حکایتی از ایثار در دل آتش

پای صحبت تعدادی از امدادگرانی نشسته‌ایم که در چند روز گذشته بندر شهید رجایی را ترک نکرده‌اند

حکایتی از ایثار در دل آتش

حوالی ساعت 13 روز شنبه ششم اردیبهشت‌ بود که اخبار و تصاویر یکی پس از دیگری منتشر شد، بندر شهید رجایی، قلب اقتصادی و بازرگانی کشور آتش گرفته بود. ازهمان ساعات اولیه وقوع حادثه، امدادگران و آتش‌نشانان در محل حادثه حاضر شدند. از جمعیت هلال‌احمر هم بیش از 50 تیم امدادی در ماموریت حضور پیدا کردند. وسعت واقعه اما این قدر بالا بود که عملیات جست‌و‌جو و نجات هنوز ادامه دارد، روایت امدادگرانی که هنوز در صحنه حادثه حضور دارند، خواندنی است.

جزو اولین گروه امدادگرانی است که به بندر شهید رجایی اعزام شد. ساعت حدود یک ظهر بود و دیگر همه شهر می‌دانستند که چه به سر بندر شهید رجایی آماده است. اینها را احمدرضا عابدینی، امدادگر ۲۷ ساله بندری تعریف می‌کند. احمدرضا ۱۲ سالی می‌شود که لباس سرخ و سفید هلال‌احمر به تن دارد و در این مدت، در همه‌ ماموریت‌ها شرکت کرده است او اما تعریف می‌کند که مانند ماموریت اخیرش را به چشم ندیده است. احمدرضا می‌گوید که تا کیلومترها دورتر از بندر هم می‌شد دود سیاه و سفید را دید. عابدینی که به نزدیک بندر رسید، دود غلیظی فضا را پر کرده بود. نه احمدرضا و نه امدادگران دیگر در ابتدا ماسکی به صورت نداشتند و تنفس هم در آن گرمای شدید و دود غلیظ سخت بود؛ عابدینی اما تعریف می‌کند که افراد زیادی از خانواده‌ها، آشنایان و دوستان کارکنان و مراجعان بندر، در اطراف بندرگاه بودند و همه دوست داشتند تا بدانند چه بر سر عزیز و آشنای‌شان آمده است؛ همین چشم‌انتظاری هم باعث شد تا در روز اول بسیاری از امدادگران بدون ماسک، عملیات جست‌وجو را انجام دهند. احمدرضا حالا شش روز است که در محل حادثه حضور دارد و به همراه برادرش که او هم امدادگر داوطلب است، عملیات جست‌وجو را انجام می‌دهد. او می‌گوید: «خانواده ما می‌دانند که در بندر شهید رجایی در حال امدادرسانی هستیم، خانواده کارکنان ‌و افرادی که به بندر رفت‌وآمد داشتند اما از عزیزان‌شان بی‌خبرند.» این امدادگر داوطلب تعریف می‌کند که در این مدت زمان، باقیمانده اجساد زیادی را از خاکستر کانتینرها بیرون کشیده‌ و این دلش را به درد آورده است. روز سوم‌ حادثه او و امدادگران دیگر در زمانی که هیچ کسی امیدی برای زنده پیدا کردن هیچ جنبده‌ای نداشت، در کانکسی نیمه‌سوخته و ویران، سگ کوچکی را آسیب‌دیده پیدا کردند، احمدرضا تعریف می‌کند که بعد از پیدا کردن سگ کوچک، به او آب دادند و زخم‌هایش را مداوا کردند.
   
امدادگران زیر سرم
 اسمش علی سقایی است و حالا هشت سالی می‌شود که در جمعیت هلال‌احمر استان هرمزگان فعالیت می‌کند‌. علی از روز دوم حادثه به گروه امدادگران پیوست و از آن روز تا‌به‌حال، به‌جز، یک ساعت برای استحمام، به خانه بازنگشته است. او تعریف می‌کند که هنوز در بخش‌هایی از بندر آتش روشن است و حتی گاهی فوران می‌کند. گروه آتش‌نشان‌ها، هنوز عملیات لکه‌گیری و خاموش کردن آتش را انجام می‌دهند. علی می‌گوید:«هیچ ذهنیتی ندارم که ماموریت کی تمام می‌شود اما تا پایان و تا آخرین روز در بندر می‌مانیم.» این امدادگر47 ساله می‌گوید:«او و امدادگران دیگر تا آخر پای کار مانده‌اند و حتی به خاطر این هم جان‌شان را گذاشته‌اند کف دست‌شان؛ در همین چند روزی که سقایی در بندر حاضر شده است، مانند بسیاری از امدادگران دیگر، چند بار زیر سرم رفته، بعد ازپایان تزریق سرم اما باز برای ادامه جست‌وجو، به محل بازگشته است. او می‌گوید، تنفس در دمای بالای ۴۰ درجه و در فضایی که دود فضا را پر کرده، سخت است و انرژی او و دیگر امدادگران را می‌گیرد.علی در عملیات‌های زیادی شرکت کرده، برای او سخت‌ترین عملیات، عملیات آواربرداری و جست‌وجو است: «در عملیات جست‌وجو خانواده‌ها منتظرند تا از عزیزشان خبر بگیرند و این چشم‌‌انتظاری، مسئولیت ما را بیشتر هم می‌کند.»
   
پدر در جست‌وجوی پسر
اسمش نیما احمدی و در تهران امدادگر است. می‌گوید: «ساعت 16 شش روز قبل، زمانی که شیفت کاری‎اش تمام شده بود، به او خبر دادند که باید خود را به فرودگاه برساند و عازم بندر شود. او به همراه گروهی از امدادگران، آتش‎نشانان و اعضای سازمان مدیریت بحران با یک پرواز ویژه عازم بندر شد. حوالی ساعت 20 بود که نیما و دیگر افراد گروه امدادی به محل حادثه رسیدند، به جایی که دود غلیظ فضا را پر کرده بود و آتش، خروشان و جوشان دست، صورت و بدن امدادگران را می‎سوزاند. نیما به همراه گروه‎های دیگر، عملیات جست‎وجو را همان شب ادامه دادند اما صبح روز بعد، زمانی که خورشید طلوع کرد و هوا روشن شد، نیما تازه عمق حادثه را دید؛ او می‎گوید: «تمام مواد آهنی ذوب شده بود و کانتینرهای بزرگ، تکه‌تکه روی آسفالت خیابان‌ها ریخته بود، همین امکان تردد خودروهای امدادی را سخت و کند کرده بود.» او خاطره بدی هم از روز دوم حضورش دارد، زمانی که پدری ایلامی، از او و دیگر اعضای گروه جست‎وجو خواست تا نقطه‎ای را که می‌دانست پسرش همیشه خودرویش را در آنجا پارک می‌کرد، بگردند. نیما تعریف می‌کند که پدر و پسر همیشه با هم برای کار به بندر می‌آمدند، این بار اما پسر تنها راهی شده بود و از بد حادثه، امدادگران، پیکر سوخته پسر را در همان مکانی که پدرش آدرس داده بود، پیدا کردند. 

لیلا شوقی - گروه جامعه