printlogo


برای دوست داشتن وطن باید آن را شناخت
«ایران فرهنگی» قلمرویی به مراتب گسترده‌تر از جغرافیای ایران سیاسی دارد؛ ایران فرهنگی حتی از حدود ایران کهن و هخامنشی گسترده‌تر و از قلمرو زبان فارسی در دوره تیموریان که از شمال چین تابالکان درقلب اروپا راشامل می‌شده هم فراگیرتر است.

ایران فرهنگی مرزهای آبی و خاکی نیست که در روزگارانی کم و زیاد شده باشد؛ ایران فرهنگی قلمرویی است به وسعت همه عالم و توانمندی قلبی که توانایی خون‌رسانی به پیکر جهان را دارد؛ جهانی که گاهی چنان در ورطه خودکامگی فرومی‌رود که انسان بودن خود را از یاد می‌برد و هر روز کار را برخود و اهلش سخت و سخت‌تر می‌کند و بدی از پی بدی می‌سازد؛ آن‌گونه که حکیم توس گفته است: زبد کردن آید به حاصل زیان/ اگر بد کنی غم بری از جهان/ مشو شادمان گر بدی کرده‌ای/ که آزرده گردی گر آزرده‌ای. و شاید تازیانه‌ای از جنس فرهنگ بتواند به بیدارباشی، چشمان خفته او را بیدار کند؛ و این کار از ایران فرهنگی ساخته است که می‌تواند به پیکر لمس‌شده و گاه مسخ‌شده انسان، خونی تازه ازجنس فرهنگ برساند و بگوید «با دوستان مروت با دشمنان مدارا». از ایران فرهنگی چنین چیزی ساخته است و چنین توقعی بی‌راه نیست؛ آن‌گونه که نظامی گنجوی، شاعر و حکیم پارسی‌گوی ایرانی در سده ششم خورشیدی ایران را دل زمین دانسته است: همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خجل/ چون که ایران دل زمین باشد/ دل ز تن به بود یقین باشد. ایران فرهنگی جغرافیایی بر پایه تعاریف امروزی ندارد، سرزمینی از جنس معناست که می‌شود برای آن مختصاتی تعریف کرد و نشانه‌هایش را شناساند. مختصات و حدود جغرافیایی ایران ما که دارای فرهنگی دیرپا و پویاست، ممکن است در زمان‌هایی کم و زیاد شده، گاهی آسیب دیده، گاهی در اوج بالندگی بوده، گاه مرزها را درنوردیده و فراتر از قاره‌ها گسترده و گاهی در چنبره تهاجم بیگانه، مرزهایش کوچک شده باشد، ولی ایران فرهنگی با توان و داشته‌هایی درونی، همیشه توانایی آن را داشته که خود را ترمیم کند. شناختن و شناساندن ابعاد این فرهنگ برای تقویت و حفظ آن، به دوستداران و کوشندگان فرهنگ ایرانی و ایران فرهنگی بسیار بااهمیت است؛ و مگر می‌شود چیزی و کسی را نشناخت و دوستش داشت؟ به‌ویژه که ایران باشد و به تعبیر زنده‌یاد نادر ابراهیمی «برای دوست داشتن وطن، باید وطن را شناخت». در یادداشت‌هایی که از این پس ذیل عنوان ایران فرهنگی خواهم نوشت، می‌کوشم تا ایران را از زاویه‌ای پژوهیده بشناسانم. از نام ایران، زبان، فرهنگ، ادبیات، تاریخ، حماسه، اسطوره و... و چه بهتر که از «زبان» آغاز کنم که در بین داده‌های خداوند به انسان، ازمهم‌ترین و ارزشمندترین داده‌های اوست. زبان که به ما قدرت اندیشیدن می‌دهد، توانایی اندیشیدنِ اندیشه‌ها و پرسیدن و پاسخ یافتن.زبان که بسترهویت انسان است و از راه زبان می‌توان به «چیستی»، «هستی» و «چرایی» انسان، جهان و خدا اندیشید و برای مهم‌ترین پرسش‌های هستی، پاسخ یافت. زبان محل ظهور اندیشه است و اندیشه‌ها با کلمه به ظهور می‌رسند. زبان هرچه تواناتر، اندیشه به ظهور رسیده از آن مستحکم‌تر و پویاتر می‌شود. ملتی که «زبان ملی» قوی دارد، اندیشه‌های انسانی و ملی قوی‌تر و سخت‌تری را به ظهور می‌رساند و طبعا اندیشه ضعیف، محصول زبان ضعیف است. زبان ملی ما با دلایل روشن و قابل مطالعه و آزموده، زبانی محکم، توانا و حکیمانه است وباید آن راشناخت و ازآن پاسداری کرد.این روزها از ضرورت «پاسداشت زبان فارسی» بسیار می‌شنویم! به نظر من مهم‌ترین بخش پاسداری از زبان ملی ودرنگاه مازبان فارسی «چرایی پاسداشت زبان» است.اگرچرایی آن رادریافتیم دستیابی به چگونگی آن، آسان است. مشکل ما از ندانستن و نشناختن این چرایی است. به تعبیر حضرت مولانا اگر ناشناخته درپی چیزی برویم به مثابه تیر در تاریکی انداختن و در پی سایه دویدن است: مرغ بر بالا و پران سایه‌اش/ می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش/ ابلهی صیاد آن سایه شود/ می‌دود چندان‌که بی‌مایه شود/ تیر اندازد به سوی سایه او/ ترکشش خالی شود از جست‌وجو/ ترکش عمرش تهی شد عمر رفت/ از دویدن در شکار سایه تفت/ بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست/ بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست. بر این بنیان مقدمه هر کاری شناخت است و اگرشناخت حاصل نشود،عمر تلف کردن وخام‌گفتن است.نکته مهم درشناخت ایران، شناخت زبان فارسی و ارزش‌های آن است.هرکس بخواهد ایران را بشناسد باید زبان فارسی را بشناسد تا بتواند گنجینه‌های نهفته در ایران فرهنگی را بازشناسد. شناخت ایران درپس شناخت فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی، نظامی، خیام و... فراهم می‌شود و شناخت اینها موقوف به شناخت زبان فارسی است.آن‌گونه که شیفتگانی چون اقبال لاهوری، کریستن‌سن، هانری ماسه، نیکلسون، ادوارد براون، آنه ماری شیمل، آرتورپوپ و صدها تن دگر درپی شناخت ایران به دریای بیکران زبان فارسی وارد شدند و خود به خیل کوششگران این زبان پیوستند، وشناختند وعاشق آن شدند.زبان فارسی راباید درست ودقیق شناخت، ریشه‌ها و پیشینه‌های آن رادریافت،گنجینه‌های معرفتی آن رافهمید وبه کارکردهای هویتی، ملی،فرهنگی، تاریخی و...آن واقف شد.در گفتارهای پس از این، نخست «داستان زبان فارسی» را بازگو می‌کنم و پس از آن درپی دیگر مولفه‌های ایران فرهنگی خواهم بود.

محمدجعفر محمدزاده - پژوهشگر تاریخ زبان و فرهنگ ایران