جرأت و جراحت
آقا جان ببین از معرکهها جراحت آید. اینجا همه بوی راحت آید. در نتیجه بفرمایید آنجایی که ذهنتان آرام و قرار دارد که این دنیا معرکه است و با آن درافتادن جراحت به بار میآورد. البته اگر قانون جنگ و پیکار بلد هستید، من در روابط شما با جهان دخالتی نمیکنم. نهایت این است که اگر شاخبهشاخ شدید یک گوشه میایستم و میگویم دعوا، دعوا... .
امین برایمان فرستاده است: سلام عقل کل جان. حالا آدم یک عمر در منطقه امنش باقی بماند، چه میشود مگر؟!
چقدر خوشمان میآید وقتی یک نفر به ما سلام میکند. واقعیت امر این است که چیزی نمیشود و اگر در منطقه امن خود بمانید، چیزی را از دست نمیدهید. البته درستترش این است که در بیشتر مواقع شما با ماندن در منطقه امن خود چیزی را به دست نمیآورید که بخواهید از دست بدهید. در یک روند همیشگی زندگی را زندگی میکنید. صبح بیدار میشوید. صورتتان را با آب سرد میشویید، بعد با دست چپ مسواک میزنید و چند لقمه صبحانه در دهانتان میگذارید که عموما دو لقمه اول هنوز طعم خمیردندان میدهد؛ برای همین چیزهاست که میگویم اسانس خمیردندان خیلی مهم است.
بله امینجان شما در منطقه امن خود میمانید. کسی کاری با شما ندارد، اما شاید چندسال آینده یک جایی خرتان را بگیرد که مرد حسابی کمی این زندگی را تغییر میدادی و از منطقه امن ذهنیات بیرون میآمدی، چند مهارت جدید یاد میگرفتی، کار جدید تجربه میکردی و ترس را کنار میگذاشتی.
اصلا این مسأله ترس هم خودش مسألهای است. آدمیزاد دائمالترسیده، کلمه سختی است، اما قلمبهسلمبه است؛ آدم را به خودش میآورد. اتفاقا استادی داشتم که میگفت ما آدمها بعد از به دنیا آمدن و جدا شدن از منطقه امنمان در دوران جنینی اولین جنگ زندگی را پیروز و با بزرگترین ترس روبهرو شدهایم. هرچند بعضیهایمان اولینبار و آخرینباری که جرأتورزی کردهایم، همان موقع بوده است.
آرین از تبریز نوشته است: منطقه امن متری چند؟!
از آنجایی که من عقل کل هستم، پس وقتی کسی از ما نرخ بازار را میخواهد، حتی اگر من در سابقه فعالیتم کار املاکی نکرده باشم، وظیفه دارم او را یاری کنم. زشت است، معصیت دارد سؤال روی زمین بماند و از آنجایی که سؤال شما از آن سؤالهای گران به حساب میآید، باید یاعلی بگوییم و چند نفری از زمین بلندش کنیم، ولی در ابتدا باید بپرسم شما چقدر در دست و بالتان دارید؟!
اتفاقا همین دیروز یک منطقه امن اوکازیون پیچیدم گذاشتم برای روز مبادا؛ اگر شانستان بزند و جیبتان پرپول باشد، مبارک است.
اما برای آگاهی بیشتر لازم است بگویم بستگی دارد کجای شهر را انتخاب کنید. بالاخره منطقه امن بچههای بالا با بچههای پایین، قیمتش فرق میکند. اگر میخواهید جایی باشد که اعصاب و روانتان پاچه این و آن را کمتر بگیرد، اطراف راهآهن یک جای خوب سراغ دارم. اگر دنبال این هستید که حمله عصبی به شما دست ندهد، مرکز شهر به سمت شرق هم خوب است، اما اگر پانیک اتک میشوید، چند لحظه منتظر بمانید تا من کراواتم را بزنم، روی کفشهایم را برق بیندازم و بعد بیایم یک واحد لوکس بکنم در پاچهتان، نه اشتباه شد به شما معرفی کنم. یک پنتهاوس لوکس سراغ دارم که مانندش را پیدا نمیکنید. اصلا ساخته شده برای آدمهای باکلاسی مثل شما، قیمتش هم مفت است. هرچند من دلم نمیخواست منطقههای امن هم پولی بشود و دوباره ما معمولیها گیر کنیم در همان زیرپلههای مَشماشالایی.
