پرس و سؤال
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید. قصه بیسروسامانی من گوش کنید که دیگر جان ما و شما به لب رسید و میدانم چقدر منتظر عقل کل بودهاید که جواب شماها را بدهم. خب دوستان خوشحال باشید که بنده در کمال عقل در حضور شما هستم.
سامان ۱۷ ساله از اصفهان پرسیده است، چرا کتاب نمیخوانیم؟!
در این زمینه بنده بهشدت مایل هستم کاسهکوزهها را سر این و آن خورد کنم و در نهایت به این نتیجه برسم که نمیگذارند مردم کتابخوانی باشیم. اما متاسفانه اینبار مجبورم همراه یک سوزن نیمی از جوالدوز را هم به خودمان بزنم بلکه تکانی بخوریم. البته از آنجا که اینطور حق مطلب ادا نمیشود، انتقادی هم به دوستان ناشر داریم از قیمت بالای کتابها. کتاب کالای فرهنگی است و قیمت ندارد اما شما هم با ما در عالم همسایگی حساب کنید همین چند کوچه پایینتر هستیم.شما که میدانید اخبار شرق و غرب عالم طبیعت و ورای آن همیشه پر شال من است و اتفاقا یکی از خبرهای دست اول مربوط به کتاب میشود. جایزه نوبل ادبیات! از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، اینبار قرار بود جایزه نوبل ادبیات را به ما بدهند ولی برای حفظ جانمان و همان داستانها که همه میدانید جایزه نوبل امسال را به خواهر عزیزم خانم هان کانگ دادند.ایشان هم چند خطی برای فرهنگ کتابخوانی گفتهاند و مثل ما کاسهکوزهها را سر خودمان ریختهاند. گفتهاند از همان کودکی با کتاب آشنا بودهام و انتخاب کردهام که در دنیای کتابها سیر و سفر کنم.اگر از همان اول کودکی با کتاب آشنا شده بودیم و کتاب را به کپشنهای دوسه خطی اینستاگرام ترجیح نداده بودیم، حالا کارمان به اینجا نمیکشید که اخبار نوبل در میان شنیدهها گم شود. خبرهای دستچندم خالهخانباجیهای دیار ما بیشتر دهان به دهان میچرخد.ایکاش خانم هان هم دخترخاله معصومهخانم بود. اینطور بیشتر به آن توجه میشد. حتی شاید از روی آن حس کنجکاوی ببینیم فلانی چکار میکند، چند خطی کتاب میخواندیم.
شیدا از استان مرکزی نوشته است، ما پیر شدیم اما بالاخره سازمان سنجش نتایج را اعلام کرد.
بله، بالاخره این سازمان بزرگوار که نمیتوانم بگویم چقدر دعای دانشآموزان پشتسرش است نتایج را اعلام کرد.البته که ما هم امسال در کنکور شرکت کرده بودیم و پابهپای شما یکبار دیگر پیر شدیم تا نتایج اعلام شود.حالا امیدواریم شیدای عزیز یک جای خوب قبول شده باشند ولی ما که راضی نبودیم. صفحه را که باز کردیم، دیدیم نوشته است مردود. آقا من نمیدانم چه چیزی است که ما هرسال همین دانشگاه قبول میشویم. اصلا دانشگاه جالبی نیست. هم راهش دور است هم آب و هوایش بد است. اصلا آنقدر آب و هوایش بد است که هیچ کلاسی تشکیل داده نمیشود. البته یادم هست سالهای دبیرستان مدیر و معاون عزیز عرض میکردند که برای عقلکلها بهترین دانشگاه همان مردود است. حتی چندباری شخصا اعلام کردند شما که با این اوضاع حتما مردود خواهید شد.اما از خاطرات بیسر و ته و بیپایه و اساس عقل کل که بگذریم در هر موقعیتی همیشه حق را به شما بچههای کنکوری میدهم. نقل است از آن روزها که ما هنوز عقل کل نشده بودیم حاجب نامی بین مردم و دربار میاندار بوده است و هر چندوقت یکبار در تصمیمهای اساسی و مهم صدای فریادش آسمان را برمیداشته که والاحضرت، بزرگ اشتباهی است که شما را افتاده است و این راه و رسم نباشد. من هم حاجب میان شما و سازمان سنجش هستم. هرچند وقت یکبار فریادم به آسمان میرسد که آقایان چکار میکنید اما متاسفانه با یک لبخند ژکوند از مونالیزای فیکی که چین زده باشد، نگاهم میکنند و میگویند عزیز دل داد و فریاد نکن که ما گوش شنوا نداریم.
