برای رونمایی دومین شماره مجله «مدام» اهالی ادبیات، گرد هم آمدند
پیادهروی با لذت ادبیات
دومین شماره دوماهنامه ادبیات داستانی «مدام» باحضور جمعی از اهالی ادبیات و اعضای تحریریه این مجله، در کتابفروشی اردیبهشت لوتوسمال رونمایی شد.
مجله مدام به صاحبامتیازی و مدیرمسئولی حجتالاسلام محمدرضا جوانآراسته و سردبیری مصطفا جواهری، در دومین شماره خود به موضوع سفر پرداخته و داستانها و روایتهای متنوعی را از نویسندگان توانای کشور گرد هم آورده است.
رامبد خانلری
رامبد خانلری از داستاننویسان شناختهشده کشور در ابتدای این نشست بااشاره به خوشحالیاش بابت اینکه بعد از مدتها برای نشریات مینویسد، گفت: خوشحالم که با یک مجله شستهرفته روبرو هستم و با انگیزه برای آن مینویسم. روایتی که در این شماره با عنوان«سفر آخرت» نوشتهام، خیلی شخصی است و سعی کردم از آن شخصیزدایی کنم.
حجتالاسلام بطحایی
حجتالاسلام سیداحمد بطحایی، جانشین مدیرمسئول «مدام» هم که اجرای برنامه را برعهده داشت گفت: با این که سختگیر هستم و داستانها را با دقت زیادی میخوانم، داستانهایی که در شماره یک و دو مدام هست را خواندهام و دوستشان داشتهام و با خیال راحت به دیگران معرفی میکنم. این اتفاق خوبی است که بخشی از آن با کمک و همراهی داستاننویسان خوب و شناختهشدهای مثل رامبد خانلری، خانم مصطفیزاده و بقیه دوستان تهیه شده. بخش دیگر این زحمات که بخش مهمی است، نویسندگانی هستند که کمتر شناخته شدهاند اما قلم خوبی دارند. من در شماره دوی «مدام» داستانهایی خواندم که شگفتزده شدم. داستانهایی خواندم که شخصیتهایش به یادم مانده است.وی قبل ازدعوت ازحنانه سلطانی برای خواندن داستانش گفت:درتاریخ ادبیات زوجهای قابلتوجهی نداریم؛ اصلا داستاننویسها زوجهای خوبی نمیشوند! اوجشان جلال آلاحمد و سیمین دانشور است که خیلی هم با هم نبودند؛ جلال بیشتر درسفربود. اما در داستاننویسهای معاصر یک زوج درجهیک داریم. خانم حنانه سلطانی و آقای مصطفی انصافی. هردو هم داستاننویسهای خوبی هستند و من مفتخرم به دوستی و آشنایی با ایشان.
حنانه سلطانی
حنانه سلطانی نیز در ادامه این نشست گفت: ابتدا از دوستان مجله «مدام» که بهنظرم در این فضای فرهنگی رادیکالیزهشده جامعه از همه طیفهای نویسندگان داستان میگیرند و با همه همکاری میکنند و خودی و غیر خودی ندارند، تشکر میکنم. من از این موضوع همیشه اذیت میشدم و بهخاطر موضوعات و داستانهایی که دارم در معرض قضاوت قرار میگیرم و آدمهایی از دو سر طیف به من حمله میکنند و میخواهند تکلیفشان را با من روشن کنند که در کدام دسته هستم و من هم هیچوقت برایشان جوابی نداشتهام. چون بهنظرم رسالت نویسنده این نیست و کاری که میکند نهایتا این است که تلنگری به مخاطب بزند و اگر این کار را بکند، درست است.وی ادامه داد: داستان «گزارش» هم خیلی مربوط است به این موضوع. در مورد یک سرباز و مجاهدی است که فارغ از نگاه سیاسی و ایدئولوژیک، خواهری دارد و امیدوارم این داستان، یک لحظه شما را به تفکر وادارد و من رسالتم را انجام داده باشم.سلطانی همچنین درباره نسبت تاریخ و ادبیات هم گفت: تاریخ بهصرف تاریخ، یکسری خبر روزنامه است که رد میشود و میگذرد و اگر وارد ادبیات نشوند، بهنظرم ماندگار نمیشوند. خیلی دوست دارم از بستر تاریخ برای گفتن قصه آدمها استفاده کنم. پیش از هر چیز، قصه برایم مهم است و درنهایت هم فکر و اندیشهای که ممکن است خواننده بعد از خواندن داستان داشته باشد. یکی از نویسندگان معروف میگوید: خبر روزنامه را باد میبرد و ادبیات است که میتواند آن اتفاق را حفظ کند.
