم.
پیوند با ادبیات آیینی از مسیر استاد شجاعی
قبل از این که خواندن و نوشتن را یاد بگیرم پدر و مادرم برای من کتابهای زیادی میخواندند و من با کتاب بزرگ شده بودم. سنم کم بود، شاید در دوره راهنمایی بودم که پدرم پرسید آثار استاد سیدمهدی شجاعی را خواندهای یا نه؟ نمیشناختم؛ کتابهای استاد را به من دادند. اولین کتابی که خواندم «آفتاب در حجاب» بود.هر روزصبح قبل از اینکه صورتم را بشویم این کتاب را میخواندم. این کتاب آنقدر جذبم کرده بود که میخواندم و اشک میریختم وکتاب را کنار میگذاشتم وبه سراغ زندگیام میرفتم. بعدها به استاد سیدمهدی شجاعی گفتم که شما به من یاد دادید کربلا یعنی چه؟ شما باعث اشکهایم در روضه بودید. ایشان گفتند خدا را شکر که شما فهمیدید کربلا یعنی چه؟ خود من هنوز متوجه نشدهام!من آن زمان شعر آیینی مینوشتم. با آثار آقای شجاعی آشنا شدم و به یکی از هواداران ایشان تبدیل شدم. به جاهایی میرفتم که ایشان بودند و عکسهایشان را جمع میکردم.
از پدر و مادرتان هم برایمان بگویید.
پدر من(رضا دلنواز) فرهنگی بودند و در آموزشوپرورش کار میکردند؛ معلم، دبیر و مدیر بودند که در سال 1387 بازنشسته شدند. مادرم هم خانم نسترن چاووشان است. پدربزرگ و مادربزرگ مادری من اهل مطالعه بودند. از زمانی که چشم باز کردم در دست آنها کتاب دیده بودم. این خصوصیت آنها روی مادرم تأثیر داشت.مادربزرگم (مولود توکل) شاعر بود. پدربزرگم (کاظم چاووشان) هم مداح بودند. همیشه در دست این دو نفر کتاب دیده بودم. کتابها را بارها و بارها میخواندند. امروز که به کتابهایشان نگاه میکنم، میبینم زیرش خط کشیدهاند و نکاتی را یادداشت کردهاند.
میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب