نسخه Pdf

پزشکی از دل جنگ تا کابینه دولت

نگاهی به خاطرات محمدرضا ظفرقندی که چند روزی است وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی شده است

پزشکی از دل جنگ تا کابینه دولت

خاطرات پزشکان تیم اضطراری جنگ از این لحاظ قابل‌تامل و توجه است که این گروه، تیمی حرفه‌ای و آموزش‌دیده با تخصص‌های مختلف پزشکی بود که از سراسر کشور داوطلب اعزام به خط‌مقدم می‌شد. گروه محدودی که ارتباط مستقیم و عموما محرمانه‌ای با ستاد اعزام به جبهه و حتی فرماندهان جنگ داشت و موظف بود در هر موقعیتی از شبانه‌روز به‌محض اعلام نیاز، در کوتاه‌ترین زمان خود را به مناطق عملیاتی برساند و در مراکز درمانی خط‌مقدم نبرد خدمت کند.

برای همین احتمال خبر شهادت برای این گروه بیش از بقیه اعضای تیم امداد و نجات بوده است. دکتر محمدرضا ظفرقندی از معدود پزشکان متخصصی است که پا را از اورژانس صحرایی فراتر گذاشته و در بحبوبه عملیات و ماموریت‌های متعدد تا پست امداد و نزدیک‌ترین نقطه به خط‌ دشمن پیش رفته و زیر آتش دشمن، کنار امدادگران ساده، به کمک و مداوای مجروحان پرداخته است.
کتاب «شرح درد اشتیاق»(خاطرات دکتر محمدرضا ظفرقندی) ازمنظری شخصی و متفاوت، خاطرات جنگ ایران و عراق را روایت می‌کند. جنبه‌هایی از این خاطرات در این کتاب نقل شده‌اند که می‌تواند برای خوانندگان امروزی بسیار آموزنده و درعین‌حال عجیب باشد.مولف در این کتاب تلاش کرده است تا به بهترین شکل حس همذات‌پنداری را در خواننده ایجاد و به‌نحوی رویدادهای مختلف را ترکیب کند که تا انتها ماجرا برای خوانندگان کتاب جذاب و پیش‌بینی‌ناپذیر باقی بماند. این کتاب با پژوهش و تدوین راحله صبوری نوشته شده و انتشارات سوره مهر نیز آن را منتشر کرده است.او در یکی از مأموریت‌های امداد در عملیات والفجر ۴، بر اثر بمباران شیمیایی عراق از ناحیه ریه، پوست و چشم دچار مصدومیت شیمیایی شد که عوارض آن تا امروز با او همراه است. تجربه زیسته درک از درد و رنج مجروحان شیمیایی، او را به این فکر انداخت تا یکی از بزرگ‌ترین پروژه‌های تحقیقاتی در زمینه عوارض بیماری مجروحان شیمیایی را درجنگ تحمیلی انجام دهد.این پروژه تحقیقاتی۱۰سال طول کشید ونتیجه آن مقاله‌ای شد که در سطح بین‌المللی موردتوجه قرار گرفت و همه جهان راازظلم رژیم بعث عراق دراستفاده غیرقانونی ازسلاح‌های شیمیایی مطلع کرد.
محمدرضا ظفرقندی ۲۸اسفند۱۳۳۶در خانواده‌ای پرجمعیت درکوچه نظامیه بهارستان به دنیا آمد و درشناسنامه‌اش اول فروردین ۱۳۳۷ ثبت شد. پدرش مردی زحمتکش بود که در تعمیرگاهی که در خیابان هفده‌شهریور داشت چرخ زندگی را می‌گرداند. مادرش، آذر پنجه‌شاهی زنی پر جنب‌و‌جوش و تشنه دانستن بود که پس از بزرگ‌شدن فرزندانش توانست همسرش را قانع کند تا ادامه تحصیل دهد و بعدها در مدرسه، معلم پرورشی شود.محمدرضا در خاطراتش راجع‌به تاثیرپذیری از جسارت و سماجت مادرش سخن گفته است و اصراری که او و پدرش در خواندن رشته پزشکی نشان دادند و او متقاعد شد که این رشته را بخواند، علی‌رغم این‌که در مدرسه علوی تمایل به رشته انسانی داشت در لحظه آخر تغییر نظر داد و پزشکی را برگزید و در این رشته مشغول تحصیل شد.