سلام عقلکل جان. خبر دوستی 20 ساله یک انسان با ببر کور را شنیدهای؟!
آدم مگر مغز همان بزرگوار را خورده باشد که با ببر کور طرح دوستی بریزد. نکند فکر کنید ببر بودن باعث شده ما ایشان را مورد قضاوت قرار بدهیم ها. نه. اتفاقا این روزها دوستی با گربهسانان بسیار رواج دارد. مثلا همین پارک سر خیابان ما نمایشگاه گربهسانان است. رنگها و طرحهای مختلف. فقط کافی است فکر کنید آدمها برای شما کافی نیستند یا زبان شما را نمیفهمند پس چه فکری بهتر از دوستی با یک گربه. هم نازنازی است هم لوس آدم میشود و تنها مشکلش این است که تک میرود چرخی در پارک میزند. هفتتایی برمیگردد. اما باز هم جذابیتهای مخصوص به خود را دارد.حالا میرویم سراغ اینکه ببر نازنین ما کور هستند. البته که ما اگر این واژه را التزامی بگیریم ـ خواستم بگویم قواعد عقل و منطق میدانم بالاخره آدم هرجا بشود از مفاخره استفاده میکند ـ خلاصه عرض بنده این است که خیلیهامان کور هستیم، پس به ببر بیچاره ایرادی نگیریم. مثلا باز هم از آن پارک سر خیابانمان بگویم که خود به تنهایی عجایب هفتگانه است. شما آنجا یک آدم بینا پیدا نمیکنید عزیزان. رد جارو از پیادهروهای پارک پاک نشده دوباره زبالهها پیادهرو را فرش کردهاند. آخر آدم ببر کور باشد بهتر از این است که... البته بنده کظمغیظ میکنم چون آدمهای باشخصیتی این متن را میخوانند و جای آن است که آدم عفت کلامش را در هر موقعیتی حفظ کند. مبادا فکر کنید عقل کل عقل کلام نیست و قواعد زبانی را نمیداند.
دیاکو۱۵ساله از ایلام برای مانوشته است،چرا خودتان راراحت نمیکنید. بهجای اینکه بگویید زنگ ورزش، بگویید کلاسهای جبرانی معلم ریاضی.
ببین جانم، بنده خیلی دوست دارم شرح مفصلی از کلاسهای ورزش بگویم اما ما هم در مدرسهای مثل مدرسه شما درس خواندهایم و از حق نگذریم من دقیقه نودی اگر همین زنگهای ورزش نبود کلاس اول را چهار بار خوانده بودم. یعنی میخواهم بگویم برای ما که کارهایمان را میگذاریم سر صبر و حوصله انجام بدهیم و حاجی هفتصدسال هستیم، این زنگهای ورزش آنقدرها هم چیز بدی نیست. اما عیبهای آن به منفعتش نمیارزد.همه از آن بچهها نیستند که کلاس اسکیت، اسکی، فوتبال و تیراندازی بروند تا استعدادسنجی کنند و دست آخر با پول بابایشان مستقل شوند. همه نمیتوانند دوچرخه قسطی بخرند از پدرشان و ماهی هزار تومان قسط بدهند.بعضیها معمولی هستند و همین معلمها باید دستشان را بگیرند. بیهوا یکجایی بگویند ماشاءا... پسر چقدرگلر خوبی هستی یا بیهوا دستی روی شانه کسی بیاید و بگوید دختر تو بهترین تیرانداز میشوی. مدال المپیک سال بعد برای توست. نهایتا میخواهم بگویم داستان مفصلی است که سروته ندارد. شاید هم معلمهای ریاضی یک معجزهای مخصوص به خود دارند که تمام معلمهای دیگر را مسخ میکنندوزنگ تمام کلاسها را برای خودشان بگیرند.اگر دقت کرده باشید همیشه خدا هم درسشان عقب است.
