نسخه Pdf

راز زن و گندم چیست؟

جستاری برای کتاب «سواد روایت» از نشر اطراف

راز زن و گندم چیست؟

کتاب سواد روایت را برای بار سوم باز کردم. همان وقت‌ها که ساعت هفت شب تلویزیون همیشه خاموش را روشن می‌کردم؛ همراه قل‌قل مربای به پاییزی و دسته درهای دستمال کشیده می‌نشستیم برنامه کتاب باز می‌دیدیم.

سروش صحت کتاب را بالا گرفت و گفت. _ سواد روایت. خانم روبه‌رو تای روسری ارغوانی برانگیخته‌اش را درست کرد، چیزی گفت. دیگر یادم نمی‌آید. رفتم کارت بانکی‌ام را از آخرین پناهگاه کیف در آوردم. دو به شک هستم؛ چطوری خرید اینترنتی زدم 101 تومان، چرا. در کتاب را باز کردم قیمت را نگاهیدم 55 تومان. من که اهل این بریز بپاش‌ها نبودم. همیشه فکر می‌کردم چاپ اول سواد را خریده‌ام، چرا نوشته چاپ چهارم. تمام کتابخانه‌ام گوشه خانه صد و یک کتاب داشت که همانجا جا ماندند. سر در نمی‌آورم در هیاهوی و کشمکش زندگی چرا سواد روایت به من رسیده مرده ریگ خوبی است. آنجا که نویسنده‌اش گفته است.مثل گندم‌هایی که مادر بزرگ هر سال قبل از عید با هزار آداب خیس می‌زد سبزه می‌انداخت سفارش می‌کرد سبزه هرسال باید گندم باشد. راز زن و گندم چیست. انگار زنهایی که در دوران مادر سالارانه قبل از مادها زندگی می‌کردند وقتی گندم‌هایشان یعنی فرزند نمادینشان را به خاک می‌سپردند چادر مشکی به سر می‌کشیدند گِل به سر می‌مالیدند از سر زمین بر می‌گشتند به سینه می‌زدند، آیین سوگ را اجرا می‌کردند. این چیزها را سر درس اسطوره و اساطیر ایران یاد گرفتم. آخرین بار کی چادر سر کرد، ماه پیش بود نه ماه پیش که گرمای شهریور جان داشت. انگار بهار بود روزی که رفته بودم دانشگاه میلم کشیده بود چادر سر کنم. چادر ریخته بود روی همه تن لاغر و کشیده‌ام. گندم‌ها را خیس زدم مادر بزرگ خدا بیامرز گفته بود. باید وضو بگیری دست پاک به گندم دست بزنی. وضو دارم یا ندارم نمی‌دانم به عادت تنبلی، پر فرش دستباف را بالا زدم تیمم کردم. کتاب سواد روایت را باز کردم. از کلئوپاترا که در میان درخشندگی آب و بادبان ارغوانی برافراشته، عطرآگین حرف به میان آورد. ملکه‌ای که ایزد بانوی مصری است. از آمیزش باد و آب جان گرفته، قرار است ما با عاشق و شیدای او آشنا شویم. کجا شنیده‌ام خدای عشق آشوری ایشتار بوده این الهه عشق در کدام سرزمین به خواب رفته که سالیان است داستان و نریشن عشق را درست و درمان ندیده‌ایم. شاید هم خودم را به نفهمی زده‌ام. صبح که آفتاب طلوع می‌کند زن هم از خواب بیدار می‌شود. عشق زن و آفتاب هر دو برانگیخته می‌شوند. برگردم سر سواد روایت خودم. نمی‌فهمم کتاب طی چه طریقی به زندگی من برگشته است. دومین بار، سر درس ادبیات تطبیقی استاد خراسانی رفتم سر سواد روایت. این جمله را نقل به مضمون خواندم. آب دهانم را با درد قورت می‌دهم. پاییز را باید با بغض چشید. پس شهرزاد هم از سر جبر زن شهریار شده، چرا در قمار همیشگی زنان در طول تاریخ میز بازی را به یکباره بهم زده‌اند. من هم کتاب‌هایم را باختم در خانه قبلی جا گذاشتم. از بین صد و یک کتاب همین یکی پرید لابه‌لای وسایل شخصی که از سال‌های دور زندگی در کنارم مانده‌اند.

زهرا شکراللهی - نویسنده