
هنر، آوینیهای تازه میخواهد
بیستم فروردین هرسال، یادکردی است از رویدادی تلخ؛ شهادت سیدمرتضی آوینی در هنگام ساخت یکی از مجموعه برنامههای روایت فتح در فکه. اینروز و هفته پس از آن روز را روز هفته هنر انقلاب اسلامی نامیدهاند و هرسال در این زمان، برنامههای فرهنگی و هنری متعددی بهخصوص در حوزه هنری برگزار میشود.
مشخص است که سیدمرتضی آوینی بهعنوان شهیدی که لقب «سید شهیدان اهل قلم» را پیدا کرده است و تأثیر مثبت و خاطرهسازی که برنامههای مستند روایت فتح با صدا و کارگردانی منحصر بهفرد او در ذهن و یاد مردم در دوران جنگ داشته، همواره تجلیل شده و بسیاری او را حتی بدون خواندن آثارش و مرور خط سیر فکریاش، ستودهاند و در این میان گروهی او را نظریهپرداز هنر انقلاب نامیدهاند. بسیاری از این تجلیلها بدون بررسی دقیق و موشکافانه دیدگاه های شهید آوینی و توجه به فضا و شرایطی است که در زمان ارائه تحلیلها و نقدهای او وجود داشته است. در این نوشتار قصد داریم درباره سیر فکری و دیدگاههای شهید آوینی بنویسیم و جایگاه او را در منظومه هنر و ادبیات انقلاب اسلامی مرور کنیم.
سیدمرتضی آوینی خاستگاهی از دل جریان روشنفکری ایران داشت. او در دانشگاه و مجامع روشنفکری و هنری پیش از انقلاب حضور و مشارکت واقعی و جدی داشت و از این منظر واقعیتهای این جریان را از نزدیک دیده بود و میشناخت. آوینی برخلاف بسیاری از کسانی که بعدها پرچم غربستیزی و رد جریانهای فکری و فرهنگی برآمده از غرب را در دست گرفتند، مطالعات عمیق و درکی گسترده از غرب داشت. همچنین باید به این نکته توجه کنیم که این آگاهی برخلاف بسیاری از غربستیزان قبل و حتی بعد از انقلاب، از دل دیدگاههای مارکسیستی یا نئومارکسیستی نیامده بود. او روشنفکری نبود که تحت تأثیر مکتبهای فکری چپگرایانه مانند مکتب فرانکفورت، به مخالفت با غرب و مظاهر تمدن غربی از جمله هنر و رسانه برخیزد و این نکته وجه تمایز مهمی میان او و بسیاری از کسانی است که تمدن غربی امروز را نفی کردهاند. اگر کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» او که در سال 1376 منتشر شده را بخوانید، میبینید که او غرب را با نگاه و سنجهای جدید میدید و میسنجید، نگاهی که با خط فکری کسانی چون مرحوم جلال آلاحمد تفاوت بسیاری داشت و حتی با وجود اینکه بسیاری او را شاگرد مکتب فکری فردید میدانستند، با غربستیزی هایدگری فردید هم تفاوتهای روشنی داشت. آوینی در این کتاب، سعی کرده از دیدگاه انسانی مسلمان، توحیدی و الهی به غرب بنگرد و کعبه آمال غرب در «توسعهیافتگی، اتوپیای قرن حاضر» را با نگاهی انتقادی و مخالف، تصویر کند و به نقد بکشد.
آشنایی با سرانجام فرهنگ غربی
چنانکه گفتیم شهید آوینی از دل جریان دلداده غرب بیرون آمده بود و با همه وجود، سرانجام پوچانگارانه هنر و فرهنگ مسلط غربی را میشناخت و علاوه بر این کارکرد سیاست لیبرالیستی و اقتصاد سرمایهسالار را درک کرده بود اما او توانست از دل این جریان، خود را رهایی بخشد و به تعبیر خود، توبه کند و به مسیری جدید وارد شود. آوینی اهل سینما، کافه و مظاهر روشنفکری بورژوایی قبل از انقلاب، به دل سرزمینهای محروم و شلاقخورده از بیتوجهی و فقر رفت و این نقطه آغازی برای مسیر دگرگونشدن نگاه او نهتنها به سینما و هنر بلکه به هستی و زندگی بود اما دلیل این تغییر و تحول ناگهانی چه بود؟ آوینی خود بارها بهصراحت گفته است که امام(ره) و انقلاب او را در مسیری تازه قرار دادند و چشم او را به جهانی جدید باز کردند.از منظر آوینی انقلاب اسلامی یک رویداد تقویمی نیست، آنگونه که ما با انقلاب برخورد میکنیم و در ایام دهه فجر چند سرود انقلابی را از بلندگوها پخش میکنیم، در روزنامهها گزارش پیشرفت در دوران بعد از انقلاب را منتشر میکنیم و بعد از آن یادمان میرود که انقلاب اسلامی چه بود و آرمانهایش چه شد. از نگاه آوینی، انقلاب اسلامی اتفاقی در سال 1357 شمسی نیست بلکه نقطه عطفی برای بازگشت انسان معاصر به فطرت خویش است، چنان که برای شخص او اتفاق افتاد.
تعارض توسعه و تعالی
او خود نوشته است: «انقلاب اسلامی رستاخیز تاریخی انسان است بعد از قرنها هبوط؛ انقلاب اسلامی یک توبه تاریخی است و بنابراین، غایات آن هرگز اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیست؛ انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی است». وقتی کسی یک رویداد تاریخی را به چشم رستاخیز و توبه انسان معاصر ببیند، دیگر منظری متفاوت از دیگران پیدا خواهد کرد؛ منظری که روندها را مینگرد و نه رویدادها را. آوینی بهجد معتقد بود که فرهنگ غرب، بهمعنای فرهنگ غربت انسان از حقیقت است و انقلاب اسلامی از آنجایی ناگزیر به رویارویی با این فرهنگ است که قرار است معارض و جایگزینی برای آن در جهت نجات انسان باشد. انسان در اینجا یعنی انسان بهعنوان مطلق، بهعنوان خلیفه خدا و نه افرادی که در ایران یا کشورهای مسلمان زندگی میکنند. با چنین نگاهی است که او معتقد بود انقلاب اسلامی باید در همه ساحتها از اقتصاد و سیاست گرفته تا فناوری و دانش، حرفی بدیل غرب داشته باشد و البته این اتفاق از مسیر فرهنگ میگذرد چرا که او به جد درگیری اصلی میان اسلام و غرب، یا بهتر بگوییم توحید و شرک را در «تعارض ذاتی میان توسعه صنعتی و تعالی فرهنگی» میدید. اگر کسی معتقد باشد که «انقلاب اسلامی ایران نظم بینالمللی دهکده جهانی را درهم ریخته است» باید به این معتقد باشد که این نظام سیاسی جدید، نظم و نظام جدیدی هم قرار است به دنیا عرضه کند.به همین دلیل پیام انقلاب اسلامی را ذاتا پیامی جهانی میدانست و اگر خود نیز در زمان حیات بهدنبال پیداکردن نشانههای انقلاب و تحول فکری و اجتماعی در سرزمینهای دیگر چون لبنان، بوسنی، افغانستان، تاجیکستان، آذربایجان، پاکستان، کشمیر، سومالی، سودان، یمن، مصر، الجزایر و... بود به این دلیل بود که میدانست پیام انقلاب، با فطرت انسانها سر کار دارد و حتی از مرزهای اعتقادی مذهب تشیع نیز فراتر خواهد رفت. البته او میدانست که غرب زودتر از خود ما این خطر را درک کرده که اسلام انقلابی یا آنگونه که خود غربیها میگفتند، «خمینیسم» ماهیت تمدن و تفکر غرب را هدف گرفته و در برابر انقلاب، با همه توان نظامی، اقتصادی، سیاسی و رسانهای خواهند ایستاد. آوینی بارها در روایت فتح گفته بود که جنگ ایران و عراق از جنس درگیریهای نظامی میان دو کشور همسایه بر سر مرزهای آبی و خاکی نیست بلکه هزینهای است که ملت ایران برای پیشتازی خود در تبدیل جهان عقلانیتگرای مادیگرای اومانیست به عالَم ظهور میپردازد و شهدای این جنگ، سربازان امامزمان(عج) در مقدمهچینی برای دوران طلایی تاریخاند که تاریخ فردای جهان را تسخیر خواهد کرد.
دو کار لازم از نظر آوینی
آوینی برای تبدیل جهان مادیگرا به عالم ظهور، سیاستورزی و اقتصاد را لازم میدید اما معتقد بود برای این کار بزرگ، بیش از اینها آمادگی لازم است. برای همین او اصرار داشت که باید انقلاب اسلامی را یک انقلاب بزرگ فرهنگی دید و تا زمانی که اسباب تکمیل این انقلاب فرهنگی فراهم نشود، کار انقلاب تمام نشده است. به همین دلیل او معتقد بود برای ایستادن در برابر غرب که متکی به نظام فلسفی استوار و پرسابقهای است و در حوزههای مختلف کار کرده، تنها شعاردادن و حماسهسرایی کافی نیست بلکه باید اسباب بزرگی را آماده و خود را مجهز کرد. او مانند هایدگر (و البته پیروان ایرانی او) که معتقد بودند انکشاف در دنیای فناوریزده امروز تنها از مسیر هنر و فرهنگ اتفاق میافتد، نقش و عامل مهم برای برکشیدن انقلاب اسلامی در برابر دنیای غرب را از مسیر فرهنگ میدید و منظور او از اینکه انقلاب ایران، فرهنگی است، دقیقا همین بود که از این مسیر میشود حرفی را برای جهان بیان کرد که ارزش شنیدن داشته باشد اما او در این مسیر، به دو کار بایسته نیز معتقد بود؛ یکی اینکه باید هویت ملی و خصیصههای انسان ایرانی شیعی را فهمید، درونی و بازگو کرد و دیگر اینکه باید بر ابزار بیان اعم از رسانه و هنر بهصورتی عمیق مسلط بود.
شاهنامه مظهر تفکر عرفانی ایرانی
شهید آوینی نهتنها بهجد معتقد بود که باید در برابر اندیشه تعارض اسلام با فرهنگهای ملی ایستاد، بلکه بالاتر از آن، هویت دینی و ملی را در ایران آمیخته با هم میدانست و معتقد بود برای فهم این هویت نیاز است که عرفان و اندیشه ایرانی را که در دوران پس از اسلام شکل گرفته است، بهدرستی و با همه عمق و گستردگی آن درک کرد چرا که با فهم آنها میتوان به راز پذیرش مشی ولایی شیعی در میان ایرانیان رسید.او برخلاف بسیاری از مسلمانان انقلابی که همه مظاهر ایرانیبودن را رد میکردند، به اهمیت این مظاهر و معنای عمیقی که در پس آنهاست، باور داشت و برای مثال میگفت: «شاهنامه بهنظر من حکمت معنوی است و منافاتی با دین ندارد که هیچ، اصلا اسطورههایی که فردوسی در شاهنامه بررسی یا جمع کرده است،اساطیری هستند که اگر بخواهیم آنها را براساس تفکرات دینی وعرفانی خودمان تاویل کنیم، خواهیم دیدکه شاهنامه اصلا حکمت معنوی است وچهبسا ازاین لحاظ کمنظیر است.به نظر من ریشه حکمت معنوی شاهنامه همان تفکر عرفانی ماست، یعنی در تفکری که من خود را به آن منتسب میدانم؛ اسلام نسبتی با ملیت دارد».
با درک این راز ورمزهاست که تازه میفهمیم چه هستیم و چه داریم و بعد از آن نوبت به این میرسد که چگونه حرفهایمان را بیان کنیم که دنیای تشنه معرفت امروز آنها را درک کند.
آوینی و هیچکاک
اهمیت هنر در نگاه آوینی، چیزی فراتر از سرگرمسازی و آفریدن زیبایی به منظور التذاذ است. او با همان نگاه رمزگرا و عرفانمحور، هنرمند را «رازدار خزاین غیب» میدانست و معتقد بود تا زمانی روح هنرمند منزلگاه ملائکهای نشود که واسطه الهام رموز غیبی به قلوب و اذواق هستند، هنرمند به مقام واقعی خود نرسیده است. او هنر را در زمره حکمت و عرفان معنا میکرد و با همین نگاه هر رویکرد دیگری را به هنر، حجاب میدانست و منشأ هنر را در شعور باطنی نسبت به حقیقت عالم جستوجو میکرد. شاید با این مقدمات اینگونه به نظر بیاید که آوینی از جمله نظریهپردازان سختگیر وحتی گاه خشکمغزی است که همه آثار هنری عالم را با نگاهی سختگیرانه منکوب و سرکوب میکنند وجز برخی آثاری که در آن انسانی گناهکار بهشکلی ناگهانی متحول میشود یا آثاری که در آن از دفاعمقدس و مضمونهای مطلوب دولتمردان و سیاستگذاران فرهنگی جمهوری اسلامیسخن گفته میشود، هیچ اثر هنری دیگری را شایسته نگاه و توجه نمیدانست.
اما واقعیت این است که نسخه پیشنهادی آوینی برای درسآموزی از سینما، هیچکاک است. او بهشدت با سینمای حدیث نفس، ضدقصه، فضلفروش و گلدرشتی که هم از سوی جریان سینمای روشنفکری و هم از سوی جریان حاکم بر سینمای ایران با اسم رمز سینمای معناگرا تبلیغ میشد، مخالف بود و سینما را و هنر را پدیدهای متعهد به اجتماع میدانست و معتقد بود هنرمندی که بتواند دردهای اجتماع را با زبان قصه بیان کند، هنرمند متعهد واقعی است. برای همین است که در برابر سینمای پاراجانوفزده آن دوران، استادی کلاسیک و توان همراهکردن مخاطب توسط آلفرد هیچکاک را به سینماگران یادآور میشد. اگر لحن نقدهای سینمایی آوینی بر آثار آن دوران را بررسی کنیم، میبینیم او در برابر سینمای روشنفکری زمانه خود سفتوسخت ایستاده است. آوینی با دو نگاه در سینمای روشنفکری ایران بهشدت مخالف بود، یکی فلسفیگرایی و دیگری باستانگرایی. چهرههای شاخص این دو جریان را هم مرحومان مهرجویی و علی حاتمی میدید.
علیه هامون
لحن او را در انتقاد از «هامون» که بسیاری آن را بهترین فیلم مهرجویی میدانند، ببینید: «فیلم هامون هم مخاطبی در میان مردم ندارد جز در میان افرادی که هریک بهنوعی و تاحدی این زبان تفهیم و تفاهم روشنفکری را میفهمند، ابتلای عرفان و حتی ادای عشق و ایمان را. در وجود این افراد فقط شهوت و حسد و کبر و نخوت و طاووسمسلکی، واقعی است و بقیه چیزها اداست و دلشان هم به همین اداواطوار خوش است؛ درست مثل «حمیدهامون» که در اولین ملاقاتش با «مهشید» در کتابسرای کذایی، هم «آسیا در برابر غرب» را به او میدهد و هم «ابراهیم در آتش» و چند کتاب دیگر از جمله کتاب «فرانی و زویی» جی.دی.سالینجر را که نماینده نسل جدید نویسندههای آمریکاست... و این کتابها هیچ ربطی به هم ندارند اما این فقط بیماری آقای هامون نیست؛ آقای مهرجویی هم به همین بیماری مبتلاست، آن روشنفکر وازده دیگر، علی عابدینی هم که از عرفان و درویش مسلکیاش شلغمشوربایی ساخته که در آن تار و تنبور و لائوتسه و ذن و بودا و قرآن و یوگا و «حقحق و هوهو» و آرشیتکتور و کییرکگارد، در کمال صلح و سلم، کنار هم در پختن یک آش واحد شرکت دارند. همهچیز وهمی است و در حد ادا و اطوار و اگر آقای مهرجویی کتاب خوب «آسیا در برابر غرب» را خوانده و فهمیده بود، هرگز به اینجا نمیرسید که بخواهد باطنگرایی شرقی و تکنولوژی مدرن را با هم جمع کند و پیام را در کتاب «ذن و روش نگهداری موتورسیکلت» - که علیجونی بههامون میدهد- القا کند. این تلقی از عرفان(!) برای روشنفکران ما بسیار آشنا و ملموس است و بگذارید یک بار دیگر و در کمال صراحت عرض کنم که اداست و غیر از ادا، هیچ.»
همین لحن خشن و عصبانی را در انتقاد شدید او از فیلم مادر علی حاتمی هم میبینیم که کارگردان را به دلبستگی به عهد قجر متهم میکند. سؤال میکنید فیلم مورد توجه و دوستداشتنی آوینی چه بود؟ «عروس» ساخته بهروز افخمی که دو ستاره جوان یعنی نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب را به سینمای ایران معرفی کرد.
آوینی در تمجید از فیلم نوشت: «برخلاف غالب فیلمهای امسال که تاکنون دیدهام، در فیلم عروس، عشق بین زن و مرد نیز صورتی واقعی داشت؛ نه صورتی افسانهای آنسان که در روانشناسی اعماق طرح میشود و نه حالتی روماتیک، آنسان که در فیلم نوبت عاشقی... .» در فیلم عروس، جاذبه بین زن و مرد فارغ از موقعیتهای اجتماعی و وضعیت بشر در برابر جهان اطراف خویش و نیروهای مجردی که در حیات او مدخلیت دارند، طرح نمیشد. همهچیز واقعی بود و در عین حال، واقعیتی عظیمتر از پس همه وقایع جلوه داشت.»
راه ادامه دارد
شاید شما از جمله کسانی باشید که هامون و «مادر» را دوست دارید و از این لحن انتقادی آوینی درباره این دو فیلم، حیرتزده و حتی دلگیر شوید اما اصل حرف جای دیگری است. آوینی میخواهد در ادامه نظریهپردازیهایش درباره انقلاب، ایران، فرهنگ و هنر، نمونههای عینی بدهد و بگوید راه کجاست. او با تفکرات مهرجویی و حاتمی مخالف است، ایران را در چهارچوب بستهبندیشده و تاریخزده فیلمهای حاتمی نمیپسندد و تفکر ایرانی را بارورتر از آن میداند که نیازمند عرفان شرقی و غربی باشد. برای همین است که لبه انتقادش را به این سمت برده است. در برابر، او سینمای مطلوبش را در «عروس» و از آن بالاتر در «قصههای مجید» میبیند، فیلمهایی که تا مغز استخوان ایرانی است و ایران را نه بهشکلی تاریخگذشته بلکه با جریان فرهنگی ادامهدار امروزینش میبیند. لحن او وقتی از «قصههای مجید» صحبت میکند، شاعرانه و احساساتی میشود:«طاق ضربی، هشتی، حوض، پاشویه، باغچه، بهار خواب... و لهجه شیرین اصفهانی که مثل کاشیهای مسجد شیخ لطفالله زیباست. میبینم که با «قصههای مجید» همانقدر انس دارم که با خانهمان، با برادر کوچکترم و با مادربزرگم که همه وجودم، حتی خاطرات فراموششدهام را در
چادر نمازش مییابم، در صندوقخانه و در ته صندوقچهاش که مکمن رازِ ایران زمین است و در درون بقچهای که بوی تربت کربلا میدهد و مرا نه به گذشتههای دور، که به همه حضور تاریخیام پیوند میزند. «بیبی» همان پیرزنی است که خانهای به اندازه یک غربیل داشت اما به اندازه یک آسمان آفتابی، مهربان بود؛ همان پیرزنی که چارقدش بوی عید نوروز میداد. «یادت باشه، آقا مجید! مقصد همینجاست.» و این سخن را «محمود آقا» میگوید که شغلش رانندگی است، یعنی شغلی که اقتضای طبیعیاش، شتابزده از مقصدی به مقصدی دیگر رفتن است. چقدر ایرانی است! چقدر شبیه پدر من است که اتومبیلش را در گاراژ میگذارد و صبحها پیاده سر کار میرود تا از بوی کوچهها محروم نماند، کوچههایی که بعد از یکصد و پنجاه سال غربزدگی هنوز از بوی یاس درختی و اقاقیا خالی نشدهاند... و من همان مجیدم. و مجید هم «ملکمحمد» است و هم «حسن کچل». دلم میخواهد «قصههای مجید» را تنهای تنها تماشا کنم تا ناچار نشوم که جلوی گریهام را بگیرم. دوستت دارم، ایران!»
آوینی مسیر مورد نظرش را اینچنین ترسیم میکند. او نه فیلسوف است و نه البته داعیه فلسفهدانی دارد.او نه نظریهپرداز بهمعنای کلاسیک آن بلکه هنرمندی است دارای تفکر، نگرش و بینش و هم در این مسیر نظراتش را نوشته، هم آثار مورد نظرش را خلق کرده است و هم در «روایت فتح» بهعنوان یک هنرمند صاحب سبک، مسیر را نشان داده است. راه نظریهپردازی و نقد و بررسی دیدگاههای هنری و فرهنگی او باز است و باید اهل فکر و فرهنگ، آنها را با توجه به جریانهای روز و اتفاقاتی که سالها بعد از شهادتش در فضای فرهنگی کشور روی داده، بهروز کنند چرا که هنر امروز ما بیش از هر زمان به ایدهپردازیهای برخاسته از دل فرهنگ ملی نیاز دارد.
آوینی در کلام رهبر انقلاب
مشتری همیشگی «روایت فتح» بودم
«من تا مدّتها که روایت فتح پخش میشد، اصلا شهید آوینی را نمیشناختم؛ ولی از مشتریهای همیشگی روایت فتح بودم. یعنی هر شب جمعه، حتما مینشستم و این برنامه را نگاه میکردم. روی من تأثیر زیادی میگذاشت و میدیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یکوقت همان جوانان آمدند پیش من (بهنظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صدای نجیبی که اینها را بیان میکند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتا در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسی که اینها را تهیه میکند، من هستم.»
