«رها»؛ گامی لرزان در مسیر سینمای اجتماعی

«رها»؛ گامی لرزان در مسیر سینمای اجتماعی

فیلم سینمایی «رها» درنگاه اول و در چارچوب تئوریک سینمای رسمی ایران، یک فیلم اجتماعی با نگاهی به طبقه فرودست جامعه است؛ نگاهی که جست‌وجوگران عدالت را به ناکامی تراژیک و اشک‌آور یا رستگاری خداپسندانه و سیمرغ‌پسند می‌‎رساند.اصطلاح «سینمای اجتماعی» که از اوایل انقلاب به‌طور جدی وارد ادبیات سینمایی شد بیشتر از آن‌که محصول جریان فکری سینماگران باشد نقشه راهی پنهان از سوی مدیریت و سینمایی بود که تکلیف سینماگران قبل از انقلاب و اکران فیلم خارجی را با روش انقلابی و ممنوعیت روشن کرده بود.

سکانس تراژیک یافتن جسد که ساعاتی مانع تهویه هوای آن خانه مجلل می‌شودتصویری به‌یادماندنی است.به‌نظرم این سکانس می‌تواند تمثیلی ناخودآگاه از انبوه فیلم‌های متفاوت، ساختارشکن و حتی زیرزمینی سینمای ایران باشد که در دهه‌های گذشته درمسیر سینمای اکران از بین رفتند ولی بالاخره روزی ازکانالی وارد سینمای ایران خواهندشد و حق خود را خواهند گرفت.

بحران تصمیم‌گیری در یک خانواده فقیر
رها از فیلم‌های اکران شده چهل‌و‌سومین جشنواره فجر است که خانواده‌ای دچار بحران مالی را به تصویر می‌کشد. نمایش وضعیت مالی بحرانی و اتفاقات تلخی که برای خانواده می‌افتد همراه با برخی ناهنجاری‌ها اثر را برای زیر ۱۶ سال نامناسب کرده است. صحنه ورود پلیس به خانه و صدمه دیدن رها همچنین درگیری‌های لفظی در کلانتری وجود دارد‌. در یک سکانس توحید به صورت پسر شاکی مشت می‌کوبد‌. صحبت و شرح جزئیات چاقو خوردن دختری که از آن دزدی شده در اثر وجود دارد. تعلیق صحنه‌های ورود پلیس و ورود مخفیانه به خانه بالاست، همچنین صحنه پیدا شدن جسد رها می‌تواند دلهره‌آور باشد. هر چند که فقط پاهای او نمایش داده می‌شود. نمایش استعمال سیگار در اثر زیاد است‌. بعد از کشف حقیقت که دزدی توسط پسر خانواده اتفاق افتاده است والدین او تلاش می‌کنند روی کار فرزندشان سرپوش گذاشته و آن را از همه مخفی کنند. هرچند پشیمانی والدین بازنمایی دقیق و واضحی ندارد اما اثر این پیام را منتقل می‌کند که اگر عناصر بنیادی خانواده مخصوصا پدر نقش خود را درست ایفا نکنند، خانواده دچار فروپاشی شده و اتفاقات از کنترل خارج می‌شود. در فیلم رها با داستانی از سیاه‌روزی‌های خانواده ایرانی روبه‌رو هستیم اما با دغدغه‌های سانتی‌مانتال‌تر و با پرداختی بسیار ضعیف‌تر از اسلاف خود‌! داستان با منطق بدتر شدن همه‌چیز پیش می‌رود و در جایی که انتظار داریم به پایان نمی‌رسد، مانند اغلب ملودرام‌های اجتماعی ایرانی! فیلم یک پایان باز ندارد و سازنده تلاش می‌کند رفتار شخصیت‌ها را توجیه کند اما هرچه بیشتر پیش می‌رویم، حفره‌های شخصیت‌پردازی بیشتر نمایان شده و مطمئن می‌شویم که خانواده نه از فقر، که از بحران تصمیم‌گیری رنج می‌برد .

ضعف فیلمنامه در پایان‌بندی منسجم
رها با تمرکز بر مشکلات خانوادگی و مالی سعی دارد سؤالات کلیدی را درباره طبقات فرودست جامعه مطرح کند؛ موضوعی که در ادبیات سینمایی به دقت بررسی شده است‌. این فیلم می‌تواند احساس همدلی در تماشاگران نسبت به مشکلات اجتماعی ایجاد کند؛ به‌ویژه زمانی که عمق شخصیت‌ها و روایت‌ها به‌خوبی به تصویر کشیده شود. ضعف فیلمنامه در پایان‌بندی نامنسجم، یادآور برخی از تجربه‌های ناموفق سینمای مستقل فرانسه است. رها، هرقدر در بازی شخصیت‌ها موفق بوده لیکن در شخصیت‌پردازی روی کاغذ، ناموفق عمل کرده است.بازی شهاب حسینی توانسته عمق اخلاقی و چند‌گانگی شخصیت توحید را به تصویر بکشد. در عین حال برخی شخصیت‌های فرعی از نظر عمق و ساختار ضعیف به نظر می‌رسند. دیالوگ‌ها و رفتار‌های توحید در برخی نقاط تکراری و بدون پشتیبانی اثرگذار به‌نظر می‌رسد‌. نگاه شخصیت مادر با بازی غزل شاکری که زنی منفعل و غرغرو را نشان می‌دهد تفاوت آنها را به‌خوبی نمایان می‌کند.

