برای تانک‌خورها، 22 کیلو لاغر کردم

برای تانک‌خورها، 22 کیلو لاغر کردم

برخی به نقش او در سریال «تانک‌خورها»، عنوان «رزمنده عاشق‌پیشه» را داده‌اند اما گفتن این عبارت، تقلیل تلاش این بازیگر برای رسیدن به عمق یک نقش است. میلاد میرزایی که در این سریال نقش جواد را بازی می‌کند، پیش از این در مجموعه‌هایی مثل «بانوی عمارت» و «احضار»، خوش درخشیده بود و با مجموعه «شهباز»، حضور خود در تلویزیون را تثبیت کرد.

میرزایی علاوه‌بر بازیگری،دستی برآتش کتاب‌های صوتی داردوبه قول خودش ازصدایش هم پول درمی‌آورد.هرچنددر مصاحبه‌ حضوری خود در تحریریه روزنامه جام‌جم، ازروزهایی می‌گوید که لکنت داشت و 17ساعت تمرین بیان می‌کرده. او که در کارنامه خود آثار متعددی دارد، تلاش کرده برای نقش‌آفرینی درهریک، به شکل متفاوتی عمل کند.کما‌این‌که هنوز هم کامرانی و آن خوی شیطانی که مخاطب از او دید، در خاطرها ماندگار شده است. به بهانه نقش جواد در سریال تانک‌خورها با او گفت‌وگو کردیم که در ادامه می‌خوانید. 

قبل ازمصاحبه،اشاره‌کردید که پیش ازبازیگری،کارتان راازرسانه‌آغازکردید.قدری درباره آن ووصل شدن به بازیگری بگویید. 
سال 1386 تست گویندگی در صداوسیمای ساری دادم و فراخوانی بود که 2000 نفر شرکت کرده بودند. قرار بود دو نفر انتخاب شوند که من هم انتخاب شدم. درواقع آن اتفاقی که می‌خواستم، برایم افتاد و از طریق صداوسیمای ساری به سازمان وارد شدم. سال 1388 به سربازی رفتم و همزمان کار هم می‌کردم. وقتی خدمتم تمام شد به تهران آمدم و شروع به فعالیت کردم. دنبال راهی برای ورود به دنیای بازیگری بودم و در نهایت اتفاقی که می‌خواستم، برایم رقم خورد. زمانی که ساری بودم، پنج سریال نقش یک، برای شبکه استانی کار کردم. بعد که به تهران آمدم، کار بازیگری را به شکل جدی دنبال کردم. 

درحین صحبت‌تان،برخی سوزن‌دوزی‌های آستین لباس‌تان من‌رابه یاد سیستان‌وبلوچستان می‌اندازد.علاقه‌خاصی به آنجا دارید؟ 
به طور کلی فرهنگ سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم و صمیمی‌ترین دوستان من از همین خطه هستند. لباس و هنر آنها را خیلی دوست دارم و تلاش کردم با وارد کردن برخی المان‌های هنر آنها به لباسم، آن را در کنار خودم داشته باشم. درواقع نسبت به فرهنگ آنها، احساس عجین‌ بودن و حس این را دارم که روزگاری در میان آنها زندگی کرده‌ام. 