ستاره از اراک گفته است: پس ما کی دل به دریا بزنیم؟!
نمیدانم خبر داشتید یا نه، اما ابتدا قرار بود من ملوان تایتانیک باشم، اما زیرآبم را زدند و پروژه را از من گرفتند، من هم رفتم برای خودم لنج خریدم و آرام و بیسروصدا در دریا تردد میکنم؛ هم کمدردسرتر است، هم تاکید میکنم خیلی آرام است و بیسروصدا. کاری به کسی ندارم و برای خودم بار جابهجا میکنم و از این حادثههای دراماتیک هم به وجود نمیآورم. اینها را گفتم که بدانید من ملوان قهاری هستم و اگر تایتانیک را به من سپرده بودند، هفته دیگر عروسی نوه جک و رز بود، اما عمرشان به دنیا نبود؛ بگذریم.
ببین جانم! دل به دریا زدن به این آسانیها نیست. حسابوکتاب دارد. مروارید دریا قیمت جان غواص است و اگر شناگر ماهری نباشی، در مسیر دهن کوسهها رویت خواهی شد. نمیخواهم از دل به دریا زدن منصرفت کنم. ابدا. اتفاقا میخواهم با چشم باز بادبانها را بکشی و از ساحل جدا شوی. چشمبسته که دل به دریا بزنی، اگر شکار نشوی، پشت توفان گیر نیفتی، در مه اول صبح دریا غرق نشوی و موج بلندی هم تو را نبلعد، دستکم راهت را گم میکنی. میدانی پیدا کردن ستاره قطبی در دریا چه مصیبتی است؟! من خودم یک بار دب اصغر را با دب اکبر اشتباه گرفتم و سر از ناکجاآباد درآوردم. بعد هم خبرش به ما رسید که آن شب دب اصغر و دب اکبر دعوا گرفته بودند و دب اکبر هم گفته تو انگار اصلا بزرگ و کوچک حالیات نمیشود، پس من وسایلم را جمع میکنم میروم خانه پروینخانم، بعد هم در را محکم پشت سرش به هم زده و رفته بود.
ریحانه ۱۶ساله از همدان پرسیده است: آخر این منطقه امن کجاست که همه میخواهند از آن خارج شوند؟!
ببین جان من! واقعیت این است که منطقه امن جایی نیست، البته شاید هم باشد، ولی من تابهحال سعادت نداشتهام بروم. من یکی به سهم خود تابهالان امنترین مناطق را هم به لطف حضورم ناامن کردهام، پس فکر نمیکنم در هیچ منطقه امنی راه داشته باشم. اما به شما باید بفرمایم بستگی دارد این منطقه امن را چطور تعریف کنیم. فرض کنید یک نفر هست که شغل، محل زندگی و خیلی چیزها را رها میکند. از منطقه امن خارج میشود و حالا اول سیر و سفر است. در مقابل کسی است که شغل، محل زندگی و خیلی از همان چیزها را رها میکند تا برود و به منطقه امن خودش برسد. حالا در این صورت ما از منطقه امن خارج میشویم یا به منطقه امن خودمان میرویم؟
شما که عقل کل را بهتر میشناسید، اصلا اهل پزدادن و اینطور کارها که طبع آدم را سر ذوق میآورد، نیست، اما خودتان مجبورم کردید فیلسوفبودنم را بهرخ بکشم. البته این نیمرخش بود که خیلی چنگی هم به دل نمیزند، انشاءا... فرصت بشود سهرخش را به شما نشان بدهم تا ببینید چه فیلسوف مکشمرگمایی هستم.
خلاصه سختش نمیکنم، اما اگر شما در جایی هستید که آرامش دارید و احساس راحتی میکنید و توانمندیهایتان آزمایش نمیشود، محکم سر جایتان بمانید؛ این بهترین منطقه است، ولی اگر منطقه امن شما هم مانعی است برای اینکه بنشینید یک قلپ قهوه با ترسهایتان بخورید و زندگی را زندگی کنید، با خیال راحت پایتان را از گلیمتان درازتر کنید و بیرون بروید. تجربه شخصی عقل کل بهعنوان کسی که در هیچ منطقهای نیست، میگوید همان جاهایی که هیچجا نیستند هوای بهتری دارند. نفس آدم هم نمیگیرد. جا هم زیاد است، ترافیک و دود و پیک موتوری هم ندارد.