رخدادهای تصادفی 
بازار داغ درام‌های اجتماعی در سینمای ایران طی یک دهه‌ گذشته یکی از ترکش‌های سینمای بدون ‌ژانر است. زمانی که از مقابل پردیس‌های سینمایی عبور می‌کنیم با انبوهی از زشتی‌ها در طراحی پوستر آثاری مواجه می‌شویم که گویی همه‌ عوامل آنها مشترک هستند و صرفا جای بازیگران و نام کاراکترها عوض می‌شود. شکی نیست که در این آشفته‌بازار این درام‌های اجتماعی هستند که باعث می‌شوند مخاطب حداقل برای گفتن از سینمای نداشته این روزهای ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. اثر جدید فرهمند نیز سعی دارد در کمترین زمان ممکن به هر آنچه که در بطن جامعه دیده و شنیده، واکنش نشان دهد.  اولین سؤالی که در حین تماشای این فیلم ذهن را درگیر می‌کند، این است که چرا کارگردان قاب آکادمیک را برای اثر خود انتخاب کرده. در سینما معمولا زمانی از این قاب بهره می‌برند که کارگردان تأکید خاصی روی کلوزآپ‌ها و خطوط چهره‌ کاراکترها داشته باشد. باید بگویم اینگونه قاب‌بندی که در رها می‌بینیم در سینمای عریض‌قاب این روزها انتخاب می‌شود تا مخاطب نزدیکی بیشتری به کاراکترها داشته باشد و از این طریق بهتر با دیالوگ‌ها و کنش ‌و‌ واکنش‌های آنها ارتباط برقرار کند. در این فیلم اما گویی کاربرد چنین قابی دور از این اهداف است. داستان در باب یک خانواده‌ چهار نفره است. فرهمند سعی دارد شخصیت‌پردازی کاراکترها را نه براساس نظام سه‌پرده‌ای، بلکه به‌صورت جزء‌به‌جزء و همگام با رخدادهای پیش‌آمده در داستان پرداخت کند. در نتیجه ابتدا گزاره‌ای تحت‌عنوان گم‌شدن لپ‌تاپ دختر خانواده، رها مطرح می‌شود و سپس از طریق آن رخدادهای تصادفی مقابل این خانواده قد علم می‌کند. 
     
شاخه‌شاخه و آشفته
در روایت کارگردان نوعی طمع موضوعی را می‌توان دریافت. او در طول اثر خود به هر موضوع و خرده‌موضوعی که مردم ایران طی این سال‌ها با آن درگیر بوده‌اند ورود می‌کند؛‌ از موی زن و فقر گرفته تا جنگ‌های لفظی میان طبقات اجتماعی جامعه اما ورود به هرکدام از این بخش‌ها گویی همچون کلیپ‌های زرد اینستاگرامی است که در طول یک سکانس پایان می‌یابد و دیالوگ‌های روی عکس مخصوص استوری‌های اینستاگرام و توئیت‌های چندخطی را به خورد مخاطب می‌دهد. فرهمند در اثر خود عملا هیچ تلاشی برای درگیر کردن مخاطب با جامعه‌ای که خود آن را لمس می‌کند، ندارد. او در عوض در طول روایت خود از تراویس اسکورسیزی تا رخدادهای ویدئوی بنی میشائیل هانکه وام می‌گیرد تا همه‌شان را در ساختاری شبیه ملودرام‌های هندی تصویر کند. آنچه در این اثر می‌بینیم اتفاق پشت اتفاق است و در این میان زندگی شکل نمی‌گیرد. کاراکترها صرفا جملات اینستاگرامی بر زبان جاری می‌کنند اما خودشان تبدیل به یک شخصیت نمی‌شوند. در طول فیلم گویی با بازتولید کلیپ‌های اجتماعی زرد اینستاگرامی مواجه هستیم که در ساختاری سینمایی تبدیل به داستان شده‌اند.  روایت فیلمساز در بخش‌هایی ازخود تلاش کرده وارد یک ساختار سینمایی شود اما گویی کارگردان محترم به‌سرعت از چنین ساختاری فرار می‌کند. به شروع روایت که می‌نگریم و شکل گرفتن روابط بین این خانواده، گویی یک کمدی ابزورد اجتماعی ــ خانوادگی در حال شکل گرفتن است و همین باعث می‌شود کمی امید در ذهن شکل بگیرد. اما کارگردان به‌سرعت مخاطب خود را ناامید می‌کند و سفر خویش را در میان نقاط‌عطف داستان پیش می‌گیرد، بلکه به انتها برسد.گویی همه‌ هدف اواین است که ازنقطه‌‌آغازین روایت که رهاباموهایی رهادرکنار پدردرازکشیده به انتهایی با لانگ‌شات برسد. در این میان او انبوهی از خرده‌روایت‌ها و رازآلودگی، ابزوردیسم و نهایت هیجان را به روایت تزریق می‌کند. داستان فیلمساز بازیگران خوبی ندارد و این را به‌خوبی از همان ابتدای روایت می‌توان درک کرد. بازیگران جوان را فاکتور بگیریم که بود و نبودشان در این داستان به همان داستان‌های پشت‌پرده‌ای وصل است که هیچ‌کدام از ما خبر نداریم. اما شهاب حسینی گویی در حال تکرار نقش‌های مضحک خود در ترکیبی از روایت‌های فرهادی و مازیار میری در دو اثر «جدایی» و «حوض نقاشی» (اثر آقای تئوریسینی که سودای بازن ‌شدن در سر داشت، اما مازیار میری شد) است. این‌که مخاطب قرار است از اکت او و پرش‌های کلامی‌اش تأثیر ترومایی دردناک را شاهد باشد، از آن حرف‌هاست. اما در مقابل غزل شاکری توانسته جور برهوت اکت‌ها و قدرت بیان را در این روایت به دوش بکشد. کارگردان در بسیاری از نقاط روایت خود می‌توانست وارد دنیایی شود که برهوت سینمایی ایران به آن نیاز مبرم دارد.

محمدرضا دلیر - منتقد سینما