شباهتی هم بین فرهنگ شمال ایران و سیستان و بلوچستان وجود دارد که این احساس نزدیکی را داشتید؟
نه لزوما، چون یکی در شمالی‌ترین و دیگری در جنوبی‌ترین نقطه است اما زندگی در هر دو بخش، در جریان است. انگار در رفتارشان احساس نزدیکی می‌کنم؛ چون در شمال ایران هم سادگی، صمیمیت و صداقت را می‌بینم. 
‌‌
درست مثل صداقت نقش جواد! قدری درباره تانک‌خورها بگویید. کاراکتر ساده و در عین حال متفاوتی دارد. چطور به جزئیات این نقش رسیدید؟ 
من نقش جواد را با 22 کیلوگرم کاهش وزن شروع کردم. به هر حال این سریال فضای جنگی دارد و نمی‌خواستم با آن صورت و بدنی که داشتم، نقش جواد را بازی کنم. وقتی قرارداد بستم، چهار تا پنج ماه زمان می‌برد تا به نقش من برسد و زمان زیادی داشتم. رژیم غذایی سخت گرفتم و در تمام این مدت عکس و فیلم‌های مرتبط با فضای جنگی آن دوران را دیدم و کتاب درباره‌ رزمندگان خواندم. با پدرم صحبت کردم که سال‌ها در جنگ بود اما در همه اینها، دنبال جزئیات بودم که بدانم رزمنده‌ها دقیقا چطور زندگی می‌کردند. کاری به مبارز بودن و جنگیدن‌شان نداشتم، می‌خواستم ببینم در زندگی شخصی‌شان به چه صورت هستند. چطور رفتار می‌کردند و چه چیزهایی خوشحال یا ناراحت‌شان می‌کرد. چه چیزهایی خسته‌شان می‌کرد. چون در جنگ، بعد از یک مدت خلق‌و‌خوی آدم‌ها تغییر می‌کند. آنهایی که به جنگ رفتند، دیگر آدم سابق نشدند و یک آدم دیگر شدند. به کلی صبر، خشم و مواجه شدن‌شان با اتفاقات زندگی، یک جور دیگر است. من به عنوان بازیگر، برای این‌که کلیشه نشود و چیز جدیدی برای ارائه داشته باشم، باید به این جزئیات توجه کنم.  باید به این فکر می‌کردم ایمان‌شان چه تغییری می‌کند که چنین آدم‌هایی می‌شوند. الان وقتی درباره آدم‌های آن دوران صحبت می‌کنیم، باورکردنی نیست. فکر می‌کنیم یا گنده‌گویی می‌کنند یا خالی‌بند است. از فضای امروز ما دور اما واقعی است. با حسن شیردل، نویسنده جنگ هم دوست هستم و با او صحبت‌های زیادی در این رابطه داشتم. چیزهایی می‌گفت که باورم نمی‌شد. متوجه شدم که نمی‌توانم نقش جواد را ساده‌انگارانه بازی کنم. باید چیزی در عمق نقش قرار دهم. آقای شیخ‌طادی در قامت کارگردان به گونه‌ای کار می‌کرد که واقعا فضای جنگ را حس کنیم. روزهای زیادی واقعا احساس می‌کردم در جنگ حضور دارم. روزهای زیادی غذا نمی‌خوردیم تا چیزی که در رزمنده‌ها بود را حس کنیم و آن حس، در ما هم بیدار شود. مثلا وقتی آدم‌ها سه روز استحمام نمی‌کنند، با خودشان احساس غریبی دارند. خیلی از رزمنده‌ها این شرایط را درک کرده بودند و گاهی یک هفته غذای کامل یا آب نخورده بودند. همه اینها در رفتار رزمنده تاثیر می‌گذاشت و بازیگر باید اینها را بفهمد. در عین حال باید فداکاری‌ها و از خودگذشتگی‌ها را نشان داد. تمام تلاش من این بود که این حس‌ها را بیدار کنم. هرچند فرصت در فیلم اندک است. شاید تنها در برخی اوقات و به شکل خیلی کوچک، بتوان به آن اشاره کرد اما باید این اشاره را داشت چون ما در مقابل نقشی که بازی می‌کنیم، مسئول هستیم. 
‌‌
البته مخاطب هم متوجه این ریزه‌کاری‌ها می‌شود ...
بله، دقیقا. مخاطب متوجه می‌شود که بازیگر نقش را صادقانه بازی می‌کند. مخاطب درک می‌کند که بازیگر، نقش مربوطه را با افتخار و به شکل قلبی بازی می‌کند. من حتی بخش کوچکی از زندگی آن رزمنده را درک نکرده‌ام و جنگ را ندیده‌ام اما همین که صادقانه با آن برخورد کنم و خودم فضایی که بازی می‌کنم را دوست داشته باشم، به عمق فداکاری آن آدم‌ها پی ببرم، در واقع بخش کوچکی از آن زمان را نشان داده‌ام و مخاطب هم متوجه آن می‌شود اما اگر بازیگر دروغ بگوید، به‌راحتی مخاطب آن را متوجه می‌شود.من واقعا لحظاتی بود که خودم را فراموش کردم و شاید این تنها نقشی بود که برایم چنین حالتی داشت. البته کارگردان خیلی تأثیر می‌گذارد و باعث افتخار من بود که با آقای شیخ طادی کار کردم. خدا را شاکر هستم که چنین فضایی فراهم شد. خود آقای شیخ طادی هم به‌واسطه حضوری که در جبهه داشته، توانست ما را راهنمایی و به سوال‌هایمان پاسخ دهد. مثلا اگر دقت کرده باشید لباس‌هایم آن‌طوری بود که کمبود لباس در اوایل جنگ را نشان دهیم. خیلی از رزمنده‌ها آن زمان، جنگیدن بلد نبودند و همین‌طور، جلو رفتند و کار را یاد گرفتند. 

