
روایت شاهدان و خانواده قربانیان حادثه بندر شهید رجایی از روز حادثه و عملیات جستوجوی مفقودان
داغدار انفجار بندر
بیش از یکهفته از تراژدی هولناک انفجاردر اسکله شهید رجایی دربندرعباس میگذرد.درعین حضوربسیاری از امدادگران و آتشنشانانو تلاش آنها برای اطفایکوچکترین حریقهاوجرقهها،اماهمه آنهاخوب میدانند آتشزیرخاکسترهمچنانمنتظر فرصتی است تا دوباره جرقه بزند و هرچه برسرراهش هست و نیست را دوباره بسوزاند. برای همین تکتک کانتینرهای سوخته و نیمه سوخته در اسکله را به دلیل شدت حرارت بالا با استفاده از بیل مکانیکی باز میکنند تا آتش احتمالی را در نطفه خفه کنند.
نماینده عالی دولت در هرمزگان هم با تایید این وضعیت میگوید: با فروکشکردن آتش و مهار آتش مهیبی که وجود داشت کار امداد و نجات ادامه پیدا کرد؛ در کنار تلاشهای آتشنشانان، اقداماتی جدی برای مدیریت بحران و جابهجایی کانتینرها انجام گرفته است. بندر شهید رجایی 2400 هکتار است که 15 هکتار آن مربوط به منطقه حادثه دیده است و هرچند این نقطه کوچکی درپهنه بندر است ولی مهیب بودن انفجار و آتشسوزی شرایطی را ایجاد کرد که این بحران چندوجهی باشد. امداد و نجات هنوز ادامه دارد و جابهجایی کانتینرها باید انجام شود و احتمالا چند روزی درگیر پاکسازی باشیم. البته ممکن است این چند روز حتی به چند هفته بکشد تا وضعیت متعادل شود. از آن آتش مهیب هیچ چیز جان سالم به در نبرده و تقریبا تمام کالاهای کانتینرها در اسکله به خاکستر تبدیل شدهاند. نفس کشیدن در چنین فضای مسمومی خود مرگ است، اما هنوز هم بسیاری از امدادگران با لوازم حفاظتی مانند ماسک و کپسول اکسیژن در این منطقه حضور دارند تا با یافتن پیکر جانباختگان مرهم دل خانوادههایی شوندکه چشم انتظار رسیدن خبری ازآنها هستند.بر اساس آخرین آمارهاحدود90 نفرجان خود را به دلیل انفجار از دست داده یا مفقود شدهاند، اما به گفته برخی شاهدان حادثه هنوز زیر تمام آوارها جستوجو نشده و احتمال افزایش آمار جانباختگان وجود دارد. شدت جراحات برخی مجروحان به حدی فجیع است که فرد مصدوم به دلیل شوک ناشی از حادثه متوجه وخامت شرایط جسمیاش نیست و فقط به دنبال راه فرار برای نجات خودش است. پیکر بعضی جانباختگان پیدا شده، اما از بعضی دیگر هنوز هیچ خبری نیست و خانوادههای مفقودان بین زمین و آسمان معلق هستند. از یک سو امیدوارند عزیزشان زنده باشد و از سوی دیگر میخواهند با تسریع عملیات جستوجو وضعیت عزیز مفقودیشان مشخص شود.
نگران وضعیت سمیر هستیم
سمیر عباسی(عزیزی) 23 ساله هم یکی دیگر ازکارکنان اسکله است که یک سالی میشد دربندر مشغول به کارشده بود. هنوز هیچ خبری از سمیر نیست و جزومفقودیها به شمار میرود.یکی از بستگان سمیر که چندسالی میشود در بندر مشغول به کار است، به ما میگوید:«ما تقریبا در فاصله 500 تا 700 متری محلی بودیم که حادثه رخ داد. سمیر به تازگی به محل جدید کارش منتقل شده بود و متاسفانه انفجار در همان محلی رخ داد که سمیر در آنجا مشغول به کار شده بود. روز حادثه داخل ماشینم نشسته بود که یکدفعه و با موج انفجار شیشه تمام ماشینها شکست و سقفشان به شدت آسیب دید و همزمان ساختمان اداری هم روی سرکارمندان و مراجعهکنندگان آوار شد.اصلا خبر نداشتیم چه اتفاقی رخ داده و پس از مدتی متوجه فاجعه شدیم و فهمیدیم که از سمیر خبری نیست.الان همگی ما و خانوادهاش دروضعیت ناگواری هستیم ونمیدانیم چه بلایی سر سمیر آمده است.اینطور فکرمیکنیم که شاید بیهوش شده یا قدرت تکلم ندارد یا در بیمارستان بستری است. خانواده سمیر هنوز از زنده یافتن او ناامید نشدهاند و امیدوارند پیدا شود. با اینکه خودم هیچ آسیبی ندیدهام اما چند نفر از همشهریانم یا جانشان را از دست دادهاند یا مفقود شدهاند. با اینکه آتش مهار شده، اما هنوز از برخی نقاط دود بلند میشود. هنوز محل آواربرداری نشده و اجساد زیادی درسولهها وهمان محوطهای که آتش گرفت،وجود دارد.شرایط بسیار دشواری را میگذرانیم وامیدوارم هرچه زودتر خبری از سمیر، سایر مفقودیها و حادثهدیـدهها به خانوادههایشان برسد.»
برادرم زخمی و داییام فوت شد
پیمان عباسی یکی دیگر از کارکنان و مجروحان این انفجار که در بیمارستان بستری است، داییاش را که او هم در بندر مشغول به کار بود، از دست داده است. وقتی با احسان، برادر پیمان تماس میگیریم، مرد جوان حتی توان صحبت کردن هم ندارد و به سختی جملات را ادا میکند. او در گفتوگو با تپش میگوید: «لحظات انفجار همان چیزی است که همه تعریف کردهاند و شرایط بسیار دشواری بود. خودم هم در اسکله مشغول به کار بودم و روز حادثه حدود دو کیلومتر با محل انفجار فاصله داشتم. من فقط صدای انفجار را شنیدم و آسیبی وارد نشد، بیرون که آمدم، پرسیدم محل انفجار کجاست که گفتند همان جایی است که برادرت کار میکرد. متاسفانه در این حادثه دایی چهل و چند سالهام به نام رضا دوستی را از دست دادم و برادر 34 سالهام پیمان نیز در بیمارستان بستری است. او حدودا هشت سالی میشد که در اسکله کار میکرد. پس از حادثه دنبال مصدومان بودیم که خبر دادند برادرم را به یکی از بیمارستانها منتقل کردهاند. برادرم سوختگی نداشت، اما چشم و گوشش آسیب دیده است. پیمان در حال حاضر وضعیت جسمی مناسبی دارد، اما نمیتواند صحبت کند. داییام نیز در همان سولهای که آتش گرفته بود درگیر حادثه شد، در واقع بیشتر فوتیها هم مربوط به همان سوله است. یک روز بعد از حادثه پیکر داییام پیدا شد که قابل شناسایی بود. برای تشییع پیکر به ایلام آمدیم و برادرم را هم برای ادامه درمان در یکی از بیمارستانهای ایلام بستری کردیم. پسرعمویم نبیل عباسی هم دچار 60 درصد سوختگی شده که هم اکنون در یکی از بیمارستانهای شیراز بستری است.»