عارفه مهرابی
در این زمینه بنده بهشدت مایل هستم کاسهکوزهها را سر این و آن خورد کنم و در نهایت به این نتیجه برسم که نمیگذارند مردم کتابخوانی باشیم. اما متاسفانه اینبار مجبورم همراه یک سوزن نیمی از جوالدوز را هم به خودمان بزنم بلکه تکانی بخوریم. البته از آنجا که اینطور حق مطلب ادا نمیشود، انتقادی هم به دوستان ناشر داریم از قیمت بالای کتابها. کتاب کالای فرهنگی است و قیمت ندارد اما شما هم با ما در عالم همسایگی حساب کنید همین چند کوچه پایینتر هستیم.شما که میدانید اخبار شرق و غرب عالم طبیعت و ورای آن همیشه پر شال من است و اتفاقا یکی از خبرهای دست اول مربوط به کتاب میشود. جایزه نوبل ادبیات! از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، اینبار قرار بود جایزه نوبل ادبیات را به ما بدهند ولی برای حفظ جانمان و همان داستانها که همه میدانید جایزه نوبل امسال را به خواهر عزیزم خانم هان کانگ دادند.ایشان هم چند خطی برای فرهنگ کتابخوانی گفتهاند و مثل ما کاسهکوزهها را سر خودمان ریختهاند. گفتهاند از همان کودکی با کتاب آشنا بودهام و انتخاب کردهام که در دنیای کتابها سیر و سفر کنم.اگر از همان اول کودکی با کتاب آشنا شده بودیم و کتاب را به کپشنهای دوسه خطی اینستاگرام ترجیح نداده بودیم، حالا کارمان به اینجا نمیکشید که اخبار نوبل در میان شنیدهها گم شود. خبرهای دستچندم خالهخانباجیهای دیار ما بیشتر دهان به دهان میچرخد.ایکاش خانم هان هم دخترخاله معصومهخانم بود. اینطور بیشتر به آن توجه میشد. حتی شاید از روی آن حس کنجکاوی ببینیم فلانی چکار میکند، چند خطی کتاب میخواندیم.
شیدا از استان مرکزی نوشته است، ما پیر شدیم اما بالاخره سازمان سنجش نتایج را اعلام کرد.
بله، بالاخره این سازمان بزرگوار که نمیتوانم بگویم چقدر دعای دانشآموزان پشتسرش است نتایج را اعلام کرد.البته که ما هم امسال در کنکور شرکت کرده بودیم و پابهپای شما یکبار دیگر پیر شدیم تا نتایج اعلام شود.حالا امیدواریم شیدای عزیز یک جای خوب قبول شده باشند ولی ما که راضی نبودیم. صفحه را که باز کردیم، دیدیم نوشته است مردود. آقا من نمیدانم چه چیزی است که ما هرسال همین دانشگاه قبول میشویم. اصلا دانشگاه جالبی نیست. هم راهش دور است هم آب و هوایش بد است. اصلا آنقدر آب و هوایش بد است که هیچ کلاسی تشکیل داده نمیشود. البته یادم هست سالهای دبیرستان مدیر و معاون عزیز عرض میکردند که برای عقلکلها بهترین دانشگاه همان مردود است. حتی چندباری شخصا اعلام کردند شما که با این اوضاع حتما مردود خواهید شد.اما از خاطرات بیسر و ته و بیپایه و اساس عقل کل که بگذریم در هر موقعیتی همیشه حق را به شما بچههای کنکوری میدهم. نقل است از آن روزها که ما هنوز عقل کل نشده بودیم حاجب نامی بین مردم و دربار میاندار بوده است و هر چندوقت یکبار در تصمیمهای اساسی و مهم صدای فریادش آسمان را برمیداشته که والاحضرت، بزرگ اشتباهی است که شما را افتاده است و این راه و رسم نباشد. من هم حاجب میان شما و سازمان سنجش هستم. هرچند وقت یکبار فریادم به آسمان میرسد که آقایان چکار میکنید اما متاسفانه با یک لبخند ژکوند از مونالیزای فیکی که چین زده باشد، نگاهم میکنند و میگویند عزیز دل داد و فریاد نکن که ما گوش شنوا نداریم.
