حوادث قدیمی
حمله مارهای دوسر به یک روستا
درحالیکه چند روزی از ماجرای حمله مارها به روستای تازهکند ماکو میگذرد و اقدامات لازم برای از بین بردن مارها از سوی مسئولان به عمل آمده است، هنوز اضطراب و نگرانی بر اعضای450 خانوار روستای تازهکند مستولی است و آنان همچنان از بیم حمله مارها در وحشت بهسر میبرند.
حمله مارها به روستای تازهکند ماکو چندی پیش بهدنبال کشتهشدن یک مار بزرگ توسط دو نفر از اعضای خانوادهای انجام شد که بعدا گفته شد مار کشتهشده، پادشاه مارها بوده و تاکنون بیش از 560 مار که اکثر آنها دوسر بودهاند، توسط خانواده مذکور و اهالی روستا کشته و تحویل مسئولان شدهاند.روستای تازهکند در فاصله 40کیلومتری از ماکو و در فاصله کمی از قصبه مرگنلر قرار گرفته است. قبل از پیچیدن به راه فرعی و خاکی تازهکند، وارد قهوهخانهای در کنار جاده قصبه مرگنلر میشویم. مشتریان قهوهخانه که اکثرا از روستاییان ساکن منطقه هستند،از موضوع حمله مارهابه روستای تازهکند باخبرند و هرکدام بهنوبه، سخن از مارها میگویند.
«آقا مارها خیلی خطرناکاند، واقعا خداوند به روستاییان کمک کرده است.»
یکی از روستاییان که خسته ازکار نیمروزی برای خوردن چایی به قهوهخانه آمده،میگوید: «در گذشته نیز گاهی ماری در روستاهای منطقه مشاهده میشد، ولی تاکنون ما این همه مار را در اطراف روستا ندیدهایم.»
بعد از توقف کوتاهی در قهوهخانه به طرف این روستا بهراه میافتیم.جاده خاکی است واطراف جاده رامزارع وباغات اهالی فراگرفته است. در وسط جاده که باماشین حرکت میکنیم،آنقدرتعریف ازمارها شنیدهایم که چشمهایمان راستش رابخواهید با اضطراب اطراف را مینگرد و اینکه نکند مارها بهطرف ما بیایند!
پس از گذشتن از یک روستای بینراهی به روستای تازهکند میرسیم که در دل کوهستان و در یک منطقه سرسبز قرار گرفته است.
روستای بزرگی است و چندین محله و کوچه دارد. تا وارد روستا میشویم، همگان از کوچک و بزرگ میدانند که برای چه منظوری به روستایشان آمدهایم. بچهها و پیرمردها همه از ماجرای حمله مارها به روستایشان اطلاع دارند. از یک بچه سراغ خانه مشهدی اشرف را که مارها بیشتر به باغچه او حمله کردهاند، میپرسیم و او با تعجب مسیر خانه را نشان میدهد و میگوید از کوچه دستراستی بپیچید، نزدیکیهای شورای اسلامی ده، خانه مشهدی اشرف واقع شده است.
به کوچه میپیچیم و به نظر میرسد که اینجا مرکز روستاست، پیرمردها به صورتهای10وحتی20نفری کنارهم نشسته و با همدیگر گپ میزنند. کمی آنطرفتر به خانه مشهدی اشرف میرسیم.در بسته است ووقتی آن رابه صدادرمیآوریم، ابتدا کودکی و بعد خواهر او میآیند. سراغ مشهدی اشرف را میگیریم. به اتاقی که مشهدی اشرف در آن خوابیده است، میرویم. او تا ما را میبیند از جا برمیخیزد، با هم دست میدهیم و درکنارش مینشینیم. ازمشهدی اشرف میخواهیم که درصورت امکان به کنار باغچه آنها برویم. او نیز میپذیرد و با هم به محل میرویم. اطراف باغچه را بهوسیله آب توتون سمپاشی کردهاند. صنوبرخانم، همسر مشهدی اشرف بالای دیوار نشسته و مشغول حفاظت از گوسفندانی است که مشغول چرا هستند. مشهدی اشرف میگوید همسرش از ترس حمله مارها در بالای دیوار نشسته است. صنوبرخانم نیز سخن شوهرش را تایید کرده، میگوید: «آقا این مسأله حمله مارها به روستا و خصوصا باغچه ما که پیش آمده، ترس مرا فراگرفته است. اهالی روستا میگویند وقتی هوا گرم شود، مارها به اعضای خانواده ما و نیز اهالی روستا حمله میکنند و من دیگر نمیدانم چه خواهد شد.»