چقدر خوشمان میآید وقتی یک نفر به ما سلام میکند. واقعیت امر این است که چیزی نمیشود و اگر در منطقه امن خود بمانید، چیزی را از دست نمیدهید. البته درستترش این است که در بیشتر مواقع شما با ماندن در منطقه امن خود چیزی را به دست نمیآورید که بخواهید از دست بدهید. در یک روند همیشگی زندگی را زندگی میکنید. صبح بیدار میشوید. صورتتان را با آب سرد میشویید، بعد با دست چپ مسواک میزنید و چند لقمه صبحانه در دهانتان میگذارید که عموما دو لقمه اول هنوز طعم خمیردندان میدهد؛ برای همین چیزهاست که میگویم اسانس خمیردندان خیلی مهم است.
بله امینجان شما در منطقه امن خود میمانید. کسی کاری با شما ندارد، اما شاید چندسال آینده یک جایی خرتان را بگیرد که مرد حسابی کمی این زندگی را تغییر میدادی و از منطقه امن ذهنیات بیرون میآمدی، چند مهارت جدید یاد میگرفتی، کار جدید تجربه میکردی و ترس را کنار میگذاشتی.
اصلا این مسأله ترس هم خودش مسألهای است. آدمیزاد دائمالترسیده، کلمه سختی است، اما قلمبهسلمبه است؛ آدم را به خودش میآورد. اتفاقا استادی داشتم که میگفت ما آدمها بعد از به دنیا آمدن و جدا شدن از منطقه امنمان در دوران جنینی اولین جنگ زندگی را پیروز و با بزرگترین ترس روبهرو شدهایم. هرچند بعضیهایمان اولینبار و آخرینباری که جرأتورزی کردهایم، همان موقع بوده است.
آرین از تبریز نوشته است: منطقه امن متری چند؟!
از آنجایی که من عقل کل هستم، پس وقتی کسی از ما نرخ بازار را میخواهد، حتی اگر من در سابقه فعالیتم کار املاکی نکرده باشم، وظیفه دارم او را یاری کنم. زشت است، معصیت دارد سؤال روی زمین بماند و از آنجایی که سؤال شما از آن سؤالهای گران به حساب میآید، باید یاعلی بگوییم و چند نفری از زمین بلندش کنیم، ولی در ابتدا باید بپرسم شما چقدر در دست و بالتان دارید؟!
اتفاقا همین دیروز یک منطقه امن اوکازیون پیچیدم گذاشتم برای روز مبادا؛ اگر شانستان بزند و جیبتان پرپول باشد، مبارک است.
اما برای آگاهی بیشتر لازم است بگویم بستگی دارد کجای شهر را انتخاب کنید. بالاخره منطقه امن بچههای بالا با بچههای پایین، قیمتش فرق میکند. اگر میخواهید جایی باشد که اعصاب و روانتان پاچه این و آن را کمتر بگیرد، اطراف راهآهن یک جای خوب سراغ دارم. اگر دنبال این هستید که حمله عصبی به شما دست ندهد، مرکز شهر به سمت شرق هم خوب است، اما اگر پانیک اتک میشوید، چند لحظه منتظر بمانید تا من کراواتم را بزنم، روی کفشهایم را برق بیندازم و بعد بیایم یک واحد لوکس بکنم در پاچهتان، نه اشتباه شد به شما معرفی کنم. یک پنتهاوس لوکس سراغ دارم که مانندش را پیدا نمیکنید. اصلا ساخته شده برای آدمهای باکلاسی مثل شما، قیمتش هم مفت است. هرچند من دلم نمیخواست منطقههای امن هم پولی بشود و دوباره ما معمولیها گیر کنیم در همان زیرپلههای مَشماشالایی.
ستاره از اراک گفته است: پس ما کی دل به دریا بزنیم؟!