کسی که میخواهد چنین برنامههایی بسازد، باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به سخن را داشته باشد. گاهی حرفی را کسی میزند و حرف بزرگی است اما پیداست که خودش اعتقادی به این حرف ندارد اما این صدا، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلا میگفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.» این را چنان میگفت که گویا راههای آسمان را خودش رفته، دیده و میداند که اینها آشناتر هستند! ما خیال میکنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیدهای باشد اما ایشان آنطور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و درعینحال استحکامی ویژه داشت؛ در قالب نوشتاری قوی و هنرمندانه. »
مصاحبه توسط تهیهکنندگان مجموعه «روایت فتح» با رهبرمعظمانقلاب1372.06.11
آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر
سیدمرتضی آوینی خاستگاهی از دل جریان روشنفکری ایران داشت. او در دانشگاه و مجامع روشنفکری و هنری پیش از انقلاب حضور و مشارکت واقعی و جدی داشت و از این منظر واقعیتهای این جریان را از نزدیک دیده بود و میشناخت. آوینی برخلاف بسیاری از کسانی که بعدها پرچم غربستیزی و رد جریانهای فکری و فرهنگی برآمده از غرب را در دست گرفتند، مطالعات عمیق و درکی گسترده از غرب داشت. همچنین باید به این نکته توجه کنیم که این آگاهی برخلاف بسیاری از غربستیزان قبل و حتی بعد از انقلاب، از دل دیدگاههای مارکسیستی یا نئومارکسیستی نیامده بود. او روشنفکری نبود که تحت تأثیر مکتبهای فکری چپگرایانه مانند مکتب فرانکفورت، به مخالفت با غرب و مظاهر تمدن غربی از جمله هنر و رسانه برخیزد و این نکته وجه تمایز مهمی میان او و بسیاری از کسانی است که تمدن غربی امروز را نفی کردهاند. اگر کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» او که در سال 1376 منتشر شده را بخوانید، میبینید که او غرب را با نگاه و سنجهای جدید میدید و میسنجید، نگاهی که با خط فکری کسانی چون مرحوم جلال آلاحمد تفاوت بسیاری داشت و حتی با وجود اینکه بسیاری او را شاگرد مکتب فکری فردید میدانستند، با غربستیزی هایدگری فردید هم تفاوتهای روشنی داشت. آوینی در این کتاب، سعی کرده از دیدگاه انسانی مسلمان، توحیدی و الهی به غرب بنگرد و کعبه آمال غرب در «توسعهیافتگی، اتوپیای قرن حاضر» را با نگاهی انتقادی و مخالف، تصویر کند و به نقد بکشد.
آشنایی با سرانجام فرهنگ غربی
چنانکه گفتیم شهید آوینی از دل جریان دلداده غرب بیرون آمده بود و با همه وجود، سرانجام پوچانگارانه هنر و فرهنگ مسلط غربی را میشناخت و علاوه بر این کارکرد سیاست لیبرالیستی و اقتصاد سرمایهسالار را درک کرده بود اما او توانست از دل این جریان، خود را رهایی بخشد و به تعبیر خود، توبه کند و به مسیری جدید وارد شود. آوینی اهل سینما، کافه و مظاهر روشنفکری بورژوایی قبل از انقلاب، به دل سرزمینهای محروم و شلاقخورده از بیتوجهی و فقر رفت و این نقطه آغازی برای مسیر دگرگونشدن نگاه او نهتنها به سینما و هنر بلکه به هستی و زندگی بود اما دلیل این تغییر و تحول ناگهانی چه بود؟ آوینی خود بارها بهصراحت گفته است که امام(ره) و انقلاب او را در مسیری تازه قرار دادند و چشم او را به جهانی جدید باز کردند.از منظر آوینی انقلاب اسلامی یک رویداد تقویمی نیست، آنگونه که ما با انقلاب برخورد میکنیم و در ایام دهه فجر چند سرود انقلابی را از بلندگوها پخش میکنیم، در روزنامهها گزارش پیشرفت در دوران بعد از انقلاب را منتشر میکنیم و بعد از آن یادمان میرود که انقلاب اسلامی چه بود و آرمانهایش چه شد. از نگاه آوینی، انقلاب اسلامی اتفاقی در سال 1357 شمسی نیست بلکه نقطه عطفی برای بازگشت انسان معاصر به فطرت خویش است، چنان که برای شخص او اتفاق افتاد.
