آخرین ماه سال
آخرین ماه سال، معمولا مهجور واقع میشود.همنشینی سال جدید با اسفند باعث شده همه عجله داشته باشند و فرصت نکنند روزهایش را مثل باقی همقطارانش در تقویم علامت بزنند.
درست مثل پنجشنبهای که کسی برای نیمه روز بودن ساعت کاریاش خوشحال نیست اما برای جمعه سرودست میشکانند.ولی این ماجرای تکراری و متکثر برای من وارونه عمل میکند. من دلایل زیادی برای دوستداشتن خود اسفند پیدا کردهام.مثل تولد دوستم، شروع ترم جدید، گاهی پیدا کردن یک شغل، بازار شلوغ، لباس نو وبرف بیخبر امروز صبح در خوابگاه.در این ماه انگار باید خودم را برای نهایت و هدف هر چیزی که تاکنون در این سال تجربه کردم، آماده کنم. نقطه اوج هر قصهای که بعدها خاطره میشود و باید آن را تعریف کرد در این ماه برایم رقم میخورد.مثل یک لیست بلندبالا از تمام رخدادهای در حال اتمام زندگی که با همه زور زمستان همراه است.
و علاوه براینها چه زمانی برای وداع مناسبتر ازوقتی است که فرصت نداری به غم و فقدان تمامشدن فکر کنی.آنقدر در روزمرگی و شلوغی گم میشوی که یادت میرود این سالی که گذشت با تمام خاطراتش هرگز دوباره تکرار نمیشود و این آخرین روزهایی است که وقت داری در هوای آن نفس بکشی.فراموشی میکنی که شاید دیگر هیچوقت کسی که امروز هستی را در آینه ملاقات نکنی.
اسفند انگار تمام این احساسات و افکار را تنها در 29 روز ــ اگر کبیسه نباشد و تقویم سر شوخی را باز نکند ــ بدون فوت وقت و معطلی جای میدهد، مثل یک مربی خوب به تو فرصت میدهد خودت را برای آینده آمادهکنی.
یک آمادگی هرچند نسبی بدون نگرانی و هیجانات مختلف.
فاطمه علیپور - تهران