مسعود فروتن
مسعود فروتن، هنرمند و نویسنده نیز در این رونمایی حاضر بود و سخنرانی کرد. او گفت: «مدام» باعث شد با انسانهایی آشنا شوم که برایم آموزنده بودند. آخرین انسانی که درمن شوق زندگی را برانگیخت، آقای پارسی بودند. نشست دلنشینی داشتیم و حرفهایی زدیم که بسیار جذاب بود. ایشان مرد سفرند ومن البته اگرچه اهل سفرم اما باید همهچیز برایم آماده باشد. «مدام» این بستر را فراهم کرد تا با این انسان آشنا بشوم. در کار قبلی هم با آقایی آشنا شدم که درکار کتابهای دست دوم بود. آنقدر به کارش علاقه داشت که اسم هر کتابی میآمد، میرفت و آن کتاب را میآورد.در شماره دوم «مدام» هم با انسان خاصی آشنا شدم. آقای پارسی زمان را میشناسد و روی زمین راه میرود و سفر را روی زمین دوست دارد و اهل پرواز نیست. در جاده راه میرود و این باعث افتخار من است که خدمتشان بودم. خوشحالم که دوستان برای گفتوگو و میزبانی این چهرهها از من دعوت میکنند. سعی میکنم خام نباشم اما در کار آنقدر درس میگیرم که برای همیشهام کافی است.
منصوره مصطفیزاده
منصوره مصطفیزاده که در شماره دوم مدام متنی با عنوان «آخه بوسنی؟» داشت، در این بخش از نشست گفت: کار من در حوزه کودکان و نوجوانان است و مدتهای زیادی بود که برای بزرگسالان ننوشته بودم. ماجرای این یادداشت هم خیلی عجیب بود و قرار شد برای سفر بنویسم. آمدن من به همینجا هم برای من سفری طولانی بود که تا ماه آینده دیگر به سفر نخواهم رفت! از تحریریه «مدام» تشکر میکنم که برای کاملشدن متن من زحمت زیادی کشیدند تا از خامی دربیاید و به روایت یکدست تبدیل شود.درباره عنوان این روایت باید بگویم که دختری 15 ساله دارم که دلش نمیخواهد من تنهایی به سفر بروم. وقتی پرسید کجا میروم، گفتم عازم اروپا هستم. وقتی نام بوسنیوهرزگوین را گفتم، گفت «آخه بوسنی؟» این جمله را در دو هفته منتهی به سفر بارها تکرار کرد و تا شب آخر فکر میکرد اگر زیاد بگوید، ممکن است من نروم. حتی وقتی برگشتم هم این تعجب را داشت.
دوباره سیداحمد و فرامرز پارسی
سیداحمد بطحایی در این بخش از برنامه از سفری که با بالگرد از عسلویه بهسمت بوشهر و جم و همراه تابوت یک شهید گمنام داشته سخن گفت و از حس خوب سفر هوایی با پیکر جوانی که جانش را برای این خاک تقدیم کرده است، تعریف کرد. او به ویژگی روایتهای فرامرز پارسی هم اشاره کرده و دعوت کرد تا او بخشی از روایتش را بخواند.