تعارض توسعه و تعالی
او خود نوشته است: «انقلاب اسلامی رستاخیز تاریخی انسان است بعد از قرنها هبوط؛ انقلاب اسلامی یک توبه تاریخی است و بنابراین، غایات آن هرگز اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیست؛ انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی است». وقتی کسی یک رویداد تاریخی را به چشم رستاخیز و توبه انسان معاصر ببیند، دیگر منظری متفاوت از دیگران پیدا خواهد کرد؛ منظری که روندها را مینگرد و نه رویدادها را. آوینی بهجد معتقد بود که فرهنگ غرب، بهمعنای فرهنگ غربت انسان از حقیقت است و انقلاب اسلامی از آنجایی ناگزیر به رویارویی با این فرهنگ است که قرار است معارض و جایگزینی برای آن در جهت نجات انسان باشد. انسان در اینجا یعنی انسان بهعنوان مطلق، بهعنوان خلیفه خدا و نه افرادی که در ایران یا کشورهای مسلمان زندگی میکنند. با چنین نگاهی است که او معتقد بود انقلاب اسلامی باید در همه ساحتها از اقتصاد و سیاست گرفته تا فناوری و دانش، حرفی بدیل غرب داشته باشد و البته این اتفاق از مسیر فرهنگ میگذرد چرا که او به جد درگیری اصلی میان اسلام و غرب، یا بهتر بگوییم توحید و شرک را در «تعارض ذاتی میان توسعه صنعتی و تعالی فرهنگی» میدید. اگر کسی معتقد باشد که «انقلاب اسلامی ایران نظم بینالمللی دهکده جهانی را درهم ریخته است» باید به این معتقد باشد که این نظام سیاسی جدید، نظم و نظام جدیدی هم قرار است به دنیا عرضه کند.به همین دلیل پیام انقلاب اسلامی را ذاتا پیامی جهانی میدانست و اگر خود نیز در زمان حیات بهدنبال پیداکردن نشانههای انقلاب و تحول فکری و اجتماعی در سرزمینهای دیگر چون لبنان، بوسنی، افغانستان، تاجیکستان، آذربایجان، پاکستان، کشمیر، سومالی، سودان، یمن، مصر، الجزایر و... بود به این دلیل بود که میدانست پیام انقلاب، با فطرت انسانها سر کار دارد و حتی از مرزهای اعتقادی مذهب تشیع نیز فراتر خواهد رفت. البته او میدانست که غرب زودتر از خود ما این خطر را درک کرده که اسلام انقلابی یا آنگونه که خود غربیها میگفتند، «خمینیسم» ماهیت تمدن و تفکر غرب را هدف گرفته و در برابر انقلاب، با همه توان نظامی، اقتصادی، سیاسی و رسانهای خواهند ایستاد. آوینی بارها در روایت فتح گفته بود که جنگ ایران و عراق از جنس درگیریهای نظامی میان دو کشور همسایه بر سر مرزهای آبی و خاکی نیست بلکه هزینهای است که ملت ایران برای پیشتازی خود در تبدیل جهان عقلانیتگرای مادیگرای اومانیست به عالَم ظهور میپردازد و شهدای این جنگ، سربازان امامزمان(عج) در مقدمهچینی برای دوران طلایی تاریخاند که تاریخ فردای جهان را تسخیر خواهد کرد.
دو کار لازم از نظر آوینی
آوینی برای تبدیل جهان مادیگرا به عالم ظهور، سیاستورزی و اقتصاد را لازم میدید اما معتقد بود برای این کار بزرگ، بیش از اینها آمادگی لازم است. برای همین او اصرار داشت که باید انقلاب اسلامی را یک انقلاب بزرگ فرهنگی دید و تا زمانی که اسباب تکمیل این انقلاب فرهنگی فراهم نشود، کار انقلاب تمام نشده است. به همین دلیل او معتقد بود برای ایستادن در برابر غرب که متکی به نظام فلسفی استوار و پرسابقهای است و در حوزههای مختلف کار کرده، تنها شعاردادن و حماسهسرایی کافی نیست بلکه باید اسباب بزرگی را آماده و خود را مجهز کرد. او مانند هایدگر (و البته پیروان ایرانی او) که معتقد بودند انکشاف در دنیای فناوریزده امروز تنها از مسیر هنر و فرهنگ اتفاق میافتد، نقش و عامل مهم برای برکشیدن انقلاب اسلامی در برابر دنیای غرب را از مسیر فرهنگ میدید و منظور او از اینکه انقلاب ایران، فرهنگی است، دقیقا همین بود که از این مسیر میشود حرفی را برای جهان بیان کرد که ارزش شنیدن داشته باشد اما او در این مسیر، به دو کار بایسته نیز معتقد بود؛ یکی اینکه باید هویت ملی و خصیصههای انسان ایرانی شیعی را فهمید، درونی و بازگو کرد و دیگر اینکه باید بر ابزار بیان اعم از رسانه و هنر بهصورتی عمیق مسلط بود.
شاهنامه مظهر تفکر عرفانی ایرانی
شهید آوینی نهتنها بهجد معتقد بود که باید در برابر اندیشه تعارض اسلام با فرهنگهای ملی ایستاد، بلکه بالاتر از آن، هویت دینی و ملی را در ایران آمیخته با هم میدانست و معتقد بود برای فهم این هویت نیاز است که عرفان و اندیشه ایرانی را که در دوران پس از اسلام شکل گرفته است، بهدرستی و با همه عمق و گستردگی آن درک کرد چرا که با فهم آنها میتوان به راز پذیرش مشی ولایی شیعی در میان ایرانیان رسید.او برخلاف بسیاری از مسلمانان انقلابی که همه مظاهر ایرانیبودن را رد میکردند، به اهمیت این مظاهر و معنای عمیقی که در پس آنهاست، باور داشت و برای مثال میگفت: «شاهنامه بهنظر من حکمت معنوی است و منافاتی با دین ندارد که هیچ، اصلا اسطورههایی که فردوسی در شاهنامه بررسی یا جمع کرده است،اساطیری هستند که اگر بخواهیم آنها را براساس تفکرات دینی وعرفانی خودمان تاویل کنیم، خواهیم دیدکه شاهنامه اصلا حکمت معنوی است وچهبسا ازاین لحاظ کمنظیر است.به نظر من ریشه حکمت معنوی شاهنامه همان تفکر عرفانی ماست، یعنی در تفکری که من خود را به آن منتسب میدانم؛ اسلام نسبتی با ملیت دارد».
با درک این راز ورمزهاست که تازه میفهمیم چه هستیم و چه داریم و بعد از آن نوبت به این میرسد که چگونه حرفهایمان را بیان کنیم که دنیای تشنه معرفت امروز آنها را درک کند.
