قصه تختی
خانیآباد نو. یه محله قدیمی تو تهران که حوالی 1309 محل تولد مردی شد که شد الگوی مردم شهر و دشمن هر چی نامرده. بچه پنجم خونواده بود ولی توی مردونگی حرف اول رو میزد. زیر ده سالش بودکه به خاطر بدهی و وضع نه چندان خوب باباش، صابخونه وسائل خونشون رو ریخت وسط کوچه و انگار یه پارچ آب یخ ریخت روی هیکل مرد قصه ما.
خیلی بهش برخورد. همین شد که از همون بچگی زلفش به زلف کار و زور بازو گره خورد. در این قسمت بازیگر پیشبند و کلاه نانوایی به تن میکند و میگوید: اوایل توی یه نونوایی مشغول چونهگیری شد تا پوستش خوب به آتیش روزگار عادت کنه. بعد بازیگر اره روی میز را برمیدارد و آن را روی قطعه چوب موجود روی میز میکشد و میگوید: بعد از نونوایی، رفت تا کارگری توی نجاری رو تجربه کنه. جایی که اره چه بره و برگرده زخمش روی تن چوب باقی میمونه. ( اره را روی میز میگذارد) آخرش اما مرد قصه رفت تا به استخدام راهآهن دربیاد. درس رو تا نهم نشد که ادامه بده و تفریحش فقط این بود که مثل معرکهگیرای قدیم توی کشتی بچههای محل شرکت کنه و وسط اون زمین خاکی برد و باخت رو تمرین کنه. خرابههای خانیآبادنو شده بود تمام زندگی این مرد 15 ساله. توی همون سن و سال و وسط همون زمین خاکیای محله با بچههای محل یه گود درست کردن و اسمشو گذاشتن زورخونه گودال حاج حسین و توی همون گود ثانیههای زندگی مرد قصه سپری میشد. اما کمکم رفت زورخونه پولاد تا کمی حرفهایتر با ورزش زورخونه برخورد داشته باشه. شاید اینجا بود که کمکم همه فهمیدن شرکت نفت مقصد نهایی این مرد نیست. بازیگر ضربهای به زنگ زورخانه بالای سرش میزند و طبل زورخانه را بغل میگیرد و میگوید: در همین ایام بود که سینماییترین صحنه زندگی مرد روبهروی چشماش تداعی شد. وقتی که یه روز وسط 20 سالگی یه کشتی کامل رو توی زورخونه تماشا کرد و فهمید مسیر زندگیش قراره از همین نقطه بگذره. واسه همین هر روز ازساعت 2 به بعد زیر نظر حبیبالله بلور ایستاد به تمرین کردن و روی تشک رفتن. این کار رو365 روز تکرار کرد ودرست بعد ازیکسال همه انتظار داشتن قهرمان کشتی ایران متولد شده باشه اما دقیقا همه چیز برعکش شد. مرد قصه هیچ موفقیتی توی این یک سال تمرین عایدش نشد و حتی به خاطر ضعیف شدن بدنش مورد تمسخر مردم محل قرار گرفت. همین شد که این همه سرخوردگی رو برداشت برد خوزستان. روزها رو توی شرکت نفت شب میکرد وشبها روهمونجا روز! بازیگر باردیگر زنگ وطبل را به صدا در میآورد. 365 روز دیگه گذشت و مرد قصه به زورخونه برگشت. احساس کرد میتونه روی اعتماد به نفسش کار کنه و دوباره تشک کشتی رو لمس کنه. بعد از کلی تمرین و عرق ریختن بالاخره اولین مسابقه رسمی کشتی مرد قصه ما، سال 1328 فرا رسید. خیلی آماده بود و وقتش رسیده بود تا شاید مرد کشتی ایران ظهور کنه اما درست توی همون مسابقه یه اتفاق غیرمنتظره افتاد. ضربه فنی! بله. کشتیگیر ما ضربه فنی شد تا یه بنبست تازه جلوی پا مرد قصه سبز بشه. (بازیگر از طبل و زنگ زورخانه فاصله میگیرد) شاید کمتر کسی باورش میشد مرد ضربه فنی شده مسابقات سال 1328 بعدها 15 سال مدام قهرمان کشور باقی بمونه و برای اولین بار توی تاریخ ورزش ایران در المپیک 1956 طلایی بشه اما این اتفاق افتاد.
سید سپهر جمعه زاده