نمیدانم خبر داشتید یا نه، اما ابتدا قرار بود من ملوان تایتانیک باشم، اما زیرآبم را زدند و پروژه را از من گرفتند، من هم رفتم برای خودم لنج خریدم و آرام و بیسروصدا در دریا تردد میکنم؛ هم کمدردسرتر است، هم تاکید میکنم خیلی آرام است و بیسروصدا. کاری به کسی ندارم و برای خودم بار جابهجا میکنم و از این حادثههای دراماتیک هم به وجود نمیآورم. اینها را گفتم که بدانید من ملوان قهاری هستم و اگر تایتانیک را به من سپرده بودند، هفته دیگر عروسی نوه جک و رز بود، اما عمرشان به دنیا نبود؛ بگذریم.
ببین جانم! دل به دریا زدن به این آسانیها نیست. حسابوکتاب دارد. مروارید دریا قیمت جان غواص است و اگر شناگر ماهری نباشی، در مسیر دهن کوسهها رویت خواهی شد. نمیخواهم از دل به دریا زدن منصرفت کنم. ابدا. اتفاقا میخواهم با چشم باز بادبانها را بکشی و از ساحل جدا شوی. چشمبسته که دل به دریا بزنی، اگر شکار نشوی، پشت توفان گیر نیفتی، در مه اول صبح دریا غرق نشوی و موج بلندی هم تو را نبلعد، دستکم راهت را گم میکنی. میدانی پیدا کردن ستاره قطبی در دریا چه مصیبتی است؟! من خودم یک بار دب اصغر را با دب اکبر اشتباه گرفتم و سر از ناکجاآباد درآوردم. بعد هم خبرش به ما رسید که آن شب دب اصغر و دب اکبر دعوا گرفته بودند و دب اکبر هم گفته تو انگار اصلا بزرگ و کوچک حالیات نمیشود، پس من وسایلم را جمع میکنم میروم خانه پروینخانم، بعد هم در را محکم پشت سرش به هم زده و رفته بود.
ریحانه ۱۶ساله از همدان پرسیده است: آخر این منطقه امن کجاست که همه میخواهند از آن خارج شوند؟!
ببین جان من! واقعیت این است که منطقه امن جایی نیست، البته شاید هم باشد، ولی من تابهحال سعادت نداشتهام بروم. من یکی به سهم خود تابهالان امنترین مناطق را هم به لطف حضورم ناامن کردهام، پس فکر نمیکنم در هیچ منطقه امنی راه داشته باشم. اما به شما باید بفرمایم بستگی دارد این منطقه امن را چطور تعریف کنیم. فرض کنید یک نفر هست که شغل، محل زندگی و خیلی چیزها را رها میکند. از منطقه امن خارج میشود و حالا اول سیر و سفر است. در مقابل کسی است که شغل، محل زندگی و خیلی از همان چیزها را رها میکند تا برود و به منطقه امن خودش برسد. حالا در این صورت ما از منطقه امن خارج میشویم یا به منطقه امن خودمان میرویم؟
شما که عقل کل را بهتر میشناسید، اصلا اهل پزدادن و اینطور کارها که طبع آدم را سر ذوق میآورد، نیست، اما خودتان مجبورم کردید فیلسوفبودنم را بهرخ بکشم. البته این نیمرخش بود که خیلی چنگی هم به دل نمیزند، انشاءا... فرصت بشود سهرخش را به شما نشان بدهم تا ببینید چه فیلسوف مکشمرگمایی هستم.
خلاصه سختش نمیکنم، اما اگر شما در جایی هستید که آرامش دارید و احساس راحتی میکنید و توانمندیهایتان آزمایش نمیشود، محکم سر جایتان بمانید؛ این بهترین منطقه است، ولی اگر منطقه امن شما هم مانعی است برای اینکه بنشینید یک قلپ قهوه با ترسهایتان بخورید و زندگی را زندگی کنید، با خیال راحت پایتان را از گلیمتان درازتر کنید و بیرون بروید. تجربه شخصی عقل کل بهعنوان کسی که در هیچ منطقهای نیست، میگوید همان جاهایی که هیچجا نیستند هوای بهتری دارند. نفس آدم هم نمیگیرد. جا هم زیاد است، ترافیک و دود و پیک موتوری هم ندارد.
عارفه مهرابی