نسخه Pdf

پنجره‌ای برای قرار

پنجره‌ای برای قرار

می‌نویسم از کوچه‌ای که بوی آشنایی دارد، بوی امید، عطر عشق و مهربانی، صدای خنده کودکان بدون کدری به گوش می‌رسد و برق چشم‌ها شفاف‌تر از زلالی آب رود است و کلمه‌ها به نرمی و لطافت نسیم به گوش قلب‌ها می‌رسد.

اینجا همه چیز عطر زندگی دارد، دستی گرم بذر حیات را،مهربانی‌ را در دل خاک پاشیده است.اینجا امید دردمندان میان هیاهوی جهان پر سروصدا گم نمی‌شود و در تاریک‌ترین شب‌ها باز هم روزنه‌ای روشن تابیده می‌شود.من کودک بودم که آموختم در همین کوچه باید به‌دنبال خودم بگردم، پی نشانه‌ها را که گرفتم و یک به یک نمایان شدند و مرا بردند و به وصال رساندند، کوچه‌ای که حالا هر بار در زندگی گم می‌شوم‌؛ راه همین کوچه را نشانه می‌گیرم برای رهایی و آرامش، خودم را به این آدرس می‌رسانم. در این سرا درس‌ها گرفته‌ام، صبر را، امید را، عشق را و می‌فهمم که زندگی چیزی جز همین لحظه‌هایی که می‌توان، دلی را گرم کرد و بی‌قراری را قرار داد نیست!
این کوچه مرا یاد کسی می‌اندازد که دل‌هایی درد‌مند و بی‌پناه را پناه شده است، اینجا همان خراسان است، همان جایی که گنبد طلایی‌‌اش خورشید تمام عالم است، دل‌های بسیاری میان گوشه گوشه پنجره ضریحش ‌گیر کرده و رأفتش دست آشنا و غریبه را گرفته‌است. 

ریحانه امین‌‌زاده - دزفول