آوینی و هیچکاک
اهمیت هنر در نگاه آوینی، چیزی فراتر از سرگرمسازی و آفریدن زیبایی به منظور التذاذ است. او با همان نگاه رمزگرا و عرفانمحور، هنرمند را «رازدار خزاین غیب» میدانست و معتقد بود تا زمانی روح هنرمند منزلگاه ملائکهای نشود که واسطه الهام رموز غیبی به قلوب و اذواق هستند، هنرمند به مقام واقعی خود نرسیده است. او هنر را در زمره حکمت و عرفان معنا میکرد و با همین نگاه هر رویکرد دیگری را به هنر، حجاب میدانست و منشأ هنر را در شعور باطنی نسبت به حقیقت عالم جستوجو میکرد. شاید با این مقدمات اینگونه به نظر بیاید که آوینی از جمله نظریهپردازان سختگیر وحتی گاه خشکمغزی است که همه آثار هنری عالم را با نگاهی سختگیرانه منکوب و سرکوب میکنند وجز برخی آثاری که در آن انسانی گناهکار بهشکلی ناگهانی متحول میشود یا آثاری که در آن از دفاعمقدس و مضمونهای مطلوب دولتمردان و سیاستگذاران فرهنگی جمهوری اسلامیسخن گفته میشود، هیچ اثر هنری دیگری را شایسته نگاه و توجه نمیدانست.
اما واقعیت این است که نسخه پیشنهادی آوینی برای درسآموزی از سینما، هیچکاک است. او بهشدت با سینمای حدیث نفس، ضدقصه، فضلفروش و گلدرشتی که هم از سوی جریان سینمای روشنفکری و هم از سوی جریان حاکم بر سینمای ایران با اسم رمز سینمای معناگرا تبلیغ میشد، مخالف بود و سینما را و هنر را پدیدهای متعهد به اجتماع میدانست و معتقد بود هنرمندی که بتواند دردهای اجتماع را با زبان قصه بیان کند، هنرمند متعهد واقعی است. برای همین است که در برابر سینمای پاراجانوفزده آن دوران، استادی کلاسیک و توان همراهکردن مخاطب توسط آلفرد هیچکاک را به سینماگران یادآور میشد. اگر لحن نقدهای سینمایی آوینی بر آثار آن دوران را بررسی کنیم، میبینیم او در برابر سینمای روشنفکری زمانه خود سفتوسخت ایستاده است. آوینی با دو نگاه در سینمای روشنفکری ایران بهشدت مخالف بود، یکی فلسفیگرایی و دیگری باستانگرایی. چهرههای شاخص این دو جریان را هم مرحومان مهرجویی و علی حاتمی میدید.
علیه هامون
لحن او را در انتقاد از «هامون» که بسیاری آن را بهترین فیلم مهرجویی میدانند، ببینید: «فیلم هامون هم مخاطبی در میان مردم ندارد جز در میان افرادی که هریک بهنوعی و تاحدی این زبان تفهیم و تفاهم روشنفکری را میفهمند، ابتلای عرفان و حتی ادای عشق و ایمان را. در وجود این افراد فقط شهوت و حسد و کبر و نخوت و طاووسمسلکی، واقعی است و بقیه چیزها اداست و دلشان هم به همین اداواطوار خوش است؛ درست مثل «حمیدهامون» که در اولین ملاقاتش با «مهشید» در کتابسرای کذایی، هم «آسیا در برابر غرب» را به او میدهد و هم «ابراهیم در آتش» و چند کتاب دیگر از جمله کتاب «فرانی و زویی» جی.دی.سالینجر را که نماینده نسل جدید نویسندههای آمریکاست... و این کتابها هیچ ربطی به هم ندارند اما این فقط بیماری آقای هامون نیست؛ آقای مهرجویی هم به همین بیماری مبتلاست، آن روشنفکر وازده دیگر، علی عابدینی هم که از عرفان و درویش مسلکیاش شلغمشوربایی ساخته که در آن تار و تنبور و لائوتسه و ذن و بودا و قرآن و یوگا و «حقحق و هوهو» و آرشیتکتور و کییرکگارد، در کمال صلح و سلم، کنار هم در پختن یک آش واحد شرکت دارند. همهچیز وهمی است و در حد ادا و اطوار و اگر آقای مهرجویی کتاب خوب «آسیا در برابر غرب» را خوانده و فهمیده بود، هرگز به اینجا نمیرسید که بخواهد باطنگرایی شرقی و تکنولوژی مدرن را با هم جمع کند و پیام را در کتاب «ذن و روش نگهداری موتورسیکلت» - که علیجونی بههامون میدهد- القا کند. این تلقی از عرفان(!) برای روشنفکران ما بسیار آشنا و ملموس است و بگذارید یک بار دیگر و در کمال صراحت عرض کنم که اداست و غیر از ادا، هیچ.»
همین لحن خشن و عصبانی را در انتقاد شدید او از فیلم مادر علی حاتمی هم میبینیم که کارگردان را به دلبستگی به عهد قجر متهم میکند. سؤال میکنید فیلم مورد توجه و دوستداشتنی آوینی چه بود؟ «عروس» ساخته بهروز افخمی که دو ستاره جوان یعنی نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب را به سینمای ایران معرفی کرد.
