نسخه Pdf

فرآیند خلق یک ارزش

درباره بایدها‌ و ‌نباید‌های مسیر کارآفرینی

فرآیند خلق یک ارزش

یادم می‌‌آید وقتی نوجوان‌تر بودم (‌چون طبق تعاریف جدید، هنوز نوجوان به‌حساب می‌آیم) آرزو داشتم که یک شرکت تولید‌کننده لوازم آرایشی داشته باشم. حتی از بین دوستانم، وکیل و حسابدار شرکتم را هم انتخاب کرده بودم و هر‌شب یک محصول جدید را به خط تولیداتم اضافه می‌کردم (البته در خواب). القصه که کلی ایده و قصه چیده بودم اما اصولا وقتی از آن حرف می‌زدم، پر‌و‌بالم قیچی می‌شد، چون کسی مرا جدی نمی‌گرفت.

این هفته به مناسبت هفته کارآفرینی ما خواستیم از کارآفرینی نوجوان صحبت کنیم. و این سؤال بیش از پیش برای من پررنگ شد که چرا کسی ایده‌پردازی‌های یک نوجوان را جدی نمی‌گیرد؟ البته وقتی صفحات اینترنت را بالا و پایین کردم، دیدم این‌روزها این مساله جدی‌تر تلقی می‌شود و حتی برایش باشگاهی زده‌اند. حالا ما هم از آن صحبت می‌کنیم که اگر خود شما هم به‌عنوان نوجوان جدی‌اش نگرفته بودید یا ملزومات مسیرش را نمی‌دانستید، بدانید و از الان کنج ذهن‌تان به آن فکر کنید.

 ‌بارش ایده‌ها

اولین‌گام برای کارآفرینی، داشتن ایده‌های خوب است. همیشه تمام ما این سؤال را داریم که ایده جدید را از کجا بیاوریم؟ برای داشتن ایده‌های خوب باید حواس پنجگانه‌مان را حسابی به‌کار بگیریم. باید از همین لحظه پیرامون‌مان را در هر‌کجا که هستیم بهتر ببینیم، صداها را دقیق‌تر بشنویم، بوها و مزه‌ها را عمیق‌تر بچشیم و هر لحظه را درک کنیم. خیلی اوقات ایده خوب در همین حوالی ما وجود دارد ولی ما از آن غافلیم. دومین مرحله این است که فرصت‌ها و نیازهای اطراف‌مان را خوب شناسایی کنیم. مثلا شرکت اوبر که همان تاکسی اینترنتی خارجی‌هاست (مثل اسنپ و تپسی) خودمان، با این ایده ساده و جرقه ساده برای بنیانگذارش شکل گرفت که کاش حالا که عصر هوشمندی است بتوانیم با استفاده از موبایل‌های در دستمان به هر کجایی که می‌خواهیم ماشین بگیریم. یعنی فرصت‌هایی که در اختیار داریم (تلفن هوشمند) و نیازهایی که داریم (برنامه تاکسی اینترنتی) را با دقت شناسایی کردند و یک ایده خوب را پر و بال دادند که امروزه در همه‌جای دنیا میلیون‌ها نفر از آن استفاده می‌کنند. پس از همین امروز بیایید حواس‌جمع‌تر و دقیق‌تر به همه‌چیز نگاه کنیم. در آخر این‌که حتما یک دفترچه جیبی داشته باشیم تا ایده‌هایی که در لحظه، در مترو و اتوبوس و مهمانی و کلاس به ذهن‌مان خطور می‌کند را یادداشت کنیم.