دقیقا این را می‌توان در سکانسی از سریال دید که شخصیت هاشم با یکی دیگر صحبت می‌کند و او به هاشم می‌گوید که حتی سیم‌خاردار هم ندارند... 
بله واقعا هیچی نداشتند. تعریف می‌کردند که حتی نارنجک هم کم بود. 50رزمنده بایدبا16اسلحه مبارزه می‌کردند.بقیه رزمنده‌ها باید با سنگ دفاع می‌کردند. ما با این وضعیت جنگیدیم. رزمنده‌هایمان در این شرایط می‌جنگیدند و واقعا تا ته ماجرا می‌ماندند. بسیاری‌شان می‌دانستند که وقتی جلو بروند، احتمال بازگشت‌شان زیر یک درصد است. به همین خاطر قبل از رفتن خداحافظی می‌کردند و وصیت‌نامه‌‌شان را می‌نوشتند. واقعا هم همین بود که می‌رفتند و بازنمی‌گشتند. خیلی‌ها حتی جنازه‌شان بازنگشت. 

مثل برادران باکری... 
بله و حتی خانواده‌هایی که 9 شهید دارند. من این را نمی‌دانستم که یک مادر، 9 پسرش شهید شده‌اند. درک‌کردن این افراد برای ما سخت است، چون جای آنها نبودیم. بالاخره مادر آن خانواده حتما تانک‌خورها را می‌بیند. پس من مسئول هستم که آن را درست ایفا کنم. 

یکی از ویژگی‌هایی که جواد دارد، سادگی درعین پیچیدگی است.یعنی شاید در ظاهر این‌طور به نظر برسد که یک رزمنده ساده است اما در برخی سکانس‌ها این پیچیده بودن به چشم می‌خورد. چطور آن را بازی کردید که به این نکات هم توجه شود؟ 
جواد برخی المان‌های خاص دارد. او در سطح قضیه ساده، صمیمی، جان‌برکف است و حتی نشان می‌دهد که پیش از آمدن به جبهه ثروتمند بوده. حتی وقتی به بن‌بست برخورد می‌کنند، به فرمانده می‌گوید اگر می‌خواهی به پدرم بگویم مسأله را پیگیری کند و همین نشان می‌دهد که پدرش هم‌فرد بزرگی بوده اما آرپی‌جی‌ می‌زند و تاکتیک را می‌داند. با موتورش شناسایی می‌رود و عینک و چفیه می‌زند تا کسی نداند که او جواد است. به همین خاطر متوجه می‌شویم که به نقاطی می‌رود که نباید کسی بداند. مثلا در سکانسی می‌بینیم جواد پناهگاهی دارد که هیچ‌کس آن را نمی‌داند. حتی با وجود این‌که می‌بینیم حامد زنده است اما این اجازه را به خودش می‌دهد که خبر مرگ او به خانواده‌اش ابلاغ شود اما کسی متوجه نشود تا عملیات لو نرود.  همه اینها باعث می‌شود که بفهمیم جواد پیچیدگی‌هایی دارد. حتی می‌توان این سؤال را مطرح کرد که آیا جواد ممکن است برای خودش یک فرمانده باشد و کارهای دیگری کند؟ بله حتما ممکن است کارهایی انجام دهد اما شاید ما در این سریال آن را نبینیم. شاید در فصول دیگر این سریال، بتوان دید که جواد از کجا آمده و به اینجا رسیده است. من از آقای شیخ طادی پرسیدم جواد که بوده و چه زمانی به جنگ اضافه شده؟ به این نتیجه رسیدیم جواد مهندس بوده و در آمریکا درس می‌خوانده که به واسطه یک اتفاق، به ایران می‌آید و دلش در فضای جنگ ‌گیر می‌کند. خود جنگ فضایی دارد که آدم را درگیر می‌کند. به خصوص وقتی بحث خاک ایران مطرح می‌شود. جواد سرشار از پیچیدگی و صداقت است اما در مقوله دفاع، شوخی ندارد. جواد خیلی نترس است. حتی وقتی هاشم مرز را رد می‌کند تا به برادرش برسد، جواد به سمتش می‌رود تا او را نگه دارد. من در مورد آن سکانس خیلی پرسیدم و گفتند همین‌طور بوده که وقتی یکی زخمی می‌شد، می‌رفتند تا او را نجات دهند. 