در پایان نشست، فرامرز پارسی که معمار است و سفرهای پیاده زیادی در بخشهای مختلف کشور داشته است، از برخی تجربیات خود گفت؛من خودم رابازنشسته کردهام والان روی پروژه راههای تاریخی ایران کارمیکنم.وجه دیگر شخصیت من که طبیعتگردی است، وجهی فردی است وتمدنی نیست.بهترین نوع سفر پیادهرفتن است.درایننوع، ارتباطی که با محیط برقرار میشود بسیار جذاب و عمیق است. این شکل از سفر بهما امکان میدهد که صداها رابشنویم. بدترین حالت هم سفر با هواپیما است که وارد اتاقکی میشوید و بعدازمدتی ازآن خارج میشوید،درحالیکه سفرکردهاید.وقتی درسفرهای طولانی حرکت میکنید، آرامآرام خسته میشوید، پاهایتان تاول میزند و هروقت هوس میکنید، نمیتوانید آب بخورید چون باید آب را جیرهبندی کنید. وقتی تشنگی میآید، گرسنگی از بین میرود. جای کوله روی دوشتان، فشار میآورد و خیلی چیزهای دیگر که انگار میخواهد شما را از محیطتان دور کند اما شما در درون خودتان سفرمیکنید.مخصوصا درکویروقتی حرکت میکنید،پنج ساعت هم که راه میروید،هیچچیزی عوض نمیشود. این باعث میشود دردرون خودتان حرکت کنید و موجب میشود یکعالمه چیزهای بیمعنی برایتان معنیدار بشود و چیزهایی که قبلا معنی داشته، معنیاش را از دست بدهد. به همه توصیه میکنم پیاده سفر کنید. اینچندسال که مردم به پیادهروی اربعین میروند، خیلی زیبا و مهم است. میشود حتی اگر قرار است به شهری بروید، چند کیلومتر قبل از رسیدن از ماشین پیاده بشوید و بقیه راه را پیاده بروید. در سفر آخر 6 روز بین سمرقند تا بخارا پیاده رفتم. مناظر استثنایی نداشت اما وقتی به بخارا رسیدم، به درک جدیدی رسیده بودم. با همه سختیها، در انتهای سفر، چیزی که برایمان میماند این است که برنامه بعدی را کی شروع کنیم؟
رامبد خانلری
رامبد خانلری از داستاننویسان شناختهشده کشور در ابتدای این نشست بااشاره به خوشحالیاش بابت اینکه بعد از مدتها برای نشریات مینویسد، گفت: خوشحالم که با یک مجله شستهرفته روبرو هستم و با انگیزه برای آن مینویسم. روایتی که در این شماره با عنوان«سفر آخرت» نوشتهام، خیلی شخصی است و سعی کردم از آن شخصیزدایی کنم.
حجتالاسلام بطحایی
حجتالاسلام سیداحمد بطحایی، جانشین مدیرمسئول «مدام» هم که اجرای برنامه را برعهده داشت گفت: با این که سختگیر هستم و داستانها را با دقت زیادی میخوانم، داستانهایی که در شماره یک و دو مدام هست را خواندهام و دوستشان داشتهام و با خیال راحت به دیگران معرفی میکنم. این اتفاق خوبی است که بخشی از آن با کمک و همراهی داستاننویسان خوب و شناختهشدهای مثل رامبد خانلری، خانم مصطفیزاده و بقیه دوستان تهیه شده. بخش دیگر این زحمات که بخش مهمی است، نویسندگانی هستند که کمتر شناخته شدهاند اما قلم خوبی دارند. من در شماره دوی «مدام» داستانهایی خواندم که شگفتزده شدم. داستانهایی خواندم که شخصیتهایش به یادم مانده است.وی قبل ازدعوت ازحنانه سلطانی برای خواندن داستانش گفت:درتاریخ ادبیات زوجهای قابلتوجهی نداریم؛ اصلا داستاننویسها زوجهای خوبی نمیشوند! اوجشان جلال آلاحمد و سیمین دانشور است که خیلی هم با هم نبودند؛ جلال بیشتر درسفربود. اما در داستاننویسهای معاصر یک زوج درجهیک داریم. خانم حنانه سلطانی و آقای مصطفی انصافی. هردو هم داستاننویسهای خوبی هستند و من مفتخرم به دوستی و آشنایی با ایشان.
