printlogo


نگاهی کوتاه به کتاب «کوله‌پشتی نامرئی»
گاهی خیالات مشکلات‌مان را حل می‌کند
شاید مشکل میلا، دختر توی کتاب «کوله‌پشتی‌نامرئی»، مشکل خیلی از ما هم باشد؛ مثلا روز اولی که می‌خواستیم به مدرسه برویم، نگران بودیم که با بقیه چطوری دوست بشویم یا این‌که آیا بقیه هم‌کلاسی‌ها یا معلم از ما خوش‌شان می‌آید یا نه.

قبلا هم از همین نویسنده، پاتریس کارست، کتاب «طناب نامرئی»را که آن کتاب هم از نشر مهرسا است،خوانده ومعرفی کرده بودم. در آن کتاب یاد می‌گرفتیم که هر وقت دلمان برای پدر و مادرمان تنگ شد طناب نامرئی عشق را بکشیم و به پدر و مادرمان وصل شویم. در کتاب کوله‌پشتی نامرئی هم یاد می‌گیریم که وقتی مشکلی پیدا می‌کنیم چطور راه‌حل آن را پیدا کنیم. در این کتاب میلا وقتی از رفتن به مدرسه نگران است، برادرش، جردن به او یاد می‌دهد که چطور از خیالش استفاده کرده و مشکلاتش را برطرف کند. او به میلا یاد می‌دهد که فرض کن یک کوله‌پشتی نامرئی روی دوشت داری و هر‌ وقت به مشکلی برخوردی، ابزاری از توی آن بردار و مشکلت را حل‌کن. مثلا اگر معلم از تو خواست که صحبت کنی و خودت را معرفی کنی، اگر صدایت پایین بود یا خجالت می‌کشیدی حرف بزنی از کوله‌پشتی نامرئی‌ات یک بلندگوی خیالی بردار و بگیر جلوی دهانت و با آن صحبت کن. داداش جردن به میلا یاد داد که اگر کسی از تو خوشش نمی‌آمد زود آینه نامرئی را از کوله‌پشتی نامرئی دربیاور و توی آن به خودت لبخند بزن و یادآوری کن که تو دختر بی‌نظیری هستی.
بعد از خواندن این کتاب من به کوله‌پشتی نامرئی‌ام زیاد فکر می‌کنم. مثلا یک‌بار در فروشگاهی که همراه مامانم بودم و فروشنده اسمم را پرسید، اولش خجالت می‌کشیدم، اما بلندگوی نامرئی را درآوردم و بلند گفتم «آرنیکا هستم.»
گاهی خیالات کمک‌مان می‌کنند.نقاشی‌های میلا وجردن درکتاب خیلی قشنگ هستندومن میلای توی‌کتاب راخیلی دوست دارم.

آرنیکا عمادی - نوجوان کتابخوان