این خاص بودن روایت در سکانس‌ها هم به تصویر کشیده شد کما این‌که وقتی تانک در یک قدمی هاشم می‌ایستد، این بحران و روایت تلخ به درستی به نمایش گذاشته می‌شود. 
من در آن سکانس واقعا احساس کردم تانک روی آرش مجیدی رفت! واقعا ترسیدم. یعنی تانک به طور واقعی نزدیک کاراکتر هاشم بود. یعنی نزدیک بود مجیدی واقعا زیر تانک برود. من خودم ایستاده بودم و می‌دیدم. حتی انفجارهایی که اتفاق می‌افتاد، اصلا غیرواقعی نبود. این سؤال مدام برای خودم پیش می‌آمد که اینها چطور در جنگ کارمی‌کردند؛ ماکه درقامت بازیگر غروب به خانه بازمی‌گشتیم. فضای عجیب و سختی بود.ما در تابستان، فضاها و لباس زمستان را داشتیم. یعنی در گرمای 55 درجه، کت به تن داشتیم و اسلحه و آرپی‌جی واقعی روی شانه داشتیم اما الان برایم روشن است که چرا آن کاررادوست داشتم. الان که کار را می‌بینم، احساس می‌کنم اولین کاری که خودم ازتماشای آن تحت تأثیر قرار می‌گیرم، گاهی بغض و گریه می‌کنم. گاهی واقعا دلم برای جواد می‌سوزد. همه بازیگران دراین سریال کارشان راجدی گرفته بودندوواقعا از جان و دل کار می‌کردند. 

کمی  از جواد فاصله بگیریم و به بهانه جزئیاتی که برای این کاراکتر گفتید، به دیگر نقش‌هایتان بپردازیم. از ویژگی‌های کار شما، سیر در نقش و به نوعی خزیدن داخل آن است تا به نقطه درست برسد.
دقیقا همین است. مثلا در سریال مستوران نقش گرگین را داشتم. نقشی با چنین لباس و گریمی که هر حرکت اضافی باعث می‌شود توی ذوق مخاطب بزند. نقش گرگین خاص بود و باید همه چیز را باورپذیر ارائه می‌کردم. من باید داخل داستان قرار می‌گرفتم.در مورد این نقش و دیگر نقش‌ها، باید مابه‌ازا و شبیه‌ها را پیدا می‌کردم. یعنی شبیه‌های کامرانی را پیدا می‌کردم تا ببینم چه الگوبرداری‌هایی می‌توانم داشته باشم. مثلا نقش کامرانی از آن دست نقش‌های لبه تیغ بود که یا بد از آب درمی‌آمد یا خوب. شاید برای بازیگر این نقش خطرناک باشد. من حتما درباره نقشی که می‌پذیرم تحقیق می‌کنم، یعنی این‌طور نیست که یک نقش را بپذیرم و بروم سر صحنه آن را بازی کنم.  نقش کامرانی هم برای من همین بود. با عالمان زیادی صحبت کردم. با افرادی صحبت کردم که فلسفه و جامعه‌شناسی می‌دانستند. می‌خواستم رفتارهای کامرانی برای مخاطب باورپذیر باشد. 