ارتباط با گروه‌های مرتبط

بسیار مهم است که از الان و سنین کم، خودمان را در گروه‌هایی که از ایده‌ها حمایت می‌کنند، جای بدهیم. امروزه تعداد زیادی باشگاه‌های کارآفرینی و گروه‌های بزرگ در کشور وجود دارند که می‌توان از آنها استفاده کرد. فقط باید این مهم را در نظر بگیریم که کمالگرایی نکنیم. ما برای این‌که رشد کنیم و شبکه ارتباطی بسازیم، وارد این گروه‌ها و کلوب‌ها می‌شویم. اگر یک بار ایده شما مسخره شد، جدی گرفته نشد یا هر چه... نباید ناامید شوید. ارتباطاتی که شما می‌سازید، بسیار مهم‌تر است. سعی کنید با آدم‌هایی که حرفی برای گفتن دارند ارتباط بگیرید. و یاد بگیرید که خودتان را خوب ارائه دهید. شما هر چقدر هم ایده عالی داشته باشید و با اطلاعات و باهوش باشید اگر در ارائه‌دادن آنچه که در دست دارید کم‌کاری کنید، جدی گرفته نمی‌شوید. در عوض احتمال این‌که شخصی با ایده‌ای متوسط اما با اعتماد به نفس و بیان خوب، راه به جایی ببرد، بیشتر خواهد بود. حتی شاید گاهی در همان لحظه و با همان آدم‌ها نتوانید همفکر و همراه شوید اما آنها شما را به شخص یا گروهی دیگر معرفی کنند که با سبک فکری شما همسوتر باشد. پس به قول خارجی‌ها، نتورک خوب داشتن، نصف مسیر است.

هم‌مسیر خوب مهم‌تر از مقصده

یک مثلی وجود دارد که می‌گوید شما میانگین همان پنج‌نفر آدمی هستید که بیشترین وقت را با آنها می‌گذرانید. همین الان به این پنج نفر فکر کنید. به خصوص به دوست‌های نزدیکی که خودتان انتخاب کردید. ببینید آیا واقعا این آدم‌ها کسانی هستند که شما می‌خواهید در آینده باشید؟ یا کسانی هستند که مشوق شما برای مسیرتان باشند؟ یا اصلا اهل برنامه‌ریزی و تفکر و ایده پردازی هستند؟ حتی قرار‌گرفتن در جمع کسانی که هم‌مسیر و همسو با شما هستند، ذهن شما را چندین‌برابر خلاق‌تر می‌کند و دریچه‌های دید جدیدی به شما می‌دهد. بالعکس، بودن کنار آدم‌هایی که هیچ هدف مشخصی را دنبال نمی‌کنند و زندگی برایشان در تفریح و بازی خلاصه شده، به‌مرور شما را شبیه آنها می‌کند. اگر در این بین بتوانید کسی را پیدا کنید که علایق و زبان فکری مشترک داشته باشید که بی‌نظیر است. می‌توانید با هم راجع به علایق‌تان حرف بزنید، ایده‌پردازی کنید، خلاقیت به خرج بدهید و ایده‌‌تان را گسترش دهید و خوب ارائه دهید. وقتی در این مسیر یک هم مسیر خوب بیابید، مسیر برای‌تان جذاب‌تر و راحت‌تر می‌گذرد و از قدیم‌الایام گفته‌اند که دو عقل بهتر از یک عقل است. ناامیدی و خستگی هم خیلی دیرتر به سراغ‌تان می‌‌اید. پس برای همین است که می‌گوییم هم مسیر خوب مهم‌تر از مقصده!

ریسک‌پذیر باش

ریسک پذیری یکی از مهم‌ترین مولفه‌هایی است که یک کارآفرین باید داشته باشد. ریسک‌پذیری یعنی قدم در مسیری بگذارید که نمی‌دانید چیست و ممکن است چه چالش‌هایی سر راهتان سبز شود. البته که با شناسایی درست ایده و مسیر و فرصت‌ها شاید تا حدودی بتوانید پیش‌بینی کنید اما باز هم نقطه‌های تاریکی بر سر راه‌تان وجود دارد. یعنی ذات این مسیر این‌گونه است که تا حدودی غیرقابل پیش‌بینی است و شاید بعضی از مشکلات را نتوانید از قبل حدس بزنید و برنامه‌ای برایش بچینید. یکی از مهارت‌هایی که کمک می‌کند انسان ریسک پذیرتری بشوید، مهارت اعتماد به نفس و مدیریت بحران‌ها در لحظه است. فردی که به خودش اعتماد دارد و می‌داند دارد چه می‌کند سریع از سختی‌ها و چالش‌های مسیر نمی‌ترسد و دلسرد نمی‌شود. همچنین مدیریت بحران به شما کمک می‌کند تا تصمیم‌های درستی در لحظه برای مشکلاتتان بگیرید و اگر بدانید که این توانایی را دارید راحت‌تر ریسک می‌کنید. پس از الان روی این مهارت‌هایتان کار کنید تا سال‌های جوانی یک شخصیت قوی شکل بگیرد.