صحنههای هولناک هرگز از ذهنم پاک نمیشود
جواد کاظمپور و سعید نامی دو نفر ازکارکنانی هستندکه روز انفجار درمحل کار خود دراسکله حضورداشتند. ازحسین یاوری 40 ساله که از بستگان نزدیک کاظمپور و نامی و ازکارکنان اسکله است، در مورد روز حادثه میپرسیم. او میگوید:« جواد برادر همسرم و سعید پسرخالهام است. جواد 39 ساله و 16سال بود که دراسکله کار میکرد. سعید هم 10سالی میشد که در اسکله مشغول به کار شده بود. روز حادثه سعید و جواد در همان محلی حضور داشتند که متاسفانه انفجار شدید رخ داد. شدت حادثه به اندازهای بود که هرکاری میکردی نمیتوانستی خودت را نجات بدهی. زمانی که انفجار اتفاق افتاد در شیفت کاریام بودم و با محل حادثه یک کیلومتر فاصله داشتم. شدت آن چیزی شبیه به یک زمین لرزه شدید بود. چون با محل فاصله زیادی داشتم، آسیبی ندیدم. تا قبل از مشاهده حادثه از نزدیک اصلا فکر نمیکردم شدتش تا این حد بزرگ باشد. با خودم اینطور فکر میکردم که یک انفجار بوده و شاید در نهایت دست و پای چند نفر شکسته باشد؛ برویم کمک کنیم و مجروحان را به بیرون منتقل کنیم، اما به محل حادثه که رسیدم، تازه متوجه عمق اتفاق شدم. شدت حرارت محل انفجار به حدی بود که حتی با لباس آتشنشانی هم نمیشد به آن نزدیک شد چه برسد به افرادی مثل من که هیچ تجهیزات ایمنی همراه نداشتیم. وقتی به حوالی محل انفجار رسیدم، نمیشد داخل رفت و زمان زیادی برد تا افراد دیگر خودشان را به محل حادثه برسانند. سعید و جواد عزیزان من بودند و در آن شرایط به این فکر میکردم که خبری از آنها بگیرم و به خودم و خطراتی که ممکن بود تهدیدم کند، فکر نمیکردم. یک نفر گفت تعدادی جسد آوردهاند و برای شناسایی برویم که ما هم میرفتیم. هر روز که جسد میآوردند، ما هم برای شناسایی میرفتیم. در این مدت زمین به دلیل شدت انفجار هنوز داغ بود به طوری که کف پاهایم تاول زده بود. یک روز که خبر دادند دوباره پیکری پیدا شده است، برای شناسایی به سردخانه رفتیم. یکی از اجساد متعلق به جواد بود که از روی انگشترها و کفشهایی که پوشیده بود، توانستم او را شناسایی کنم و بعد از 35 ساعت پیدا شد. جواد هم دچار سوختگی شده بود، اما نه به حدی که قابل شناسایی نباشد.» صدای یاوری پر از غم و اندوه است و با درد زیادی در مورد کاظمپور و نامی صحبت میکند:«سعید هم ابتدا مفقود بود، اما پس از مدتی پیکر او هم پیدا و شناسایی شد. سعید 33 ساله، راننده لیفتراک بود و یک ماه میشد که ازدواج کرده بود. جواد هم دو فرزند10و دو ساله داشت. درحال حاضر آتش مهار شده و امدادگران به دنبال پیکرها هستند. بعضی قابل شناسایی هستند، اما بعضی دیگر از شدت سوختگی قابل شناسایی نبوده و باید از بازماندگان آزمایش دی ان ای گرفته شده تا پیکرها شناسایی شود. در مورد بحث دیه هم به دلیل وخامت اوضاع و حال بد روحی و جسمی هیچ یک از ما اصلا به این موضوع فکر نمیکنیم. خود من درگیر افسردگی حاد شدهام و صحنههای هولناکی که به چشم دیدم هرگز از ذهنم پاک نمیشود.»