حنانه سلطانی
حنانه سلطانی نیز در ادامه این نشست گفت: ابتدا از دوستان مجله «مدام» که بهنظرم در این فضای فرهنگی رادیکالیزهشده جامعه از همه طیفهای نویسندگان داستان میگیرند و با همه همکاری میکنند و خودی و غیر خودی ندارند، تشکر میکنم. من از این موضوع همیشه اذیت میشدم و بهخاطر موضوعات و داستانهایی که دارم در معرض قضاوت قرار میگیرم و آدمهایی از دو سر طیف به من حمله میکنند و میخواهند تکلیفشان را با من روشن کنند که در کدام دسته هستم و من هم هیچوقت برایشان جوابی نداشتهام. چون بهنظرم رسالت نویسنده این نیست و کاری که میکند نهایتا این است که تلنگری به مخاطب بزند و اگر این کار را بکند، درست است.وی ادامه داد: داستان «گزارش» هم خیلی مربوط است به این موضوع. در مورد یک سرباز و مجاهدی است که فارغ از نگاه سیاسی و ایدئولوژیک، خواهری دارد و امیدوارم این داستان، یک لحظه شما را به تفکر وادارد و من رسالتم را انجام داده باشم.سلطانی همچنین درباره نسبت تاریخ و ادبیات هم گفت: تاریخ بهصرف تاریخ، یکسری خبر روزنامه است که رد میشود و میگذرد و اگر وارد ادبیات نشوند، بهنظرم ماندگار نمیشوند. خیلی دوست دارم از بستر تاریخ برای گفتن قصه آدمها استفاده کنم. پیش از هر چیز، قصه برایم مهم است و درنهایت هم فکر و اندیشهای که ممکن است خواننده بعد از خواندن داستان داشته باشد. یکی از نویسندگان معروف میگوید: خبر روزنامه را باد میبرد و ادبیات است که میتواند آن اتفاق را حفظ کند.
مسعود فروتن
مسعود فروتن، هنرمند و نویسنده نیز در این رونمایی حاضر بود و سخنرانی کرد. او گفت: «مدام» باعث شد با انسانهایی آشنا شوم که برایم آموزنده بودند. آخرین انسانی که درمن شوق زندگی را برانگیخت، آقای پارسی بودند. نشست دلنشینی داشتیم و حرفهایی زدیم که بسیار جذاب بود. ایشان مرد سفرند ومن البته اگرچه اهل سفرم اما باید همهچیز برایم آماده باشد. «مدام» این بستر را فراهم کرد تا با این انسان آشنا بشوم. در کار قبلی هم با آقایی آشنا شدم که درکار کتابهای دست دوم بود. آنقدر به کارش علاقه داشت که اسم هر کتابی میآمد، میرفت و آن کتاب را میآورد.در شماره دوم «مدام» هم با انسان خاصی آشنا شدم. آقای پارسی زمان را میشناسد و روی زمین راه میرود و سفر را روی زمین دوست دارد و اهل پرواز نیست. در جاده راه میرود و این باعث افتخار من است که خدمتشان بودم. خوشحالم که دوستان برای گفتوگو و میزبانی این چهرهها از من دعوت میکنند. سعی میکنم خام نباشم اما در کار آنقدر درس میگیرم که برای همیشهام کافی است.