البته در اجرا هم به نظرم تفاوت دو حضور کاراکتر کامرانی در قامت یک پسر جوان و بعدتر به‌عنوان شیطان، دیده می‌شود. کما این‌که در سکانس احضار، با این‌که ما ظاهر کامرانی را می‌بینیم، اما خوی شیطانی او واضح است و به‌نوعی این تفاوت ریز را توانستید اجرا کنید. 
مثال ساده‌ای درباره شیطان وجود دارد. ما اساسا گول آدم‌هایی را می‌خوریم که مهربان هستند. کسانی که دل‌شان برای ما می‌سوزد. خیلی مویی باید رفتارهای کامرانی را تغییر می‌دادم. چون فردی بود که شیطان در کالبد او حاضر می‌شد. برای همین نمی‌توانستم به‌یکباره رفتارها را تغییر دهم. تنها باید خلق‌وخوی شیطانی را به نمایش می‌گذاشتم. این مسأله در مورد کاراکترهایی مثل علیرضا در سریال «شهباز» هم همین‌طور بود. چون خودم کارشناسی‌ارشدم را کامپیوتر خوانده‌ام، می‌دانستم که رفتار این افراد به چه صورت است؛ اما باید مثال‌های دقیقی می‌داشتم. جزئیات برای اجرای نقش و پسانقش خیلی مهم است. باید بدانم چه چیزی این آدم را ناراحت می‌کند و جزئیات زندگی‌اش چطور است. بازیگر حتما باید این جزئیات را بداند تا لحن و حالت بدنی را در تناسب با آن اجرا کند. 

شما در اجرای نقش‌ها، خودتان را به آن نزدیک می‌کنید یا تلاش می‌کنید نقش را به خود نزدیک کنید؟
من فکر می‌کنم نقش و بازیگر به سمت هم در حرکت هستند. یعنی من چیزهایی را از خودم به نقش اضافه می‌کنم و چیزهایی هم از نقش به خودم می‌افزایم. من معتقدم که درهرحال، همان میلاد میرزایی هستم که بخشی از نقش را بازی کرده‌ام. من در قامت بازیگر هرچقدر جزئیات بیشتری از شخصیت بدانم، بهتر می‌توانم آن را بازی کنم. به‌همین‌خاطر معتقدم نقش و بازیگر هر دو باید به هم نزدیک شوند. 

و به نظر خودتان مردم شما را با کدام‌یک از این نقش‌ها می‌شناسند؟ 
فکر می‌کنم الان با توجه به بازخوردهایی که می‌گیرم، مردم با« تانک‌خورها» ارتباط برقرار کرده‌اند و نقش جواد را دوست دارند. به نظرم الان بیشتر با جواد من را به یاد می‌آورند. من سعی می‌کنم نقش‌های متفاوتی بازی کنم.

متفاوت از این نظر که در ذهن مخاطب بماند؟ 
نه‌فقط برای ماندن در ذهن. می‌خواهم چالش‌های بیشتری را در این حوزه تجربه کنم. یعنی زحمت‌کشیدن برای نقش را خیلی دوست دارم. اخیرا فیلمی به نام «25 درجه زیر صفر» بازی کردم که درباره یک آدمی است که به‌اصطلاح‌خودمان خل‌وچل است. کنار ریل قطار در انتظار عشقی مانده که 30سال قبل رفته و فکر می‌کند که ممکن است دوباره بازگردد. هر قطاری که می‌آید، نگاه می‌کند. حرف نمی‌زند و مثل آدم‌های دیگر است. اسم این کاراکتر خسرو و نام فیلم، «گدوک» است. به‌طورکلی بازی‌کردن در این نقش‌ها را دوست دارم. می‌خواهم چیزی برای ارائه داشته باشم و وجه دیگری از خودم را نشان دهم و خودم هم از کار جدید لذت می‌برم.

درست مثل کاراکتر گرگین که دیالوگ ندارد ... . 
دقیقا. روزی که قرارداد می‌بستیم، یکی از دلایل اصلی من برای پذیرفتن آن، این بود که زیاد حرف نمی‌زند و در عمل خودش را نشان می‌دهد. همه حرکاتش در سکوت است و این باعث شد به آن فکر کنم. باید یک‌سری رفتارها را مخاطب در او بپذیرد و احساس نکند که ادا درمی‌آورد. تمام حرکاتی که او داشت، نقشه‌ای بود که در سر داشتم. هرچقدر واقعی‌تر با نقش برخورد کنیم، بازیگر موفق‌تری هستیم. به نظرم صداقت در این کار حرف اول را می‌زند.

