خاطره مشترک با حمید صفت
من آدم خاطرهبازی نیستم اما تجربههای عجیب کاری را مثل گل مورد علاقهام که وسط روزمرگیهای تابستان یکی بیهوا توی دستانم گذاشته و دلم نیامده خشکش نکنم و نگذارم جلوی چشمم، میگذارم این خاطرههای کاری را جلوی رویم و مدام دورهشان میکنم، گاهی تعریفشان میکنم و برای بار هزارم کیف میکنم و گاهی لوح تقدیرش را میگذارم جلویم و بهش لبخند میزنم.
آن روز هم شبیه هیچ روزی نبود. پالادیوم را با بچهها که بالا میرفتیم شوخیشوخی میگفتیم یک روز ازاینجا یک ساعت لوکس میخریم و چشم بازار را کور میکنیم و مال دنیا را بالا میکشیم، یا مثلا کیفهای چرمش را که میدیدیم. تا بیاید بنشیند روبه رویمان باورمان نمیشد مصاحبه داریم. به زور راضیاش کرده بودیم. آن زمان آهنگهای زیادی از او منتشر نشده بود و هنوز به خاطر شوهر مادرش خبر زندان رفتنش نپیچیده بود. با لباس چریکی و شلوار شش جیب و یکی دو تا ازدوستانش آمد. حمید صفت که تازگیها با سریال هفت سر اژدها باز سر زبانها افتاد، آن روز سوژه مصاحبهمان بود. حال کرده بودیم از حرفهایش درباره جنگ و روحیه چریکی و ارادتش به شهید چمران. آن روزها، حوالی زمستان سال۹۵ یک گاهنامه داشتیم به اسم «خانه نوجوان» که با مجوز روزنامه منتشر میشد و یک روز بیشتر روی دکهها عمر نداشت. اما شماره حمید صفتش عجیب فروخت. عکسش را بزرگ روی جلد چاپ کرده بودیم با تیتر «رپ،موسیقی اعتراض». جنجالی شده بود در فضای مجازی. آن وقتها هنوز حامد زمانی طرفداران دو آتیشهاش را حفظ کرده بود که همه جا با تسبیح آبی فیروزهای ارادتشان را به او نشان میدادند و جنجال حالا برسر این بود که موسیقی اعتراضی، آهنگهای حمید صفت نیست و اتفاقا ترانههای پر طمطراق و سنگین حامد زمانی است.خلاصه دعوایی شده بودبین رپ اعتراضی وترانه اعتراضی و پیروزمندانه ازاین اختلاف نظرها و ناسزا و نارواها و دست به دست شدن پست مربوطهاش انرژی میگرفتیم. آن روزها من با اولین بازخوردهای رسانهای عمرم آشنا میشدم در ۱۹سالگی. آن روزهایی که هنوز مرورشان میکنم و با ذوق تعریفشان میکنم آنقدر که چشمهام برق میزنند.
زهرا قربانی - دبیر نوجوانه