منصوره مصطفیزاده
منصوره مصطفیزاده که در شماره دوم مدام متنی با عنوان «آخه بوسنی؟» داشت، در این بخش از نشست گفت: کار من در حوزه کودکان و نوجوانان است و مدتهای زیادی بود که برای بزرگسالان ننوشته بودم. ماجرای این یادداشت هم خیلی عجیب بود و قرار شد برای سفر بنویسم. آمدن من به همینجا هم برای من سفری طولانی بود که تا ماه آینده دیگر به سفر نخواهم رفت! از تحریریه «مدام» تشکر میکنم که برای کاملشدن متن من زحمت زیادی کشیدند تا از خامی دربیاید و به روایت یکدست تبدیل شود.درباره عنوان این روایت باید بگویم که دختری 15 ساله دارم که دلش نمیخواهد من تنهایی به سفر بروم. وقتی پرسید کجا میروم، گفتم عازم اروپا هستم. وقتی نام بوسنیوهرزگوین را گفتم، گفت «آخه بوسنی؟» این جمله را در دو هفته منتهی به سفر بارها تکرار کرد و تا شب آخر فکر میکرد اگر زیاد بگوید، ممکن است من نروم. حتی وقتی برگشتم هم این تعجب را داشت.
دوباره سیداحمد و فرامرز پارسی
سیداحمد بطحایی در این بخش از برنامه از سفری که با بالگرد از عسلویه بهسمت بوشهر و جم و همراه تابوت یک شهید گمنام داشته سخن گفت و از حس خوب سفر هوایی با پیکر جوانی که جانش را برای این خاک تقدیم کرده است، تعریف کرد. او به ویژگی روایتهای فرامرز پارسی هم اشاره کرده و دعوت کرد تا او بخشی از روایتش را بخواند.
در پایان نشست، فرامرز پارسی که معمار است و سفرهای پیاده زیادی در بخشهای مختلف کشور داشته است، از برخی تجربیات خود گفت؛من خودم رابازنشسته کردهام والان روی پروژه راههای تاریخی ایران کارمیکنم.وجه دیگر شخصیت من که طبیعتگردی است، وجهی فردی است وتمدنی نیست.بهترین نوع سفر پیادهرفتن است.درایننوع، ارتباطی که با محیط برقرار میشود بسیار جذاب و عمیق است. این شکل از سفر بهما امکان میدهد که صداها رابشنویم. بدترین حالت هم سفر با هواپیما است که وارد اتاقکی میشوید و بعدازمدتی ازآن خارج میشوید،درحالیکه سفرکردهاید.وقتی درسفرهای طولانی حرکت میکنید، آرامآرام خسته میشوید، پاهایتان تاول میزند و هروقت هوس میکنید، نمیتوانید آب بخورید چون باید آب را جیرهبندی کنید. وقتی تشنگی میآید، گرسنگی از بین میرود. جای کوله روی دوشتان، فشار میآورد و خیلی چیزهای دیگر که انگار میخواهد شما را از محیطتان دور کند اما شما در درون خودتان سفرمیکنید.مخصوصا درکویروقتی حرکت میکنید،پنج ساعت هم که راه میروید،هیچچیزی عوض نمیشود. این باعث میشود دردرون خودتان حرکت کنید و موجب میشود یکعالمه چیزهای بیمعنی برایتان معنیدار بشود و چیزهایی که قبلا معنی داشته، معنیاش را از دست بدهد. به همه توصیه میکنم پیاده سفر کنید. اینچندسال که مردم به پیادهروی اربعین میروند، خیلی زیبا و مهم است. میشود حتی اگر قرار است به شهری بروید، چند کیلومتر قبل از رسیدن از ماشین پیاده بشوید و بقیه راه را پیاده بروید. در سفر آخر 6 روز بین سمرقند تا بخارا پیاده رفتم. مناظر استثنایی نداشت اما وقتی به بخارا رسیدم، به درک جدیدی رسیده بودم. با همه سختیها، در انتهای سفر، چیزی که برایمان میماند این است که برنامه بعدی را کی شروع کنیم؟