
گزارشی از مراسم معرفی «پاییز آمد» در خوی
پر از جزئیات زیبا
صلات ظهر رسیده بودیم رودبار که یاور زنگ زد آدرس بگیرد برای فرستادن کتابی که هفته قبل گفته بود قرار است برایش آیین معرفی بگیرند در ارومیه و خواسته بود که معرف کتاب من باشم.
آدرسم دو کلمه بیشترنبود؛«خوی. مزار شهدا»واز یاوراصرارکه«شوخی نکن و آدرس درستدرمانت را بده» واز من هم اصرار که «باور کن آدرسم همین دو کلمه است» و وقتی اسم کتاب را گفت، گفتم که قضا را دیروز خدمت مدیر سوره مهر بودم و «پاییز آمد» راهدیه گرفتهام واصلا کاربه تبادل نشانی نکشید و اوهمچنان دو به شک ماند که مگرآدرس پستی دوکلمهای هم داریم؟
آنروز سهشنبه بود و جلسهای که یاور دبیر برگزاریش بود، دوشنبه هفته آتی و شب که رسیدیم رشت، هدیه را با خودم بردم بالا توی اتاق هتل که ورقش بزنم و فالفال و چکهچکه بخوانمش تا دوشنبهای که شش روز بیشتر باهاش فاصله نداشتم.
ظاهر کتاب قطورتر از آنی بود که گمان کنم به همان درازکشی که بودم، شش فصل را یک نفس بخوانم و همراه شوم با دوستان برای قدمزدن در پیادهراه مرکز رشت و برگردم و دوباره دل بدهم به کتابی که دلم را برده بود.خاصیت روایت زنانه است یا قلابی که نویسندگان زن بلدند بیاندازند یا اصلا خود ماجرای فخرالسادات و شوی شهیدش؛ نمیدانم.هرچه بود کتاب را در کمتر از یک روز خواندم و رایحه خوش قصه زندگی زنی که پاسداری را انتخاب کرده بود و با پاسداری همراه شده بود، جانم را آکند.
شاید اولین روایت همسر شهید بود که در آن بدون لکنت و بهوضوح راجع به روابط عاطفی زناشویی حرف زده شده بود؛ بیآنکه کار را بیالاید لذت بردم از اینکه در بیان ماجراها هیچ دخل و تصرف و ترمیمی وجود نداشت و تصویر سبد رختچرکهای زنی ترک را دیدیم که سه روز نشسته مانده بودند و با جرات راجع به مخالفت دائمی با ازدواج فخری و احمد تصویری واضح ارائه شده و این نارضایتی تا آخر روایت ادامه داشته و حلنشده مانده است.
«پاییز آمد» پر از جزئیات زیباست و این باعث شده کتاب خوشخوان شود و مخاطب نتواند کتاب را زمین بگذارد و من دوشنبهای که مراسم معرفی برگزار شد، اینها را با چند نکته دیگر ارائه کردم و به جوانهای جلسه نگاهی مقایسهای دادم از فرازهائی از کتاب؛ مثل صف طویل مخابرات و عدم امکان تماس فوری و سختی هماهنگی برای دو کلمه حرفزدن و حتی امکان مقایسهاش با الان که هر ارتباطی با هرکسی در هر ساعتی از شبانهروز و نهفقط از طریق صدا که بهطرز مولتیمدیا مهیاست.
و ذکر خیر کردم از استادم و استاد همه کسانی که دستی در آتش روایت دارند؛ از حضرت آقای مرتضی سرهنگی که اگر نبودند معلوم نبود قطار پرسرعتی از روایت که امروز در کشور راه افتاده، اصلا آیا از جایش جُم میخورد یا نه؟!
و نویسنده کتاب خانم گلستان جعفریان هم در جلسه بود و از مصائب مردمان ترکزبان در حرفزدن و بیان احساسات گفت و در مقدمه هم گفته بود که کار تحقیق 4 سال و کار نوشتن کمتر از ششماه زمان برده و گفت که تازه بعد از اینهمه آمد و شد به زنجان و بعد از به رویت رساندن نسخه قبل از چاپ و بعد از اینکه 1250نسخه چاپ اول به بازار رفت، پسر شهید تماس گرفت که «حاجخانم خواهش دارند اگر ممکن است کتاب از بازار جمع شود و هزینهاش راهرچقدر که شده تقدیم میکنیم.» چراغاند این زنهای ایثارگر فداکار که تمام جانشان را به اخلاص پیشکش کشور و مرام و مکتبشان کردند و هنوز بعد از چهل سال حاضر نیستند لب از لب بردارند به روایت حماسهای که ساختهاند و تاریخ را روشن کردهاند.