سلام عقلکل جان. خبر دوستی 20 ساله یک انسان با ببر کور را شنیدهای؟!
آدم مگر مغز همان بزرگوار را خورده باشد که با ببر کور طرح دوستی بریزد. نکند فکر کنید ببر بودن باعث شده ما ایشان را مورد قضاوت قرار بدهیم ها. نه. اتفاقا این روزها دوستی با گربهسانان بسیار رواج دارد. مثلا همین پارک سر خیابان ما نمایشگاه گربهسانان است. رنگها و طرحهای مختلف. فقط کافی است فکر کنید آدمها برای شما کافی نیستند یا زبان شما را نمیفهمند پس چه فکری بهتر از دوستی با یک گربه. هم نازنازی است هم لوس آدم میشود و تنها مشکلش این است که تک میرود چرخی در پارک میزند. هفتتایی برمیگردد. اما باز هم جذابیتهای مخصوص به خود را دارد.حالا میرویم سراغ اینکه ببر نازنین ما کور هستند. البته که ما اگر این واژه را التزامی بگیریم ـ خواستم بگویم قواعد عقل و منطق میدانم بالاخره آدم هرجا بشود از مفاخره استفاده میکند ـ خلاصه عرض بنده این است که خیلیهامان کور هستیم، پس به ببر بیچاره ایرادی نگیریم. مثلا باز هم از آن پارک سر خیابانمان بگویم که خود به تنهایی عجایب هفتگانه است. شما آنجا یک آدم بینا پیدا نمیکنید عزیزان. رد جارو از پیادهروهای پارک پاک نشده دوباره زبالهها پیادهرو را فرش کردهاند. آخر آدم ببر کور باشد بهتر از این است که... البته بنده کظمغیظ میکنم چون آدمهای باشخصیتی این متن را میخوانند و جای آن است که آدم عفت کلامش را در هر موقعیتی حفظ کند. مبادا فکر کنید عقل کل عقل کلام نیست و قواعد زبانی را نمیداند.
دیاکو۱۵ساله از ایلام برای مانوشته است،چرا خودتان راراحت نمیکنید. بهجای اینکه بگویید زنگ ورزش، بگویید کلاسهای جبرانی معلم ریاضی.
ببین جانم، بنده خیلی دوست دارم شرح مفصلی از کلاسهای ورزش بگویم اما ما هم در مدرسهای مثل مدرسه شما درس خواندهایم و از حق نگذریم من دقیقه نودی اگر همین زنگهای ورزش نبود کلاس اول را چهار بار خوانده بودم. یعنی میخواهم بگویم برای ما که کارهایمان را میگذاریم سر صبر و حوصله انجام بدهیم و حاجی هفتصدسال هستیم، این زنگهای ورزش آنقدرها هم چیز بدی نیست. اما عیبهای آن به منفعتش نمیارزد.همه از آن بچهها نیستند که کلاس اسکیت، اسکی، فوتبال و تیراندازی بروند تا استعدادسنجی کنند و دست آخر با پول بابایشان مستقل شوند. همه نمیتوانند دوچرخه قسطی بخرند از پدرشان و ماهی هزار تومان قسط بدهند.بعضیها معمولی هستند و همین معلمها باید دستشان را بگیرند. بیهوا یکجایی بگویند ماشاءا... پسر چقدرگلر خوبی هستی یا بیهوا دستی روی شانه کسی بیاید و بگوید دختر تو بهترین تیرانداز میشوی. مدال المپیک سال بعد برای توست. نهایتا میخواهم بگویم داستان مفصلی است که سروته ندارد. شاید هم معلمهای ریاضی یک معجزهای مخصوص به خود دارند که تمام معلمهای دیگر را مسخ میکنندوزنگ تمام کلاسها را برای خودشان بگیرند.اگر دقت کرده باشید همیشه خدا هم درسشان عقب است.
عارفه مهرابی