
روایتی از بازی کثیف نفتی در آمریکا
طلای سیاه از زمان کشف توسط بشر ارزشمند بوده و بارها هم موجب تولید ثروت و هم باعث جنگ و خونریزی شده است؛ اما بهرهگیری از این پدیده کلیدی در هنر نمایش و ایجاد سینمایی با فضا و فرم مناسب کار آسانی نیست.
فیلم «خون بهپا میشود» (There Will Be Blood) با تکیه بر بازی متد اکتینگ دنیل دی لوئیس، محصول سال 2007 میلادی و به کارگردانی پل توماس اندرسون، در این زمینه موفق عمل کرده و نام آن برای دوستداران سینما آشناست. داستان فیلم در اوایل قرن بیستم، یعنی سال 1911 میلادی، در آمریکای هنوز مترقینشده روایت میشود و دوربین کارگردان بیشتر دشتها و بیابانهای جنوب آمریکا را به نمایش میگذارد.
به جرات میتوان گفت که 50دقیقه ابتدایی این فیلم 158دقیقهای فوقالعاده است و ما را کاملا با فضای خشک و کویری ایالات نفتخیز آمریکا، مسافرتهای طولانی، کمبود غذا و پول آشنا میکند و ترکیب آن با حس جستوجوگری و جاهطلبی برای استخراج نفت و ثروتمندشدن توسط کاراکتر اصلی با بازی دنیل دی لوئیس یک فرم غالب به ما میدهد و ما بهراحتی با ماجراجویی و فرصتطلبی او همراه و خیلی زود طرفدارش هم میشویم که در ابتدای فیلم بهشدت کاراکتر است و از تیپ فراتر رفته، به گونهای که فرمولهای کلی شخصیت او را به ما میدهد، سکوتها بهاندازه است و قابهای کارگردان کاملا تنهایی او و پسرش در بین مردم روستاها را نمایان میکند. روستاها و آبادیهایی که او و پسرش برای پیداکردن و استخراج نفت یکی پس از دیگری میروند و سخنرانیهای تقریبا دروغینی برای مردمانش انجام میدهد که با حفاری زمینهایشان و استخراج نفت چنین و چنان میشود و مردم هم با شوق و ذوق به حرفهایش گوش میدهند که البته میزانسن کارگردان در نمایش ارتباط بین کاراکتر اصلی با نام (دنیل) و مردم و پلانهای جلسات مردمی قدری ناتوان است و به نظر میرسد دوربین کارگردان به جمعیتهای زیاد عادت ندارد و تفکیک پلانها برای منسجمکردن کلی فضا برای سینماییکردن آبادیها و مردم شکل نمیگیرد دو مورد خیلی مهم در بازی و بهخصوص چشمهای بازیگر اصلی یعنی دی لوئیس نمایان است. یکی ضد اجتماعی بودن و دیگری جاهطلبی بدون شوق که هر دو تا اواسط فیلم بهخوبی حفظ و اجرا میشود اما یک نقطه انفصال در اثر همه چیز را به افول میبرد، حادثه و انفجاری مهلک در چاه نفتی که عدهای کارگر و پسر دنیل روی آن کار میکنند به ناشنوا شدن پسربچه منجر میشود. پس از این ماجرا چند حس مهم در اثر ناتوان در اجراست، مهمتر از همه تراژیک بودن این اتفاق برای پدر ابدا در اثر ساخته نمیشود با اینکه فیلم در ابتدا به ما مختصات یک رابطه قوی و جدی را بین پدر و پسر میدهد. همچنین در نیمه پایانی فیلم پدر برای رسیدن به خواستههایش و خرید زمینهای بیشتر برای استخراج نفت پسر ناشنوایش را ترک میکند و بعد از چند سکانس سریع از قراردادهای کاری و خرید و فروشها پدر بعد از مدتی دوباره پسرش را میبیند که ما با یک کادربندی بزرگ از بیابان مواجهیم و یک نمای اکستریم لانگشات که به لانگشات تبدیل میشود و در همان حالت باقی میماند و به همراه میزانسن نامناسب حس و فضای بدون جزئیات به ما میدهد.
سروش خلبانی | کارشناس سینمابه جرات میتوان گفت که 50دقیقه ابتدایی این فیلم 158دقیقهای فوقالعاده است و ما را کاملا با فضای خشک و کویری ایالات نفتخیز آمریکا، مسافرتهای طولانی، کمبود غذا و پول آشنا میکند و ترکیب آن با حس جستوجوگری و جاهطلبی برای استخراج نفت و ثروتمندشدن توسط کاراکتر اصلی با بازی دنیل دی لوئیس یک فرم غالب به ما میدهد و ما بهراحتی با ماجراجویی و فرصتطلبی او همراه و خیلی زود طرفدارش هم میشویم که در ابتدای فیلم بهشدت کاراکتر است و از تیپ فراتر رفته، به گونهای که فرمولهای کلی شخصیت او را به ما میدهد، سکوتها بهاندازه است و قابهای کارگردان کاملا تنهایی او و پسرش در بین مردم روستاها را نمایان میکند. روستاها و آبادیهایی که او و پسرش برای پیداکردن و استخراج نفت یکی پس از دیگری میروند و سخنرانیهای تقریبا دروغینی برای مردمانش انجام میدهد که با حفاری زمینهایشان و استخراج نفت چنین و چنان میشود و مردم هم با شوق و ذوق به حرفهایش گوش میدهند که البته میزانسن کارگردان در نمایش ارتباط بین کاراکتر اصلی با نام (دنیل) و مردم و پلانهای جلسات مردمی قدری ناتوان است و به نظر میرسد دوربین کارگردان به جمعیتهای زیاد عادت ندارد و تفکیک پلانها برای منسجمکردن کلی فضا برای سینماییکردن آبادیها و مردم شکل نمیگیرد دو مورد خیلی مهم در بازی و بهخصوص چشمهای بازیگر اصلی یعنی دی لوئیس نمایان است. یکی ضد اجتماعی بودن و دیگری جاهطلبی بدون شوق که هر دو تا اواسط فیلم بهخوبی حفظ و اجرا میشود اما یک نقطه انفصال در اثر همه چیز را به افول میبرد، حادثه و انفجاری مهلک در چاه نفتی که عدهای کارگر و پسر دنیل روی آن کار میکنند به ناشنوا شدن پسربچه منجر میشود. پس از این ماجرا چند حس مهم در اثر ناتوان در اجراست، مهمتر از همه تراژیک بودن این اتفاق برای پدر ابدا در اثر ساخته نمیشود با اینکه فیلم در ابتدا به ما مختصات یک رابطه قوی و جدی را بین پدر و پسر میدهد. همچنین در نیمه پایانی فیلم پدر برای رسیدن به خواستههایش و خرید زمینهای بیشتر برای استخراج نفت پسر ناشنوایش را ترک میکند و بعد از چند سکانس سریع از قراردادهای کاری و خرید و فروشها پدر بعد از مدتی دوباره پسرش را میبیند که ما با یک کادربندی بزرگ از بیابان مواجهیم و یک نمای اکستریم لانگشات که به لانگشات تبدیل میشود و در همان حالت باقی میماند و به همراه میزانسن نامناسب حس و فضای بدون جزئیات به ما میدهد.