لیلا حسینزاده - گروه تپش
نگران وضعیت سمیر هستیم
سمیر عباسی(عزیزی) 23 ساله هم یکی دیگر ازکارکنان اسکله است که یک سالی میشد دربندر مشغول به کارشده بود. هنوز هیچ خبری از سمیر نیست و جزومفقودیها به شمار میرود.یکی از بستگان سمیر که چندسالی میشود در بندر مشغول به کار است، به ما میگوید:«ما تقریبا در فاصله 500 تا 700 متری محلی بودیم که حادثه رخ داد. سمیر به تازگی به محل جدید کارش منتقل شده بود و متاسفانه انفجار در همان محلی رخ داد که سمیر در آنجا مشغول به کار شده بود. روز حادثه داخل ماشینم نشسته بود که یکدفعه و با موج انفجار شیشه تمام ماشینها شکست و سقفشان به شدت آسیب دید و همزمان ساختمان اداری هم روی سرکارمندان و مراجعهکنندگان آوار شد.اصلا خبر نداشتیم چه اتفاقی رخ داده و پس از مدتی متوجه فاجعه شدیم و فهمیدیم که از سمیر خبری نیست.الان همگی ما و خانوادهاش دروضعیت ناگواری هستیم ونمیدانیم چه بلایی سر سمیر آمده است.اینطور فکرمیکنیم که شاید بیهوش شده یا قدرت تکلم ندارد یا در بیمارستان بستری است. خانواده سمیر هنوز از زنده یافتن او ناامید نشدهاند و امیدوارند پیدا شود. با اینکه خودم هیچ آسیبی ندیدهام اما چند نفر از همشهریانم یا جانشان را از دست دادهاند یا مفقود شدهاند. با اینکه آتش مهار شده، اما هنوز از برخی نقاط دود بلند میشود. هنوز محل آواربرداری نشده و اجساد زیادی درسولهها وهمان محوطهای که آتش گرفت،وجود دارد.شرایط بسیار دشواری را میگذرانیم وامیدوارم هرچه زودتر خبری از سمیر، سایر مفقودیها و حادثهدیـدهها به خانوادههایشان برسد.»
برادرم زخمی و داییام فوت شد
پیمان عباسی یکی دیگر از کارکنان و مجروحان این انفجار که در بیمارستان بستری است، داییاش را که او هم در بندر مشغول به کار بود، از دست داده است. وقتی با احسان، برادر پیمان تماس میگیریم، مرد جوان حتی توان صحبت کردن هم ندارد و به سختی جملات را ادا میکند. او در گفتوگو با تپش میگوید: «لحظات انفجار همان چیزی است که همه تعریف کردهاند و شرایط بسیار دشواری بود. خودم هم در اسکله مشغول به کار بودم و روز حادثه حدود دو کیلومتر با محل انفجار فاصله داشتم. من فقط صدای انفجار را شنیدم و آسیبی وارد نشد، بیرون که آمدم، پرسیدم محل انفجار کجاست که گفتند همان جایی است که برادرت کار میکرد. متاسفانه در این حادثه دایی چهل و چند سالهام به نام رضا دوستی را از دست دادم و برادر 34 سالهام پیمان نیز در بیمارستان بستری است. او حدودا هشت سالی میشد که در اسکله کار میکرد. پس از حادثه دنبال مصدومان بودیم که خبر دادند برادرم را به یکی از بیمارستانها منتقل کردهاند. برادرم سوختگی نداشت، اما چشم و گوشش آسیب دیده است. پیمان در حال حاضر وضعیت جسمی مناسبی دارد، اما نمیتواند صحبت کند. داییام نیز در همان سولهای که آتش گرفته بود درگیر حادثه شد، در واقع بیشتر فوتیها هم مربوط به همان سوله است. یک روز بعد از حادثه پیکر داییام پیدا شد که قابل شناسایی بود. برای تشییع پیکر به ایلام آمدیم و برادرم را هم برای ادامه درمان در یکی از بیمارستانهای ایلام بستری کردیم. پسرعمویم نبیل عباسی هم دچار 60 درصد سوختگی شده که هم اکنون در یکی از بیمارستانهای شیراز بستری است.»