و من برای اولینبار چقدر خوشحال شدم که حرف همسر شهیدی زمین مانده و کتاب جمع نشده تا نسخهای از چاپ هشتاد و یکمش بهدست من برسد و غرقم کند در سوگیاد مردان مردی که روزی قدم زدند در این زمین و سرزمین به اخلاص و زنانی که پشت ایشان بودند و ماندند. در کلمه به کلمه «پاییز آمد» رد مادرم پیدا بود. رد همه زنهای جوان شهیدداده در دهه شصت. خدا عمر و عزت ایشان را افزون کند بهحق خونی که از شهیدشان زمین این مرز و بوم را مقدس کرده است. آمین.
حسین شرفخانلو - نویسنده
آنروز سهشنبه بود و جلسهای که یاور دبیر برگزاریش بود، دوشنبه هفته آتی و شب که رسیدیم رشت، هدیه را با خودم بردم بالا توی اتاق هتل که ورقش بزنم و فالفال و چکهچکه بخوانمش تا دوشنبهای که شش روز بیشتر باهاش فاصله نداشتم.
ظاهر کتاب قطورتر از آنی بود که گمان کنم به همان درازکشی که بودم، شش فصل را یک نفس بخوانم و همراه شوم با دوستان برای قدمزدن در پیادهراه مرکز رشت و برگردم و دوباره دل بدهم به کتابی که دلم را برده بود.خاصیت روایت زنانه است یا قلابی که نویسندگان زن بلدند بیاندازند یا اصلا خود ماجرای فخرالسادات و شوی شهیدش؛ نمیدانم.هرچه بود کتاب را در کمتر از یک روز خواندم و رایحه خوش قصه زندگی زنی که پاسداری را انتخاب کرده بود و با پاسداری همراه شده بود، جانم را آکند.
شاید اولین روایت همسر شهید بود که در آن بدون لکنت و بهوضوح راجع به روابط عاطفی زناشویی حرف زده شده بود؛ بیآنکه کار را بیالاید لذت بردم از اینکه در بیان ماجراها هیچ دخل و تصرف و ترمیمی وجود نداشت و تصویر سبد رختچرکهای زنی ترک را دیدیم که سه روز نشسته مانده بودند و با جرات راجع به مخالفت دائمی با ازدواج فخری و احمد تصویری واضح ارائه شده و این نارضایتی تا آخر روایت ادامه داشته و حلنشده مانده است.
«پاییز آمد» پر از جزئیات زیباست و این باعث شده کتاب خوشخوان شود و مخاطب نتواند کتاب را زمین بگذارد و من دوشنبهای که مراسم معرفی برگزار شد، اینها را با چند نکته دیگر ارائه کردم و به جوانهای جلسه نگاهی مقایسهای دادم از فرازهائی از کتاب؛ مثل صف طویل مخابرات و عدم امکان تماس فوری و سختی هماهنگی برای دو کلمه حرفزدن و حتی امکان مقایسهاش با الان که هر ارتباطی با هرکسی در هر ساعتی از شبانهروز و نهفقط از طریق صدا که بهطرز مولتیمدیا مهیاست.
و ذکر خیر کردم از استادم و استاد همه کسانی که دستی در آتش روایت دارند؛ از حضرت آقای مرتضی سرهنگی که اگر نبودند معلوم نبود قطار پرسرعتی از روایت که امروز در کشور راه افتاده، اصلا آیا از جایش جُم میخورد یا نه؟!
و نویسنده کتاب خانم گلستان جعفریان هم در جلسه بود و از مصائب مردمان ترکزبان در حرفزدن و بیان احساسات گفت و در مقدمه هم گفته بود که کار تحقیق 4 سال و کار نوشتن کمتر از ششماه زمان برده و گفت که تازه بعد از اینهمه آمد و شد به زنجان و بعد از به رویت رساندن نسخه قبل از چاپ و بعد از اینکه 1250نسخه چاپ اول به بازار رفت، پسر شهید تماس گرفت که «حاجخانم خواهش دارند اگر ممکن است کتاب از بازار جمع شود و هزینهاش راهرچقدر که شده تقدیم میکنیم.» چراغاند این زنهای ایثارگر فداکار که تمام جانشان را به اخلاص پیشکش کشور و مرام و مکتبشان کردند و هنوز بعد از چهل سال حاضر نیستند لب از لب بردارند به روایت حماسهای که ساختهاند و تاریخ را روشن کردهاند.
و من برای اولینبار چقدر خوشحال شدم که حرف همسر شهیدی زمین مانده و کتاب جمع نشده تا نسخهای از چاپ هشتاد و یکمش بهدست من برسد و غرقم کند در سوگیاد مردان مردی که روزی قدم زدند در این زمین و سرزمین به اخلاص و زنانی که پشت ایشان بودند و ماندند. در کلمه به کلمه «پاییز آمد» رد مادرم پیدا بود. رد همه زنهای جوان شهیدداده در دهه شصت. خدا عمر و عزت ایشان را افزون کند بهحق خونی که از شهیدشان زمین این مرز و بوم را مقدس کرده است. آمین.
حسین شرفخانلو - نویسنده