چقدر تجربه تئاتر به شما کمک کرد که ریزه‌کاری‌های نقش‌ها را به‌درستی اجرا کنید؟
قطعا خیلی کمک کرده. بیشترین چیزهایی که یاد گرفتم در تئاتر و گروه آواک بود؛ گروه بسیار فعالی که چیزهای زیادی از آن آموختم. این شانس را داشتم با استادی کار کنم که آموزش درستی به ما می‌داد. استادی به‌نام آقای ابوالحسنی که بسیار از او آموختم و عضو گروه آواک شدم. سال‌ها تئاتر کار کردم. الان هم دغدغه تئاتر دارم و خودم را تئاتری می‌دانم. هرچند که مدیوم تلویزیون را خیلی دوست دارم. برنامه‌هایی دارم که امسال تئاتر کار کنم. مسیری است که پیش می‌روم و هرجا حالم خوب باشد، همان‌جا هستم. فعلا دوست ندارم جز بازیگری کار دیگری انجام دهم. البته سال‌ها در عرصه موسیقی فعالیت داشته‌ام؛ هم نوازندگی و هم خوانندگی را تجربه کرده‌ام، اما همه اینها را در خدمت بازیگر بودن گذاشته‌ام. به نظرم یک بازیگر باید با همه هنرها آشنا باشد. تمام این سال‌ها تلاش کردم بیاموزم. به نظرم یک آرتیست باید در درجه اول زندگی درست را تجربه کند. 

با این صحبت شما یاد پست مجازی یکی از بازیگران برای درگذشت آتیلا پسیانی افتادم که می‌گفت بسیاری از مزه‌ها را به توصیه او تجربه کرده. منظور شما هم همین است؟ یعنی درک زندگی به بازیگری کمک می‌کند؟ 
بله، از درک این زندگی است که در بازیگری می‌توانی موفق‌تر باشی. چطور می‌توان با مردم نبود و نقشی را بازی کرد. 

به نظر می‌رسد نقش‌ها بهانه‌ای برای شناخت خودتان است. این‌طور نیست؟
دقیقا این اتفاق در من می‌افتد و به نکته درستی اشاره کردید. ببینید، چند روز قبل دیدم که دختر کوچکی لی‌لی‌بازی می‌کند و حس می‌کردم چقدر بازی او را باور می‌کنم و صادقانه آن بازی را انجام می‌دهد. اما وقتی پدرش آمد، مثل بچه لی‌لی‌بازی نمی‌کرد. به نظرم بازیگری دقیقا همین است. همان دختربچه‌ای است که صادقانه و با عشق بازی می‌کند. فرق بازیگر بد و خوب، دقیقا همین‌جاست. بازیگری یک درک است که هرچقدر خودت را بشناسی و صادقانه‌تر با زندگی برخورد کنی و آدم درست‌تری باشی، بازیگر بهتری هم خواهی بود. بازیگری، کشف است. بخواهی کشف کنی، وادارت می‌کند بخوانی، بنویسی و دنبال هر چیزی بروی. این کمک می‌کند دنیایت بزرگ‌تر باشد. در نهایت پی می‌بری چقدر نمی‌دانی. این اتفاق خوبی است، اما کاش سیستم آموزشی ما به گونه‌ای بود که می‌شد بسیاری از کتاب‌های مفید این‌چنینی را در دوران ابتدایی بخوانیم. نیاز است که همه فن بیان را بدانند تا بهتر بتوانیم ارتباط بگیریم. مشکل سیستم آموزشی است که ما را کتابخوان بار نیاورده. امیدوارم نسل‌های بعد قوی‌تر باشند.

به کتاب اشاره کردید. شما الان کتاب‌های صوتی بسیاری را خوانده‌اید. اما نکته مهم این است که در یک دوره، لکنت را تجربه کردید و گفته بودید تمرین زیادی داشتید تا به آن مسلط شوید. قدری از آن بگویید. 
من همیشه در مورد برخی اتفاق‌های زندگی‌ام این‌طور بودم که وقتی کسی می‌گوید چیزی نشدنی نیست یا من نمی‌توانم، من صد خودم را می‌گذارم تا انجام شود. 

