نسخه Pdf

برای دختر نوجوانم «ایندیرا»

کوتاه برای کتاب «نامه‌های پدری به دخترش»

برای دختر نوجوانم «ایندیرا»

شب به شب برای علی کتاب می‌خوانم. او کلاس دومی است و هنوز موتور مستقل کتاب خواندنش راه نیفتاده است. این شب‌ها با هم، سری «قهرمانان کربلا» نوشته خانم منصوره مصطفی‌زاده را که نشر کتاب پارک منتشرشان کرده است، می‌خوانیم.

مجموعه‌ای که با تصویرسازی‌های بی‌نظیر استاد محمدرضا دوست‌محمدی، واقعیت افزوده پیدا کرده و قصه قهرمانان واقعه کربلا با مراعات عدم نمایش خشونت به‌کار رفته در فاجعه را به بچه‌ها در ظرف قصه ریخته و نوش‌شان می‌کند. 
یک جالبی دیگر که این کتاب‌ها دارند، صفحه‌ آخر هر مجلد است با عنوان «بیا باهم فکر کنیم» و در آن، بسته به قصه‌ای که از قهرمان نقل کرده، چند سؤال کودکانه‌ طرح می‌کند و سوالات بقدری استادانه ‌است که هر کودکی به نحوی آن ‌را در زندگی‌اش تجربه‌ کرده باشد و می‌تواند برایش جواب داشته باشد و جمع جواب‌ها، کودک را و فکر کردنش را درگیرِ قهرمان قصه و نسبتش با امام حسین (ع) می‌کند.امشب که این یادداشت را می‌نوشتم، نوبت مجلد «حبیب» بود.خانم مصطفی‌زاده استادانه و با سنگ تمام، تمام شنیده‌هامان از حبیب بن مظاهر را کودکانه ریخته بود توی کاسه و ماهرانه اشاره برده بود به نامه‌هایی که بین «غریب» و «حبیب» رد و بدل شدند و حبیب را به غریب علیه‌السلام رسانید. و ته کتاب در صفحه‌ سوال‌ها از بچه پرسیده بود «دوست داری از کی نامه داشته باشی؟» و علی منگ خواب و باچشم‌های نیمه باز جواب داد «خانواده» و تمام زورش را جمع کرد در یک جمله و گفته و نگفته خوابش برد «یعنی مثلا وقتی تو رفته‌ای ماموریت برایم نامه بنویسی و پستچی بیاورد و من پاکتش را باز کنم و خوشحال شوم!»
علی که خوابش برد آمدم سراغ کتابی که خودم قبل ازخواب می‌خوانمش. ازقضا«نامه‌های پدری به دخترش» کنار تخت بود. نامه‌هایی کتاب شده، ازجواهر لعل نهرو درایام تبعید وزندان، خطاب به دختر نوجوانش «ایندیرا» که ساده و صمیمی با مخاطب حرف می‌زند و دانسته‌ها واندوخته‌ها و تجربه‌ها وفهمیده‌هایش از طبیعت وعلم و تکنولوژی را درتقریبا صد سال پیش به دخترش تعلیم می‌دهد.کتاب نوبت اول سال 1336 یعنی تقریبا 70 سال پیش در تهران ترجمه و با سرمایه موسسه انتشاراتی امیرکبیر چاپ شده است با بارها تجدید چاپ در ایران و اطراف و اکناف دنیا و چون حرف دل و کلام فطرت است، به جان‌های جهان در همه جای دنیا نشسته و مردم خریده‌اندش و خوانده‌اندش و هی تجدید چاپ شده و من این را که خواندم، باز دوباره و برای چندمین بار معلومم شد که پدرها بخش عمده‌ای از مشغولیت ذهن‌شان، تربیت فرزندانشان است. ولو این‌که مثل جواهر لعل نهرو، کیلومترها دورتر از فرزند و در زندان باشد. یا مثل امام موسی صدر در بحبوحه جنگ داخلی لبنان یا مثل آقای عالم و آدم، امیرالمومنین علیه‌السلام (نامه 31 نهج‌البلاغه)، خلیفه و امام و پدر امام و مهم‌تر این‌که در حال جنگ با معاویه در صفین؛ در هر حال پدرها، خاصه آنها که سرشان به تن‌شان می‌ارزیده، نامه برای فرزندان‌شان می‌نوشته‌اند. نامه برای بچه‌هایمان بنویسم. قبل از آن‌که برای‌شان نامه بنویسند ... .

حسین شرفخانلو - نویسنده