
فرهنگ فرتوت
من در یک خانواده معمولی بهدنیا آمدم. در یک کلانشهر معمولی، تهران، زندگی معمولیای دارم. از دستپخت مادرم خوشم میآید و آن را به هرچیزی ترجیح میدهم. برایم دستپخت مادر تنها نمای قابللمس از هویت ایران است.
من هیچوقت بازی در کوچهها و خیابانها را تجربه نکردم چراکه حضور مدام ماشینها و… موجب نگرانی پدر و مادرم میشد. من یک بچه شهریام. کسی که عادت دارد و خواهد داشت به جای زندگی درحال، مراقب آیندهاش باشد و شاید حتی بهقول بعضی اخلاق لوسی داشته باشم. من همانم که طبق سنت خانوادگی هفتهای یکبار به دیدار پدربزرگم میروم؛ اما اینجاست که داستان من سمتوسوی متفاوتی میگیرد. پدربزرگ من مریض است؛ پارکینسون دارد. حدود ۱۰ سال پیش به این بیماری دچار شد و بهکلی خانواده را بههم ریخت. نمیدانم چه بود که آنها را از هم جدا کرد. شاید طمع مال و مقام و منزلت و بزرگی و یا شاید حتی دعوایی کوچک موجبش بوده اما تنها میدانم سه سال است یکی از داییهایم را ندیدهام. میدانم سالهاست که بر سر مزار فامیل دیگرم نرفتهام. عید نوروز و شب یلدا و… نمیشناسد، من آنها را نمیبینم و دلتنگشان شدهام. و این مایه مسرت است که هر هفته به خانه پدربزرگ میروم و پیر شدن و نابودشدن فرهنگ کهن ایرانی را به چشم میبینم. من پدربزرگم را دوست دارم. من فرهنگ ایرانی را دوست داشته و دیدن مرگش و بیتوجهی به آن غمگینم میکند. من دلتنگ آن طولانیترین شب شدهام که در کنار آشنایانم حافظ باز کرده و فال تکتک حضار را بگیرم. در این شرایط تنها میتوانم بگویم: بهامید فالهای هرچه بیشتر.
یاسین آقایی - تهران
یاسین آقایی - تهران
تیتر خبرها