نسخه Pdf

چرکنویس‌هایی ارزشمند از چخوف

نگاهی به یک تله‌تئاتر که چند داستان کوتاه را محور روایت خود قرار داد

چرکنویس‌هایی ارزشمند از چخوف

آنتوان چخوف نامی‌آشنا هم برای اهالی ادبیات و هم برای اهالی تئاتر است، زیرا از او آثار درخشانی در حوزه ادبیات داستانی و نمایشنامه به‌جا مانده است. نوشته‌هایی عمیق و غالبا با رگه‌هایی از طنز که محدود به ادبیات روس نیست و به‌راحتی با بسیاری از فرهنگ‌ها ارتباط برقرار می‌کند.

یکی ازتله‌تئاترهایی که در تلویزیون پخش شد تعدادی از داستان‌های کوتاه این نویسنده بزرگ را دستمایه قرار داد. در اینجا به نمایش «چند چرکنویس چروکیده» و منبع اقتباس آن نگاهی داشتیم.

برگ اول
درباره تله‌تئاتر

تله‌تئاتر «چند چرکنویس چروکیده» را شهرام زرگر با توجه به چند داستان کوتاه چخوف بازنویسی کرد. این اثر در قالب تله‌تئاتر سال ۱٣٨۴ از شبکه چهارسیماروی آنتن رفت.زرگر، مترجم، مجری و بازیگر تلویزیون، سینما و تئاتر و فارغ‌التحصیل کارشناسی بازیگری از دانشکده‌ هنرهای زیبای دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشکده‌ سینما و تئا‌تر هنر است. سمیه تاجیک، نویسنده، بازیگر سینما و تلویزیون کارگردانی هنری را بر‌عهده داشت و سیدوحید حسینی هم کارگردان تلویزیونی آن بود. اکبر ملایی، سمیه تاجیک، سینا رازانی، سوده شرحی، فرید قبادی و مهرداد باقری بازیگران این اثر بودند.

برگ دوم
درباره نویسنده

زرگر، نمایشنامه چند چرکنویس چروکیده را در نشر افراز منتشر کرده است. در این کتاب نمایشنامه‌های کوتاه حق‌القدم، شایعه بی‌اساس، میراث خانوادگی، خودکشی، خوش‌اقبال، زبان‌بسته و در کلانتری روایت شده است. چخوف که این آثار از نوشته‌های او اقتباس شده، پزشک، داستان‌نویس، طنزنویس و نمایشنامه‌نویس برجسته روس بود که زندگی‌ای کوتاه و همراه با بیماری داشت اما بیش از60 اثر ادبی خلق کرد. او را بهترین و مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس لقب داده‌اند. در زمینه نمایشنامه‌نویسی هم آثار درخور توجهی آفرید، اما بیماری سل در 44 سالگی او را از پا در آورد و نگذاشت بیش از این به ادبیات و تئاتر جهان سود برساند.

برگ سوم
بخشی از یک داستان

در بخشی از داستان کوتاه «خوش‌اقبال» نوشته چخوف که در این نمایش نیز به نوعی دیگر تصویر شده، می‌خوانیم: قطار مسافربری از ایستگاه بولوگویه که در مسیر خط راه‌آهن نیکولایوسکایا قرار دارد به حرکت درآمد. در یکی از واگن‌های درجه 2 که در آن استعمال دخانیات آزاد است، پنج مسافر در گرگ‌و‌میش غروب، مشغول چرت‌زدن هستند. آنها دقایقی پیش‌غذای مختصری خورده بودند و اکنون به پشتی نیمکت‌ها یله داده و سعی دارند بخوابند. سکوت حکمفرماست. در باز می‌شود و اندامی بلند و چوب‌سان، با کلاهی سرخ و پالتوی شیک و پیکی که انسان را به یاد شخصیتی از اپرت یا از آثار ژول ورن می‌اندازد وارد واگن می‌شود. اندام در وسط واگن می‌ایستد، لحظه‌ای فس‌فس می‌کند، چشم‌های نیمه‌بسته‌‌اش را مدتی دراز به نیمکت‌ها می‌دوزد و زیر لب من‌من می‌گوید: نه، این‌هم نیست! لعنت بر شیطان! 
کفر آدم در می‌‌آید. یکی از مسافرها نگاهش را به اندام تازه‌وارد می‌دوزد، آن‌گاه با خوشحالی فریاد می‌زند: ایوان آلکسی یویچ! شما هستید؟ چه عجب از این طرف‌ها. ایوان آلکسی یویچ چوب‌سان یکه می‌خورد و نگاه عاری از هوشیاری‌‌اش را به مسافر می‌دوزد، او را بجا می‌آورد، دست‌هایش را از سر خوشحالی به هم می‌مالد و می‌گوید: ها! پتر پترویچ! پارسال دوست، امسال آشنا! خبر نداشتم که شما هم در این قطار تشریف دارید. پترویچ می‌گوید: حال و احوال‌تان چطور است؟ ای، بدک نیستم، فقط اشکال کارم این است که پدر جان واگنم را گم کرده‌ام و من ابله هرچه زور می‌زنم نمی‌توانم پیدایش کنم. بنده مستحق آنم که شلاقم بزنند. آن‌گاه ایوان آلکسی یویچ سرپا تاب می‌خورد و زیر لب می‌خندد و اضافه می‌کند پیشامد است برادر، پیشامد! زنگ دوم را که زدند پیاده شدم تا با یک گیلاس آنیاک گلویی‌ تر کنم و البته تر کردم. بعد به خودم گفتم حالا که تا ایستگاه بعدی خیلی راه داریم خوب است گیلاس دیگری هم بزنم. همین جور که داشتم فکر می‌کردم و می‌خوردم یکهو زنگ سوم را هم زدند... مثل دیوانه‌ها دویدم و در حالی که قطار راه افتاده بود به یکی از واگن‌ها پریدم. حالا بفرمایید که بنده دیوانه نیستم؟

آرمیتا علی‌رضایی‌ - از اهالی قلم