آوینی در تمجید از فیلم نوشت: «برخلاف غالب فیلمهای امسال که تاکنون دیدهام، در فیلم عروس، عشق بین زن و مرد نیز صورتی واقعی داشت؛ نه صورتی افسانهای آنسان که در روانشناسی اعماق طرح میشود و نه حالتی روماتیک، آنسان که در فیلم نوبت عاشقی... .» در فیلم عروس، جاذبه بین زن و مرد فارغ از موقعیتهای اجتماعی و وضعیت بشر در برابر جهان اطراف خویش و نیروهای مجردی که در حیات او مدخلیت دارند، طرح نمیشد. همهچیز واقعی بود و در عین حال، واقعیتی عظیمتر از پس همه وقایع جلوه داشت.»
راه ادامه دارد
شاید شما از جمله کسانی باشید که هامون و «مادر» را دوست دارید و از این لحن انتقادی آوینی درباره این دو فیلم، حیرتزده و حتی دلگیر شوید اما اصل حرف جای دیگری است. آوینی میخواهد در ادامه نظریهپردازیهایش درباره انقلاب، ایران، فرهنگ و هنر، نمونههای عینی بدهد و بگوید راه کجاست. او با تفکرات مهرجویی و حاتمی مخالف است، ایران را در چهارچوب بستهبندیشده و تاریخزده فیلمهای حاتمی نمیپسندد و تفکر ایرانی را بارورتر از آن میداند که نیازمند عرفان شرقی و غربی باشد. برای همین است که لبه انتقادش را به این سمت برده است. در برابر، او سینمای مطلوبش را در «عروس» و از آن بالاتر در «قصههای مجید» میبیند، فیلمهایی که تا مغز استخوان ایرانی است و ایران را نه بهشکلی تاریخگذشته بلکه با جریان فرهنگی ادامهدار امروزینش میبیند. لحن او وقتی از «قصههای مجید» صحبت میکند، شاعرانه و احساساتی میشود:«طاق ضربی، هشتی، حوض، پاشویه، باغچه، بهار خواب... و لهجه شیرین اصفهانی که مثل کاشیهای مسجد شیخ لطفالله زیباست. میبینم که با «قصههای مجید» همانقدر انس دارم که با خانهمان، با برادر کوچکترم و با مادربزرگم که همه وجودم، حتی خاطرات فراموششدهام را در
چادر نمازش مییابم، در صندوقخانه و در ته صندوقچهاش که مکمن رازِ ایران زمین است و در درون بقچهای که بوی تربت کربلا میدهد و مرا نه به گذشتههای دور، که به همه حضور تاریخیام پیوند میزند. «بیبی» همان پیرزنی است که خانهای به اندازه یک غربیل داشت اما به اندازه یک آسمان آفتابی، مهربان بود؛ همان پیرزنی که چارقدش بوی عید نوروز میداد. «یادت باشه، آقا مجید! مقصد همینجاست.» و این سخن را «محمود آقا» میگوید که شغلش رانندگی است، یعنی شغلی که اقتضای طبیعیاش، شتابزده از مقصدی به مقصدی دیگر رفتن است. چقدر ایرانی است! چقدر شبیه پدر من است که اتومبیلش را در گاراژ میگذارد و صبحها پیاده سر کار میرود تا از بوی کوچهها محروم نماند، کوچههایی که بعد از یکصد و پنجاه سال غربزدگی هنوز از بوی یاس درختی و اقاقیا خالی نشدهاند... و من همان مجیدم. و مجید هم «ملکمحمد» است و هم «حسن کچل». دلم میخواهد «قصههای مجید» را تنهای تنها تماشا کنم تا ناچار نشوم که جلوی گریهام را بگیرم. دوستت دارم، ایران!»
آوینی مسیر مورد نظرش را اینچنین ترسیم میکند. او نه فیلسوف است و نه البته داعیه فلسفهدانی دارد.او نه نظریهپرداز بهمعنای کلاسیک آن بلکه هنرمندی است دارای تفکر، نگرش و بینش و هم در این مسیر نظراتش را نوشته، هم آثار مورد نظرش را خلق کرده است و هم در «روایت فتح» بهعنوان یک هنرمند صاحب سبک، مسیر را نشان داده است. راه نظریهپردازی و نقد و بررسی دیدگاههای هنری و فرهنگی او باز است و باید اهل فکر و فرهنگ، آنها را با توجه به جریانهای روز و اتفاقاتی که سالها بعد از شهادتش در فضای فرهنگی کشور روی داده، بهروز کنند چرا که هنر امروز ما بیش از هر زمان به ایدهپردازیهای برخاسته از دل فرهنگ ملی نیاز دارد.
آوینی در کلام رهبر انقلاب
مشتری همیشگی «روایت فتح» بودم
«من تا مدّتها که روایت فتح پخش میشد، اصلا شهید آوینی را نمیشناختم؛ ولی از مشتریهای همیشگی روایت فتح بودم. یعنی هر شب جمعه، حتما مینشستم و این برنامه را نگاه میکردم. روی من تأثیر زیادی میگذاشت و میدیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یکوقت همان جوانان آمدند پیش من (بهنظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صدای نجیبی که اینها را بیان میکند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتا در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسی که اینها را تهیه میکند، من هستم.»
کسی که میخواهد چنین برنامههایی بسازد، باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به سخن را داشته باشد. گاهی حرفی را کسی میزند و حرف بزرگی است اما پیداست که خودش اعتقادی به این حرف ندارد اما این صدا، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلا میگفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.» این را چنان میگفت که گویا راههای آسمان را خودش رفته، دیده و میداند که اینها آشناتر هستند! ما خیال میکنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیدهای باشد اما ایشان آنطور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و درعینحال استحکامی ویژه داشت؛ در قالب نوشتاری قوی و هنرمندانه. »
مصاحبه توسط تهیهکنندگان مجموعه «روایت فتح» با رهبرمعظمانقلاب1372.06.11
آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر