
حوادث قدیمی
در این بخش حوادث قدیمی را دوباره بازخوانی میکنیم؛ حوادثی بسیار قدیمی که فقط برخی افراد سن وسالدار آن رابه یاد دارند و بازخوانی آن با همان ادبیات،نثر و نگارش قدیمی، برای ما ونسل قدیم بسیار جذاب ویادآور خاطرات آن زمان خواهد بود.
در این شماره، اخبار جناییای که سالهای ۱۳۴۵تا ۱۳۵۵در روزنامههای کیهان و اطلاعات منتشرشده را با منبع دیدهبان تاریخ مرور میکنیم:
دزدان حرفهای که با مالیدن عسل شیشهها را میبریدند، به دام افتادند!
دو سارق حرفهای که عسل را به شیشه مغازهها میمالیدند تا بههنگام بریدن شیشهها، صدایی براثر افتادن و شکستن آنها ایجاد نشود و در آرامش کامل دست به سرقت بزنند، درپی یک دستبرد نیممیلیونتومانی بهدام افتادند.سارقین که بهروز و بهمن نام دارند، قالیچههای گرانبهایی را که بهصورت تابلو درست شده بود، از فروشگاه فرشفروشی در مراغه ربوده بودند و در پی اطلاع شهربانی مراغه به شهربانیهای کشور، در تبریز دستگیر شدند. از این مغازه ۷ تخته تابلو گرانقیمت قالی سرقت شده بودکه عبارت بود از: تابلوهای آیه قرآن،حضرت محمد(ص)، نادرسوار بر اسب،خلیفهزاده و خیام. مأموران آگاهی تبریز برای بهدام انداختن دزدان تابلو با آنها وارد معامله شدند و دزدان را دستگیر کردند و قالیچهها برای استرداد به صاحب آنها، به مراغه فرستاده شد. سارقین برای آنکه از شکستن شیشه مغازهها سروصدایی بهوجود نیاید، نخست شیره عسل را روی شیشه مالیده و بعد چند جام از شیشههای مغازه را بریده بودند. این سرقت روز ششم فروردین انجام گرفته بود. همچنین مأموران آگاهی تبریز سه نفر را بهاتهام سرقت ۵ تخته قالی و۴۰دستگاه رادیو و تلویزیون دستگیر کردند. متهمان، بهرام، یوسف و علی نام دارند و درپی اطلاعیههای شهربانی قزوین که به شهربانی تبریز واصل شد، ازسوی مأموران شناسایی و دستگیر شدند. کالاهای مسروقه قریب یک میلیون ریال ارزش دارد. متهمان نیز در پی تشکیل پرونده، تحویل دادسرای تبریز شدند.
تبریز- خبرنگار اطلاعات
پسر ۹۲ ساله مرودشتی از دختر بدش میآید!
این پسر هنوز سوار ماشین نشده و قصد دارد در سن ۱۰۰ سالگی پیاده به مشهد سفر کند! یک خانه محقر خشتی و سی رأس گوسفند، مالومنال پسری را تشکیل میدهد که ۹۲ سال از عمرش گذشته و هنوز تن به ازدواج نداده است! شاهمراد را تمام مردم دهکده چهارطاق مرودشت میشناسند. پسر بیآزاری است و صبح زود که از خواب بر میخیزد، کتری را روی اجاق میگذارد، برای خود صبحانه تهیه میکند و پس از خوردن قرصی نان با پنیر و چند لیوان چای، لباس خود را به تن میکند و به سراغ گوسفندانش میرود و از همین راه زندگی بیدغدغهای را سپری میکند! شاهمراد شاید یک پسر استثنایی باشد که نهتنها پس از۹۲سال هنوز زن نگرفته بلکه در طول عمرش سوارماشین هم نشده و قصد سفر به هر دیاری را داشته باشد، پیاده بهراه میافتد و رویهمرفته از ماشین و زندگی ماشینی نفرت دارد! هنوز سرحال است وشادابی یک جوان را دارد. او پایبند و امیدوار به زندگی است و هرگز به مردن فکر نمیکند! شاهمراد هفتهای یکبار تنور خود را آتش میکند، آرد خمیر میکند و نان یکهفتهای خود را میپزد! کارهای دیگر خانه ازجمله شستشوی لباس و تهیه غذا را خود انجام میدهد و هروقت که فرصتی یافت لباس نوی خود را میپوشد و برای خرید راهی شهر میشود. شاهمراد به زنها توجهی ندارد و هنگامی که از زن یا دختر با او صحبت میکنی، ناراحت میشود و میگوید: هروقت به شیراز میروم و در گوشهوکنار خیابان زنها را میبینم، چشمم را میبندم و یا بهجائی دیگر نگاه میکنم، چون میترسم با دیدن زنها هوس زنگرفتن کنم! با شاهمراد از آینده و زندگی صحبت میکنیم؛ از گفتههایش پیداست که زندگی را سخت نمیگیرد و میخواهد سالیان سال همین زندگی بیدردسر را ادامه دهد. معلوم نیست شاید هنوز دختر مورد پسند و ایدهآل خود را پیدا نکرده و اگر یک روز دختر یا زن دلخواهش پیدا شود، با او ازدواج خواهد کرد! شاهمراد میگوید: تصمیم دارم وقتی به سن۱۰۰سالگی رسیدم، گوسفندان وخانهام را بفروشم وپیاده به مشهد مقدس بروم وسالهای بعد را درهمان شهر زندگی کنم.
روزنامه اطلاعات - فروردین 1351
دزدان حرفهای که با مالیدن عسل شیشهها را میبریدند، به دام افتادند!
دو سارق حرفهای که عسل را به شیشه مغازهها میمالیدند تا بههنگام بریدن شیشهها، صدایی براثر افتادن و شکستن آنها ایجاد نشود و در آرامش کامل دست به سرقت بزنند، درپی یک دستبرد نیممیلیونتومانی بهدام افتادند.سارقین که بهروز و بهمن نام دارند، قالیچههای گرانبهایی را که بهصورت تابلو درست شده بود، از فروشگاه فرشفروشی در مراغه ربوده بودند و در پی اطلاع شهربانی مراغه به شهربانیهای کشور، در تبریز دستگیر شدند. از این مغازه ۷ تخته تابلو گرانقیمت قالی سرقت شده بودکه عبارت بود از: تابلوهای آیه قرآن،حضرت محمد(ص)، نادرسوار بر اسب،خلیفهزاده و خیام. مأموران آگاهی تبریز برای بهدام انداختن دزدان تابلو با آنها وارد معامله شدند و دزدان را دستگیر کردند و قالیچهها برای استرداد به صاحب آنها، به مراغه فرستاده شد. سارقین برای آنکه از شکستن شیشه مغازهها سروصدایی بهوجود نیاید، نخست شیره عسل را روی شیشه مالیده و بعد چند جام از شیشههای مغازه را بریده بودند. این سرقت روز ششم فروردین انجام گرفته بود. همچنین مأموران آگاهی تبریز سه نفر را بهاتهام سرقت ۵ تخته قالی و۴۰دستگاه رادیو و تلویزیون دستگیر کردند. متهمان، بهرام، یوسف و علی نام دارند و درپی اطلاعیههای شهربانی قزوین که به شهربانی تبریز واصل شد، ازسوی مأموران شناسایی و دستگیر شدند. کالاهای مسروقه قریب یک میلیون ریال ارزش دارد. متهمان نیز در پی تشکیل پرونده، تحویل دادسرای تبریز شدند.
تبریز- خبرنگار اطلاعات
پسر ۹۲ ساله مرودشتی از دختر بدش میآید!
این پسر هنوز سوار ماشین نشده و قصد دارد در سن ۱۰۰ سالگی پیاده به مشهد سفر کند! یک خانه محقر خشتی و سی رأس گوسفند، مالومنال پسری را تشکیل میدهد که ۹۲ سال از عمرش گذشته و هنوز تن به ازدواج نداده است! شاهمراد را تمام مردم دهکده چهارطاق مرودشت میشناسند. پسر بیآزاری است و صبح زود که از خواب بر میخیزد، کتری را روی اجاق میگذارد، برای خود صبحانه تهیه میکند و پس از خوردن قرصی نان با پنیر و چند لیوان چای، لباس خود را به تن میکند و به سراغ گوسفندانش میرود و از همین راه زندگی بیدغدغهای را سپری میکند! شاهمراد شاید یک پسر استثنایی باشد که نهتنها پس از۹۲سال هنوز زن نگرفته بلکه در طول عمرش سوارماشین هم نشده و قصد سفر به هر دیاری را داشته باشد، پیاده بهراه میافتد و رویهمرفته از ماشین و زندگی ماشینی نفرت دارد! هنوز سرحال است وشادابی یک جوان را دارد. او پایبند و امیدوار به زندگی است و هرگز به مردن فکر نمیکند! شاهمراد هفتهای یکبار تنور خود را آتش میکند، آرد خمیر میکند و نان یکهفتهای خود را میپزد! کارهای دیگر خانه ازجمله شستشوی لباس و تهیه غذا را خود انجام میدهد و هروقت که فرصتی یافت لباس نوی خود را میپوشد و برای خرید راهی شهر میشود. شاهمراد به زنها توجهی ندارد و هنگامی که از زن یا دختر با او صحبت میکنی، ناراحت میشود و میگوید: هروقت به شیراز میروم و در گوشهوکنار خیابان زنها را میبینم، چشمم را میبندم و یا بهجائی دیگر نگاه میکنم، چون میترسم با دیدن زنها هوس زنگرفتن کنم! با شاهمراد از آینده و زندگی صحبت میکنیم؛ از گفتههایش پیداست که زندگی را سخت نمیگیرد و میخواهد سالیان سال همین زندگی بیدردسر را ادامه دهد. معلوم نیست شاید هنوز دختر مورد پسند و ایدهآل خود را پیدا نکرده و اگر یک روز دختر یا زن دلخواهش پیدا شود، با او ازدواج خواهد کرد! شاهمراد میگوید: تصمیم دارم وقتی به سن۱۰۰سالگی رسیدم، گوسفندان وخانهام را بفروشم وپیاده به مشهد مقدس بروم وسالهای بعد را درهمان شهر زندگی کنم.
روزنامه اطلاعات - فروردین 1351