این از سر لجبازی است؟
به هر حال از نظر روان‌شناسی درست نیست و باید این‌طور باشد که مطابق میلی که داریم جلو برویم. برای هنر این کار زیاد جواب نمی‌دهد که بخواهی با خشم جلو بروی. این عشق است که به کار تداوم می‌دهد. در زندگی به خودم ثابت کردم که هیچ‌چیز نشد ندارد و باید خودت را با خودت مقایسه کنی. من خودم را با سال قبل خودم بررسی می‌کنم.  وقتی دچار لکنت شدم، روزی 17 ساعت تمرین بیان می‌کردم. سرم از تمرینی که انجام می‌دادم، درد می‌گرفت. سرم را با دستمال می‌بستم و دوباره تمرین می‌کردم. خودم را در ذهنم می‌دیدم که در رادیو تمرین می‌کنم و با اساتیدی مثل آقایان مدقالچی و زند دوبله می‌کنم و درست همان تصاویر برایم اتفاق افتاد. من باور دارم که تصویری که در ذهن داریم به ما قدرت تمرین و جلو رفتن می‌دهد و در نهایت اتفاق می‌افتد. 

قدری جزئی‌تر از لکنت‌تان بگویید‌؟ 
من باور داشتم که لکنتم خوب می‌شود. باور داشتم که روزی می‌توانم از صدایم پول در‌بیاورم. یک روز استودیویی من را بیرون انداخت و گفت تو اصلا نمی‌توانی کار کنی. من سال‌ها منتظر بودم که از همان استودیو با من تماس بگیرند و بگویند بیا و برایمان فلان متن را بخوان. همین هم شد. من برای تک‌تک آرزوهایم تلاش کردم. ماجرای لکنت من این بود که من اهل شمال بودم؛ هم لهجه داشتم و هم لکنت. تازه می‌خواستم بازیگر هم شوم! شروع به تمرین کردم. خودم برخی تمرین‌ها را ابداع کردم و احساس می‌کردم لکنتم بهتر می‌شود. در نهایت بعد از شش ماه بیانم بهتر شد. تازه متوجه شدم صدای خوبی هم دارم. البته الان دیگر متمرکز بر بازیگری هستم. اما همیشه به این فکر می‌کردم از ضعف خودم پول در‌بیاورم. با بهبود بیانم، همین اتفاق هم افتاد. در فاصله حضورم در پروژه‌ها، از صدایم پول در‌می‌آوردم؛ چه کتاب صوتی و چه برخی تبلیغات. به‌طور کلی ضعف‌های خودم را کشف می‌کنم. باور دارم که تازه ابتدای راه هستم. این کار خیلی عشق می‌خواهد. کار بازیگری تمام‌شدنی نیست. باید بخوانی، بنویسی و در آن سیر کنی. 

چند بار به نوشتن اشاره کردید. چقدر از آن مدد می‌گیرید؟
زیاد. درباره نقش می‌نویسم. نظرم را درباره کاراکتر می‌نویسم و معتقدم نوشتن به من کمک می‌کند آن را بهتر درک کنم. 

به نقش جواد برگردیم. گفتید بازخوردهای مثبت گرفتید. قدری جزئی‌تر درباره آن می‌گویید که اشاره‌شان به چه چیزهایی بوده و کدام بخش را بیشتر دوست داشتند؟ 
چیزی که هر روز می‌گویند این است که بگو جواد شهید نمی‌شود. نمی‌دانم باید چه جوابی بدهم. پاسخم این است که حتما سریال را ببینید. چون چیزهای قشنگ‌تری در آن وجود دارد. بازخوردها فقط درباره نقش جواد نبوده و به‌طور کلی با فضای جنگ سریال تانک‌خورها ارتباط گرفته‌اند. ما در این سریال رزمنده‌ها را آدم‌های خبره و جنگجو نشان ندادیم. ما سادگی و خلوص‌شان را نشان دادیم. صداقتی که در تانک‌خورها وجود دارد باعث بازخوردهای مردم شده و بسیاری از مخاطبان را که شاید نگاه ویژه‌ای به تلویزیون نداشتند به سمت خود کشانده است. به‌طور کلی مردم آن را دوست دارند. قصه متفاوت آن، شروع جنگ است که دست رزمنده‌ها هم خالی است. 