«آقا مارها خیلی خطرناکاند، واقعا خداوند به روستاییان کمک کرده است.»
یکی از روستاییان که خسته ازکار نیمروزی برای خوردن چایی به قهوهخانه آمده،میگوید: «در گذشته نیز گاهی ماری در روستاهای منطقه مشاهده میشد، ولی تاکنون ما این همه مار را در اطراف روستا ندیدهایم.»
بعد از توقف کوتاهی در قهوهخانه به طرف این روستا بهراه میافتیم.جاده خاکی است واطراف جاده رامزارع وباغات اهالی فراگرفته است. در وسط جاده که باماشین حرکت میکنیم،آنقدرتعریف ازمارها شنیدهایم که چشمهایمان راستش رابخواهید با اضطراب اطراف را مینگرد و اینکه نکند مارها بهطرف ما بیایند!
پس از گذشتن از یک روستای بینراهی به روستای تازهکند میرسیم که در دل کوهستان و در یک منطقه سرسبز قرار گرفته است.
روستای بزرگی است و چندین محله و کوچه دارد. تا وارد روستا میشویم، همگان از کوچک و بزرگ میدانند که برای چه منظوری به روستایشان آمدهایم. بچهها و پیرمردها همه از ماجرای حمله مارها به روستایشان اطلاع دارند. از یک بچه سراغ خانه مشهدی اشرف را که مارها بیشتر به باغچه او حمله کردهاند، میپرسیم و او با تعجب مسیر خانه را نشان میدهد و میگوید از کوچه دستراستی بپیچید، نزدیکیهای شورای اسلامی ده، خانه مشهدی اشرف واقع شده است.
به کوچه میپیچیم و به نظر میرسد که اینجا مرکز روستاست، پیرمردها به صورتهای10وحتی20نفری کنارهم نشسته و با همدیگر گپ میزنند. کمی آنطرفتر به خانه مشهدی اشرف میرسیم.در بسته است ووقتی آن رابه صدادرمیآوریم، ابتدا کودکی و بعد خواهر او میآیند. سراغ مشهدی اشرف را میگیریم. به اتاقی که مشهدی اشرف در آن خوابیده است، میرویم. او تا ما را میبیند از جا برمیخیزد، با هم دست میدهیم و درکنارش مینشینیم. ازمشهدی اشرف میخواهیم که درصورت امکان به کنار باغچه آنها برویم. او نیز میپذیرد و با هم به محل میرویم. اطراف باغچه را بهوسیله آب توتون سمپاشی کردهاند. صنوبرخانم، همسر مشهدی اشرف بالای دیوار نشسته و مشغول حفاظت از گوسفندانی است که مشغول چرا هستند. مشهدی اشرف میگوید همسرش از ترس حمله مارها در بالای دیوار نشسته است. صنوبرخانم نیز سخن شوهرش را تایید کرده، میگوید: «آقا این مسأله حمله مارها به روستا و خصوصا باغچه ما که پیش آمده، ترس مرا فراگرفته است. اهالی روستا میگویند وقتی هوا گرم شود، مارها به اعضای خانواده ما و نیز اهالی روستا حمله میکنند و من دیگر نمیدانم چه خواهد شد.»