نسخه Pdf

درباره مردی که عطاری خواند و عرفان را هم کنارش ادامه داد!

درباره مردی که عطاری خواند و عرفان را هم کنارش ادامه داد!

آن زاده سال پانصد و چهل، او که داشت سر و کار با چای و بابونه و هل، آن کشته سال ششصد و هجده، تعداد کتاب‌هاش بیشتر از10، آن فرید‌الدین افتخار افاضل، در شعر و عرفان از اعاظم، آن سالک جاده حقیقت و ساکن سجاده طریقت، آن‌که در نیشابوری بودنش شکی نیست، آن که در دوره خوارزمشاهیان زیست، آن شاعر قدر قدرت که در اثنای تاریخ فرو رفته و ظاهرا برای تحصیل به نظامیه نیشابور می‌رفته، آن که برای ادب فارسی دارد حکم چشمه سار، حضرت فریدالدین ابوحامد محمد عطار، از آن دست مردم بود که نامش همنام حضرت ختمی مرتبت است.

در افواه سایرین و قلم کاتبین آمده که روزی از مولانا محمدرضا شفیعی کدکنی در خصوص عطار پرس‌و‌جو کردند و او رویی خارانده و بر سبیل تعجب و حیرت بیان کرده است که زندگی عطار در ابر ابهام است! از این بیان شفیعی شاگردان را فهم اینگونه شکل گرفته است که جز در چند مطلب ساده نمی‌توان در مورد زندگی و زمانه و زیست عطار با اطمینان سخن راند. با این وجود آن گونه که در گزارش عموم تاریخ نویسانِ این مملکت موجود است، زندگی شیخ را می توان بین دو فاجعه قلمداد کرد. کودکی اش با طغیان غُزها درشهر همراه بوده و مرگش با حمله مغولان به شهر! از خردسالی پیش چشمش سرها بریده می‌دید بی‌جرم و بی‌جنایت! و خود این در شکل گیری روحیه مرگ اندیشی و درداندیشی که بعدها در شعر و نثرش سرازیر شد تاثیر بسزا و بسیار داشت.
آنگونه که ازاسمش پیداست هم او وهم پدرش به عطاری مشغول بوده اند. اوازمعدود افرادی است که راه درمان و داروسازی و داروخانه داری را پیش گرفت اما عرفان را هم به‌خوبی در کنارش ادامه داد. بنابراین عطار مثال بسیار خوبی برای مادران و پدران ایرانی عزیزی است که اصرار دارند می‌شود تجربی خواند و فلان کار را هم کرد! همین شغل داشتن جناب عطار ظاهرا او را از ثناگویی برای فلان پادشاه و بیسار پادشاه بی نیاز می کرده است و لذا نان از عرق خویش می‌خورده است و نه این‌که نان بزند در خون خلق یا نان به نرخ روز مصرف کند یا این‌که نان کسی را ببرد برای نان خودش یا این‌که نان مجیزگویی در روغن تملق بزند و در حلق مبارک فرو برد. 
جناب فرید اکثر عمر را به زهد و عرفان و شعر و معرفت و تدریس ظاهرا گذ‌رانیده، همچنان که به ما رسیده است گستره آوازه شعرش از نیشابور فراتر و به خراسان رسیده و به نواحی غربی این مملکت هم سر زده است. این‌که می‌گویم کرسی تدریس داشته بر این حکم استوار است که قصه دیدار جلال‌الدین محمد‌بلخی و پدرش جناب بهاء‌الدین ولد تقریبا مشهور است. البته برخی صحت این رخداد تاریخی را مورد مناقشه قرار داده‌اند اما به هر روی نقل شده که مولویِ کوچک، عطار بزرگ را بسان استادی سفیدموی دیده و از او اسرارنامه را هدیه گرفته است. 
نقل دیگری هم در مورد زیست و زندگی عطار به شهرت موجود است. جامی نقل می کند که ظاهرا عطار در محل کسب خود مشغول به کار بود که درویشی از آنجا گذر کرد. درویش درخواست خود را با عطار در میان گذاشت اما عطار همچنان به کار خود می‌پرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این رویداد چرکین شد و به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابسته‌ای، چگونه می‌خواهی روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد، کار خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت. عده‌ای از ادب دانان البته بر این قول خرده گرفته‌اند و اعتقادات خود را اینگونه بیان داشته‌اند که جناب عطارخود ازابتدا مرد صاحب زهد وتقوایی بوده و انتساب چنین مطالبی به ایشان خلاف صحت تاریخی است و خلاصه این وصله‌ها به جنابش نمی‌چسبد مگر با چسب یک دو سه! 
درباره مرگ عطار هم اگر بخواهید برای شما خواهم گفت. مرگش به غایت تاسف‌باراست. هر چه از جنایت و لجاجت و حماقت و مصیبت و سفاهت مغول‌ها در قبال ایران و ایرانی سخن برانیم کم رانده‌ایم! عطار را همین آقایان روبه‌روی دروازه شهر خون ریخته‌اند و هر چه کتاب از او یافته‌اند آتش‌زده‌اند و این اندوخته عظیم و میراث ادبی برجای مانده از آن نیک‌مرد نیز به علت شهرت و سبقه خودش در شاعری بوده است زیرا قبل از مرگش نسخی از آن کتب به بیرون از نیشابور می‌رفته و به همین علت هم دست ما به آنها رسیده است. حال اگر مستشکلی بپرسد آیا عطار در اواخر عمرش کتابی نوشته که به دست ما نرسیده باشد و درآتش بی تجربگی مغولان سفاک، سوخته باشد؟، پاسخ ما بی‌درنگ این است که احتمالش بالاست!امروزهرچه ازاومانده به‌تقریب عبارت است از:الهی‌نامه،اسرارنامه،مصیبت‌نامه،تذکرةالاولیا، منطق‌الطیر، جواهرنامه، خسرونامه،مختارنامه، پندنامه، اشترنامه، نزهةالحجاب، بیان‌الارشاد، رساله سی‌فصل، هیلاج‌نامه و وصلت‌نامه.
این نیز در پایان این جریده کوتاه که سعی بر معرفی عطار داشت خوش خواهد بود گفتنش که رضا قلی خان هدایت بر‌خلاف بسیاری که معتقد‌ند عطار بی ‌استاد بوده، معتقد است عطار در طریقت عرفانی خود استادانی داشته و رهرو مکتب ایشان بوده. خود او می نویسد:«شیخ فریدالدین محمّد به ابتدا مانند آبای معظم خود صاحب ثروت و مِکنت و جامع فضائل و حاوی خصائل و در حکمت الهی و طبیعی بی‌نظیر و همتا و عطّارخانه‌های نیشابور همگی متعلّق به جناب شیخ بوده و خود در دواخانه خاصه همه روزه بیماران را معالجه می‌فرموده و اغلب را دوا از دواخانه خود می‌داده و استاد شیخ در این علم و عمل شیخ مجدالدّین بغدادی حکیم خاصه خوارزمشاه قطب‌الدین محمّد بوده و بعد از فراغت از معالجات، شیخ به نظم مثنویات می‌پرداخته.»
از محمود شبستری نیز در احترام به آن بزرگ چنین نقل است: مرا از شاعری خود عار ناید  / که تا صد قرن چون عطار نایداگرچه زین نمط صد عالم اسرار / بود یک شمه از دکان عطارغفرالله له و لنا

سید سپهر جمعه زاده