نسخه Pdf

آقای عزیز من

آقای عزیز من

سلام‌؛ آقای من با این‌که چند روزی بیشتر ازآخرین دیدارمان نگذشته،بازهم دلتنگ‌تان شده‌ام. دل‌ است دیگر‌؛ یکهو کوچک و مچاله می‌شود.تجربه‌ این احساس درباره‌ شما چیزی است‌دائمی.

مثلا سر صبح، موقع خوردن چایی شیرین صبحانه، خیالم پا در می‌آورد و می‌آید صحن امام حسن، توی صف می‌ایستد و از چایخانه یک استکان چای می‌گیرد.یا مثلاموقع غروب آفتاب،توی حرمم وایستاده‌ام و دارم به نقاره‌زنی گوش می‌دهم. چهارشنبه‌ها دارم در صحن پیامبر اعظم امین‌الله می‌خوانم و شب‌های جمعه، ضریحت را چسبیده‌ام و برای کربلای اربعینم گریه می‌کنم. 
آقای عزیز من!
من خیلی به خاطرات مشترک‌مان فکر می‌کنم. به اولین تجربه‌ خادمی‌ام در حرم و مرتب کردن کتاب دعاها که بعد از اولین‌بار، هربار بیشتر و جدی‌تر این کار را انجام می‌دادم. 
یا مثلا آن دوست‌هایی که در حرم پیدا می‌کردم! باهم روی مرمرها سر می‌خوردیم یا با مهرها، برج‌های بلند می‌ساختیم. حالا که فکر می‌کنم دلم برای آن روزها هم تنگ شده.
 انگار هرچه کوچک‌تر بودم بیشتر توی آغوشت جا می‌شدم. البته‌ که تو بزرگ‌تر از این حرف‌هایی و در آغوش امنت جا برای پیرمرد‌های محاسن سفید هم هست. 
خلاصه که آقای مهربان من؛ قصه‌ من و شما، قصه‌ یک عمر است. من خیلی خوشحالم که عمر هرچند کوتاهم با شما سر شده.
 ممنونم که من را دوست داری و اجازه می‌دهی من هم دوستت داشته باشم. ممنونم که دعا‌های مرا، بدون خواندن زیارت مخصوص هم می‌شنوی. 

فاطمه کاووسی - تهران