 خارج از چارچوب فکر کن

این یک ضرب‌المثل فرنگی‌ست که می‌گوید برای رشد و موفقیت باید خارج از چارچوب فکر کرد. معادلش در ادبیات خودمان همان تفکر خلاقانه است اما ترجمه خارج از چارچوب فکر‌کردن، انگار بهتر حق مطلب را ادا می‌کند. انگار می‌گوید اگر الان در یک چارچوبی فکر می‌کنی و از یک پنجره به جهان نگاه می‌کنی، حالا آن چارچوب را بشکن و خارج از آن به مساله‌ها و فرصت‌ها و راه‌حل‌ها فکر بکن. مثلا سایت بزرگ آمازون که مانند سایت دیجی‌کالای داخلی است را شخصی به نام جف بزوس راه‌اندازی کرد. جف از شغل خود برای ایده‌ای که داشت انصراف داد و با سرمایه‌ای اندکی وبگاهی را راه‌اندازی کرد که ابتدا فقط در آن کتاب‌های دست دوم می‌فروخت و آدم‌ها را تشویق کرد که می‌توانند با یک دکمه بدون مسیر و رفت‌وآمد و صرف وقت، خرید خود را داشته باشند. پس کم‌کم این وبگاه را بزرگ و بزرگ‌تر کرد تا امروز تبدیل به یک همه‌چیز‌فروشی شد. اگر قرار بود مثل همه و در چارچوب فکر کند، هیچ وقت از شغل خود انصراف نمی‌داد و هیچ‌وقت به ذهنش خطور نمی‌کرد که می‌شود از اینترنت یک‌چنین استفاده‌ای کرد!

 ناامیدی ممنوع!

استیو جابز که یکی از بنیانگذاران شرکت بزرگ اپل است در سال ۱۹۷۶ با دوستش این شرکت را راه‌اندازی کردند. او دو سال بعد مجبور شد به‌خاطر مسائل مدیریتی از شرکت بیرون برود ولی همچنان ناامید نشد و شرکت نکست را راه‌اندازی کرد که محصولات خوبی که در آن شرکت خلق شد هم بعدها پایه اختراعات بعدی شد. چندی بعد دوباره اپل شرکت نکست را هم خریداری کرد و دوباره جابز به اپل بازگشت. مسیر آنها با وجود رقبا و حرفه کمتر شناخته‌شده‌ای که در پیش گرفتند، ساده نبود اما آنها هرگز ناامید نشدند و هر سال محصولی حرفه‌ای‌تر و جدیدتر و با‌کیفیت‌تر ساختند. تا امروز که در دست نصف بیشتر آدم‌های کره زمین، گوشی‌ها یا محصولات این شرکت را می‌بینی. جابز نه پدر و مادر ثروتمند و خاصی داشت، نه هیچ‌چیز خاصی که او را متمایز کند. تنها چیزی که او را متمایز کرد و او استیو جابز شد، تلاش و پشتکار و مهم‌تر از همه ادامه‌دادن او با تمام موانع و مشکلات بود. درخت بامبو حدود پنج سال زیر خاک رشد می‌کند و بعد در یک سال صد متر قدمی‌کشد! زندگی هم همین است. ممکن است سال‌های زیادی تلاش ما نتیجه دل‌به‌خواهی ندهد اما هیچ‌گاه نباید ناامید شد. در زندگی تمام آدم‌های موفق هم این تسلیم‌نشدن و روحیه جنگیدن را به‌وضوح و به‌کرات می‌بینیم. پس مهم‌ترین اصل کار‌آفرینی این است، ناامیدی ممنوع!

ریحانه اوسطی - نوجوانه
ضمیمه قاب کوچک
تیتر خبرها