به واکنش مردم اشاره کردید. چقدر دیده شدن خودتان را به واسطه مدیوم تلویزیون می‌دانید؟
من با تلویزیون شناخته شدم. همیشه هم ممنون این رسانه هستم که این امکانات را به ما داد و به من اعتماد کرد تا کار کنم. هر‌وقت هم کار خوب و فیلمنامه خوبی باشد، حتما بازی می‌کنم و فرقی بین مدیوم‌های مختلف نمی‌بینم. هرجا کار باکیفیتی باشد، من هم هستم. واقعا تلاش کردم کار با‌کیفیت بازی کنم. 

البته ضریب نفوذ بالای تلویزیون هم در این مسأله مؤثر است چرا که حتی دورترین نقاط ایران هم تلویزیون نگاه می‌کنند. از همان سیستان‌و‌بلوچستان که دوستش دارید هم واکنش و بازخورد داشتید که نقش‌هایتان را دیده باشند؟
واکنش‌های زیادی دیده‌‌ام و خیلی به من لطف دارند. بهترین دوستان من برای آنجا هستند. تا الان بازخورد منفی نداشتم و خدا را شاکرم. تازه من این جزئیات را در ذهن داشتم که بعد از بازی در نقش‌های متفاوت کامرانی و گرگین، حالا یک نقش منفی بازی می‌کنم. باید خیلی تلاش کنم که مخاطب آن را بپذیرد. 

به بازخوردها که اشاره می‌کردید این سؤال برایم پیش آمد که برای بازی در نقش کامرانی، آیا علاوه بر صحبتی که با علما داشتید، با افراد درگیر در خرافه‌ها هم حرف زدید؟
 بله زیاد. جالب اینجاست که یک جریانی در مجازی ایجاد کردند که این سریال یک جادو برای کل مردم است و اصلا نبینید! به‌نظرم این کار توسط افرادی صورت گرفته که به خرافه باور داشتند. حتی به من می‌گفتند جن‌زده نشدی؟! ما که در زندگی شیطان را نمی‌بینیم که وارد کالبد کسی شود. اما به‌هر حال شیطان یک رفتار و خلق و خو است. زندگی خیلی از مردم که آگاهی ندارند، درگیر خرافه می‌شود. به‌نظرم آنهایی بیشتر درگیر می‌شوند که کمتر کتاب خوانده‌اند. یعنی سعی می‌کنند از خرافه برای پیشبرد زندگی خود بهره ببرند. خوشبختانه احضار دیده شد چون بازخوردهای خوبی از آن گرفتیم. من عینک و ماسک می‌زدم که راحت بتوانم یک خرید ساده داشته باشم. واکنش بچه‌ها خیلی عجیب بود و بسیاری‌شان فکر می‌کردند من همان قدرت را دارم. یعنی در ذهن‌شان تأثیر گذاشته بود. این من را اذیت می‌کرد که نقش‌هایم باعث ترس آنها شده است. 

اشاره کردید که در میان پروژه‌های مربوط به بازیگری، کارهایی مثل کتاب صوتی انجام می‌دهید. اهمیتش برای شما چیست و چرا آن را انجام می‌دهید؟ 
دلیل این‌که کتاب صوتی کار می‌کنم، بیشتر برای این بوده که مردم می‌توانند در میان کارهای‌شان، آن را گوش کنند. فکر می‌کنم اگر هر کدام‌مان یک‌بار آن را امتحان کنیم، تجربه جالبی باشد. به‌نظرم کتاب صوتی هنر خاصی است. این مهم است که دایره واژگان‌مان زیاد شود و کتاب به ما کمک می‌کند. کتاب خواندن یک درک جامع به ما می‌دهد. از مردم می‌خواهم اگر یک اثر ــ فیلم، سریال، تئاتر یا کتاب ــ را پسندیدند، خودشان آن اثر را تبلیغ کنند. 

سپیده اشرفی - گروه رسانه