خودش می‌گوید که به علی شریعتی علاقه داشته و تحت‌تاثیر کتاب‌ها و سخنرانی‌های او و عده دیگری از مبارزان انقلابی به مبارزه سیاسی تمایل پیدا کرده: «من بیشتر از سخنرانی‌ها و اندیشه دکتر شریعتی تاثیر می‌گرفتم و در آن سال‌های جوانی که شخصیت و مسیر فکری‌ام در حال شکل‌گیری بود، ایده‌ها و افکار ایشان برایم سرمشق بود. برای همین با برخی از دوستانم که افکار سیاسی داشتند و هم‌فکر بودیم، کتاب‌های دکتر شریعتی را بین کتاب‌های دبیرستان می‌گذاشتیم و به مدرسه می‌بردیم و...»
ظفرقندی پس از آغاز جنگ ایران و عراق بعد از این‌که توانست برخی واحدهای دشوار رشته پزشکی را پاس کند، آماده شد تا به عنوان پزشک در جنگ حاضر شود. او وقتی دخترش زهرا فقط شش ماه داشت با بدرقه جسورانه مادرش و خداحافظی با همسر جوانش راهی جبهه‌های جنگ شد؛ جنگی که از دریچه نگاه یک پزشک جوان متفاوت بود: «62.07.30سحر ساعت ۴:۳۰ از خواب بیدارمان کرده‌اند که تا ساعت ۸:۳۰ صبح مرتب مجروح می‌آمد، دیشب دوباره حمله بوده که ظاهرا موفقیت‌آمیز نبود. بچه‌ها محاصره شدند و عقب‌نشینی کردند و...» او در برخی زمان‌ها از اتفاقات جبهه یادداشت‌برداری کرده و در کتاب «شرح درد اشتیاق» برخی از یادداشت‌هایش را جای داده است.
همچنین دریکی دیگر ازیادداشت‌هایش می‌نویسد:«62.8.13 جمعه، ازصبح امروز تا شب پروازهای هلیکوپترهای خودی و فرودشان در اورژانس ما مرتب ادامه داشت. علتش یا انتقال مجروحان بدحال بود یا این‌که برای لشکر امام‌حسین(ع) که پیشروی زیادی کرده‌اند و راه تدارکاتی ندارند، وسایل و تدارکات می‌برند. امروز سرهنگ صیاد شیرازی هم با هلیکوپتر به اینجا آمد، نماز و ناهار را اینجا بود و بعد از 3-2 ساعتی رفت. دو اسیر مجروح عراقی داشتیم و…»ازهمین چند سطر یادداشت دکتر جوان اطلاعاتی درباره وضعیت یک عملیات نهفته است که متاسفانه پس از آن فرصت پیدا نکرد که این نوشته‌ها را ادامه دهد. تداوم یادداشت‌های ظفرقندی می‌توانست نوع نگاه دیگری به جنگ را به ما نشان دهد.ظفرقندی با حسی که به علوم انسانی داشت، معلمی را هم در مدرسه علوی تجربه کرد و از آنجا که دانش‌آموز خوبی بود و مسئولان مدرسه شناخت خوبی از او داشتند، این فرصت را به او دادند که سال ۵۵ همزمان با قبولی در رشته پزشکی در مدرسه هم به دانش‌آموزان ابتدایی درس دهد. این تجربه باعث تغییراتی در روحیاتش شد و او را به تجارب دیگری رساند و بعدها به دعوت آیت‌ا... موسوی اردبیلی در مدرسه تازه‌تاسیس مفید هم معلمی را ادامه داد.