صحنههای هولناک هرگز از ذهنم پاک نمیشود
جواد کاظمپور و سعید نامی دو نفر ازکارکنانی هستندکه روز انفجار درمحل کار خود دراسکله حضورداشتند. ازحسین یاوری 40 ساله که از بستگان نزدیک کاظمپور و نامی و ازکارکنان اسکله است، در مورد روز حادثه میپرسیم. او میگوید:« جواد برادر همسرم و سعید پسرخالهام است. جواد 39 ساله و 16سال بود که دراسکله کار میکرد. سعید هم 10سالی میشد که در اسکله مشغول به کار شده بود. روز حادثه سعید و جواد در همان محلی حضور داشتند که متاسفانه انفجار شدید رخ داد. شدت حادثه به اندازهای بود که هرکاری میکردی نمیتوانستی خودت را نجات بدهی. زمانی که انفجار اتفاق افتاد در شیفت کاریام بودم و با محل حادثه یک کیلومتر فاصله داشتم. شدت آن چیزی شبیه به یک زمین لرزه شدید بود. چون با محل فاصله زیادی داشتم، آسیبی ندیدم. تا قبل از مشاهده حادثه از نزدیک اصلا فکر نمیکردم شدتش تا این حد بزرگ باشد. با خودم اینطور فکر میکردم که یک انفجار بوده و شاید در نهایت دست و پای چند نفر شکسته باشد؛ برویم کمک کنیم و مجروحان را به بیرون منتقل کنیم، اما به محل حادثه که رسیدم، تازه متوجه عمق اتفاق شدم. شدت حرارت محل انفجار به حدی بود که حتی با لباس آتشنشانی هم نمیشد به آن نزدیک شد چه برسد به افرادی مثل من که هیچ تجهیزات ایمنی همراه نداشتیم. وقتی به حوالی محل انفجار رسیدم، نمیشد داخل رفت و زمان زیادی برد تا افراد دیگر خودشان را به محل حادثه برسانند. سعید و جواد عزیزان من بودند و در آن شرایط به این فکر میکردم که خبری از آنها بگیرم و به خودم و خطراتی که ممکن بود تهدیدم کند، فکر نمیکردم. یک نفر گفت تعدادی جسد آوردهاند و برای شناسایی برویم که ما هم میرفتیم. هر روز که جسد میآوردند، ما هم برای شناسایی میرفتیم. در این مدت زمین به دلیل شدت انفجار هنوز داغ بود به طوری که کف پاهایم تاول زده بود. یک روز که خبر دادند دوباره پیکری پیدا شده است، برای شناسایی به سردخانه رفتیم. یکی از اجساد متعلق به جواد بود که از روی انگشترها و کفشهایی که پوشیده بود، توانستم او را شناسایی کنم و بعد از 35 ساعت پیدا شد. جواد هم دچار سوختگی شده بود، اما نه به حدی که قابل شناسایی نباشد.» صدای یاوری پر از غم و اندوه است و با درد زیادی در مورد کاظمپور و نامی صحبت میکند:«سعید هم ابتدا مفقود بود، اما پس از مدتی پیکر او هم پیدا و شناسایی شد. سعید 33 ساله، راننده لیفتراک بود و یک ماه میشد که ازدواج کرده بود. جواد هم دو فرزند10و دو ساله داشت. درحال حاضر آتش مهار شده و امدادگران به دنبال پیکرها هستند. بعضی قابل شناسایی هستند، اما بعضی دیگر از شدت سوختگی قابل شناسایی نبوده و باید از بازماندگان آزمایش دی ان ای گرفته شده تا پیکرها شناسایی شود. در مورد بحث دیه هم به دلیل وخامت اوضاع و حال بد روحی و جسمی هیچ یک از ما اصلا به این موضوع فکر نمیکنیم. خود من درگیر افسردگی حاد شدهام و صحنههای هولناکی که به چشم دیدم هرگز از ذهنم پاک نمیشود.»
لیلا حسینزاده - گروه تپش