نسخه Pdf

من و دوستم قربانی دسیسه یک دختر شدیم

گفت‌وگو با متهم به قتل

من و دوستم قربانی دسیسه یک دختر شدیم

عشق مشترک به یک دختر از او قاتل ساخت. قتل رقیب عشقی‌‌اش. الان پشیمان است، هم به‌خاطر کشتن دوستش، هم به‌خاطر دل‌بستن به یک عشق پوچ. عشقی که بعد از این جنایت رنگ باخت و دو پسر قربانی آن شدند. حالا در زندان زیر تیغ است و امید به بخشش اولیای دم دارد. امروز رو در روی این متهم نشستیم که نتیجه گفت‌و‌گوی‌مان را در ادامه می‌خوانید.

چند سال داری؟
19 سال. 
 
به چه‌اتهامی دستگیر شدی؟
قتل دوستم با ضربه چاقو. 
 
چرا او را کشتی؟
به‌خاطر بچه‌گی. دل به یک عشق پوچ بستم و باعث قتل دوستم و بدبختی خودم شدم. 
 
توضیح می‌دهی؟
چند‌ماه قبل از جنایت با دختری که در محله‌مان زندگی می‌کرد دوست شدم. خیلی زود به او وابسته شدم و آینده‌ام را به بودن در‌کنار او گره زدم. او دو سال از من کوچک‌تر بود. خانواده‌ام مخالف این رابطه‌ بودند و چند‌بار به من هشدار دادند؛ اما کو گوش بدهکار. فکر می‌کردم آنها سنتی فکر می‌کنند و این افکار تاریخ‌مصرف دارد و الان دیگر به‌درد نمی‌خورد. خلاصه من چنان عاشق سحر شده بودم که فقط حرف‌های او را قبول داشتم. حتی یکی از دوستانم به من گفت این دختر به دردت نمی‌خورد اما من به‌جای گوش‌دادن به حرف دوستم با او قطع رابطه کردم. 

چرا مرتکب قتل شدی؟
چند‌روزی بود که سحر بی‌حوصله شده بود. دیگر مثل قبل با من قرار نمی‌گذاشت. این رفتارش اعصاب‌و‌روان مرا به‌هم ریخته بود. نمی‌دانستم چه کنم. چند‌بار درباره این تغییر رفتارش پرسیدم اما از جواب‌دادن طفره می‌رفت تا این‌که یک روز سکوتش را شکست و از مزاحمت‌های دوست قبلی‌‌اش حرف زد. سحر قبل از من با سهراب دوست بود. سهراب را از دوره ابتدایی می‌شناختم و دوست بودیم. حالا سهراب دوباره سراغ سحر آمده و از او خواسته بود به ارتباطشان ادامه دهند. وقتی این موضوع را شنیدم عصبانی شدم. با سهراب تماس گرفتم و با او قرار گذاشتم. خواستم سحر را برای همیشه فراموش کند. 

واکنش سهراب‌چی بود؟
جالبه اینکه او هم درباره پایان تلخ دوستی با سحر هشدار داد. به او گفتم اگر پایان خوشی ندارد چرا می‌خواهی ادامه بدهی که ادعا کرد قصد انتقام دارد. این حرف‌هایش مرا بیشتر عصبانی کرد. تهدیدش کردم اگر به تماس‌هایش ادامه دهد دفعه بعد پا روی دوستی گذشته‌مان می‌گذارم. شب سحرهراسان تماس گرفت وگفت سهراب مقابل خانه‌شان آمده است. ازآشپزخانه چاقویی برداشتم و به آنجا رفتم. با دیدن سهراب به سمتش حمله کردم. او هم یقه‌ام را گرفت وبا ضربه‌ای نقش برزمین شدم.عصبانی بودم و مغزم کار نمی‌کرد. متوجه چاقو شدم و آن را از جیب بیرون آوردم و ضربه‌ای سمت سهراب پرت کردم. وقتی به خودم آمدم او دستش را روی گردنش گرفته بود و خون از زیر انگشتانش جاری شده بود. 

بعد چه کردی؟
اهالی که متوجه دعوای ما شده بودند، در محل جمع شدند. یکی می‌گفت با اورژانس تماس بگیرید. یکی دیگر می‌گفت به پلیس زنگ بزنید. ترسیده بودم و با تهدید چاقو راهی برای فرار باز کردم. به خانه رفتم و پول و شناسنامه‌ام را برداشتم و یکراست به ترمینال رفتم. تنها جایی که به ذهنم رسید، خانه مادربزرگم بود. سوار اتوبوس شدم و به آنجا رفتم و مخفی شدم، اما چند‌روز بعد مأموران سراغم آمدند و دستگیر شدم. در اداره آگاهی متوجه قتل سهراب شدم و تازه فهمیدم چه کار کرده‌ام. 

در‌این مدت سحر را دیدی؟
یک‌بار در اداره آگاهی او را دیدم. وقتی بامن رو‌به‌روشد،زیر همه حرف‌های قبلی‌‌اش زد.به افسرتحقیق می‌گفت به سهراب علاقه داشته و من مزاحمش می‌شدم؛ بعد من برای انتقام رقیب عشقی‌ام را ازمیدان به‌در کردم. باور این حرف‌ها سخت بود اما آنجا بود که تازه فهمیدم سهراب و دوستم او را خوب شناخته بودند که ازمن خواستند به ارتباطم پایان دهم.اوبعد از این ماجرا با یکی از اقوامش ازدواج کرد. سحر با دسیسه‌ای که چید به‌وسیله من از سهراب انتقام گرفت. 

در زندان چه می‌کنی؟
کاری ازدستم ساخته نیست. تنها امیدم بخشش اولیای دم است.شاید یک‌روز متوجه شوندمن هم در این ماجرا مثل پسرشان قربانی شدم. اگر این موضوع را باور کنند، می‌توانند مرا ببخشند. 

وحید اخباری - گروه تپش